eitaa logo
هادیان نور خواهران شهرستان سمنان
302 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
67 فایل
بسم رب الشهدا شــهـادت داستـانِ مانـدگار آنـانے اســت کـه دانستند...؛ دنــــیا جاے ماندن‌نیست🍃 کُمیتہ‌خادم‌الشهـداءخواهرسمنان بزرگواران پرسش، پیشنهاد،انتقادی دارید در خدمتیم @Rajabi_87_m
مشاهده در ایتا
دانلود
هادیان نور خواهران شهرستان سمنان
🔗✨ 🍀 فرزند غلامحسن است و زادی روستای مسیح آباد. در خانواده ای پیرو مکتب اهل بیت(ع) و زحمتکش. پدر کشاورز بود و نان زحمت کشی اش را به خانه می آورد. چندی از تولد محمدرضا می گذشت که کمبود آب کشاورزی آن ها را مجبور به نقل مکان کرد. محمدرضا که ابتدایی اش را در وامرزان به اتمام رساند، با مشاهدی مشکلات اقتصادی و معیشتی، قلم بر زمین نهاد و هیچ گاه فرصت ادامی تحصیل برایش پیش نیامد. شد کمک کار پدر و در کنار او مشق عشق می کرد تا به شغل کارگری روی آورد. دوازده ساله بود که سخت کار می کرد تا ذره ذره آسایش خانواده را فراهم کند. به بنایی روی آورد و سیمان کاری تا برای خودش استادکاری شد. جوانی شده بود برومند. اصلاً یک مرد نمونه بود. تصمیم به ازدواج گرفت و پیمان عشق را با دخترخاله اش بست. زمان، زمان جنگ بود؛ شیرمردانه هم چون دیگر هم وطنانش به پاسداری از سرزمین آسمانی اش شتافت. قبل از خدمت سربازی، یک دوره به عنوان بسیجی به جبهه رفت و تصمیم گرفت سربازی را در سپاه بگذراند. راهی بیرجند شد تا دوری سه ماهه آموزش نظامی اش را بگذراند. پس از آن به کردستان رفت و در چند عملیات شرکت داشت. ۱۵ ماه دلاورانه در سرزمین های نور جنگید و همراه با قافلی عشق عاشقی کرد. روزهای پایانی سال ۶۳ قدم به قدم طی می شد و معراج محمدرضا نیز هم... ۲۵ اسفند بود که در عملیات پیروزمندانی بدر- شرق دجله- با اصابت ترکش خمپاره بر سر، از جام شهادت سیراب شد. پیکر پاکش همراه با دیگر غرورآفرینان عملیات بدر تشییع و به خاک گلزار شهدای روستای وامرزان سپرده شد. زمان زیادی از شهادت محمدرضا نگذشته بود که تنها یادگارش به دنیا آمد. نام پدر را بر پسر نهادند. دریغا! افسوس! پسرک گویی طاقت فراق پدر را نداشت، شش ماهی بیشتر نگذشت که به بیماری سختی مبتلا شد و در روز عاشورای حسینی او نیز در کنار پدر آرام گرفت. 🌱۱۰ شهریور ، سالروز ولادت شهید محمدرضا فوادیان . @khademeshohada_semnan ▪️|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪️
🔗✨ «مردم ما از کمبود ها و کسریها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدایشان را در می آورد ، وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس! 🌱شهيد محمد علي رجايي. @khademeshohada_semnan |کپی با ذکر صلوات ازاد|
🔗✨ «پس از آنكه ، دو نفر انگليسي را به تفنگچيان سپرد كه مراقب آنها باشند؛ خود را به جسد سروان كه نيمه جاني داشت رسانيد و پرسيد: «حال شما چطور است؟ » سروان جواب داد: «حالِ من خوب است و عنقريب مي ميرم، خيلي تشنه هستم. فرمان داد آب آوردند و سَرِ او را به آرامي از زمين بلند كرد و آب به دهان او برد تا آشاميد؛ سپس به وي گفت: «اگر چيز ديگري لازم باشد بگو تا بياورم؛ اگر بخواهيد به خانواده يا رئيس مافوق خودتان كه در کشتی است خط بنويسيد مانعي ندارد. » سروان، نظري از روي قدرداني و امتنان قلبي به قيافه مردانه او افكند و به آواز ضعيفي گفت: «فرضاً كه بخواهم خط بنويسم نمي توانم و اگر قادر به نوشتن هم بودم، كسي كه آن را ببرد ندارم .» او گفت: «دو نفر از متابعين و هموطنان شما زنده هستند؛ آنها را آزاد مي كنم كه به كشتي بروند ممكن است مطالب خود را به آنها املاء كنيد تا نوشته و بروند. » سروان زير لب تشكر كرد و او رفت و آن دو نفر را آورد، و از راه جوانمردي و به تصور اينكه سروان در حضور او مايل به اظهار مطالب خود نباشد به فاصله پنجاه قدمي روي سنگي نشست و با خالوحسين مشغول گفت و شنود شد. سروان رو به یکي از آن دو نفر انگليسي كرد و گفت: «جوزف! مطالبي كه می گويم قابل اهميت است. به دقت بنويسيد و خودتان به دست ژنرال بدهيد. » ... ژنرال! من اكنون كه اين خط را املاء ميك‌نم با مرگ دست به گريبان هستم... من با قلبي ملول و خاطري نژند از دار فاني رحلت ميكنم، در حالي كه با خود می گويم: در چه راه كشته شدم؟ آيا ملتي قوي به انگلستان حمله كرده و شرف من در خطر بود كه درگير و دار مدافعه كشته شوم؟ آيا كسي مي خواست دين مسيح را از دنيا براندازد و من از راه تعصب ديني با او طرف شدم و در اين راه مقتول گشتم؟ آيا اجنبي قصد تملك اموال و درازدستي به ناموس من داشت و در مقام منع برآمدم و نابود شدم؟ هيچ كدام اينها نيست، افسوس كه هيچ كدام نيست.....» 🌱۱۲ شهریور ، سالروز شهادت رئیسعلی دلواری.
🔗✨ ‌درسی که شهید آرمان علی‌وردی بهمون داد این بود: « پایِ هر چیزی که درسته بمونید حتی اگه؛ تنها موندید‌ » ‹🕊› @khademeshohada_semnan ▪️|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪️
✨ هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله 'علیه السلام' یاد می کنند... - شهیدمهدی‌زین‌الدین🌱 ‌ @khademeshohada_semnan |کپی با ذکر صلوات ازاد|
✨ در ۱۵ شهریور ۱۳۴۷ در خانه ی جمشید درزی حرفه، در پایگاه هوایی همدان فرزندی به دنیا آمد كه نامش را بهرام گذاشتند. او بعد از یك خواهر دیده به جهان گشوده بود. تنها پسر خانواده بود. در خانه او را حسین صدا می كردند. دوره ی ابتدایی را در پایگاه هوایی بابلسر، دوره ی راهنمایی را در پایگاه هوایی بوشهر و تحصیلات متوسطه را در رشته تجربی دبیرستان دهخدای سمنان می گذراند كه به جبهه اعزام شد. به صورت بسیجی، دوره ی آموزشی را در پادگان شهید كلاهدوز شهمیرزاد گذراند. در عملیات پدافندی منطقه ی مهران، قلاویزان، در ۶ خرداد ۶۳ مصادف با ماه مبارك رمضان، در اثر اصابت تركش به سر و صورت به شهادت رسید. جنازه اش پس از انتقال به سمنان، بر اساس وصیتی كه كرد به شاهرود انتقال یافت و در گلزار شهدای شاهرود به خاك سپرده شد. به خاطر سكونت پدر و مادرش در سمنان در گلزار شهدای امامزاده یحیی علیه السلام نمای سنگ قبری دارد. 🌱۱۵ شهریور، سالروز ولادت شهید بهرام درزی حرفه. 🌿 @khademeshohada_semnan |کپی با ذکر صلوات ازاد|
✨ شهیدشدن‌دل‌میخواهددلی‌ڪہ آنقدرقوی‌باشدڪہ‌بتواندبریده‌شۅد ازهمہ‌تعلقات؛دلی‌ڪہ‌آرام له‌شود‌زیرپایت‌به‌وقت‌بریدن‌وࢪفتن... وشهدادلداربی‌دل‌بودند..! _شهیدحمیدسیاهکالی‌مرادی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @khademeshohada_semnan |کپی با ذکر صلوات ازاد|
✨ حسینعلی و ماه نسا اولین فرزند خود احمدرضا را در۱۷ شهریور ۱۳۴۴ در آغوش کشیدند. دو برادر و چهار خواهر دارد. تحصیلاتش را تا دوم ابتدایی در روستای چهارده (شهر دیباج) خواند و سپس به شهر دامغان نقل مکان کردند. بعد از گرفتن دیپلم، وارد تربیت معلم شهید باهنر دامغان شد و در رشته آموزش ابتدایی تحصیل را ادامه داد. در رشته دو و میدانی فعالیت می کرد. از طرف بسیج به جبهه رفت و چندین بار از لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) اعزام شد. بعد از هر بار بازگشت از منطقه، به مشهد می رفت و بعد از زیارت حرم امام رضا(ع) به دیدار خانواده می آمد. مدت ۴۰۸ روز در جبهه، با داشتن مسؤولیت هایی ازجمله معاون دسته خدمت کرد. در ۴ دی ماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه، عملیات کربلای۴ با برخورد تیر به گردن و سر مجروح شد و به شهادت رسید. او را در گلزار شهدای فردوس رضای دامغان دفن کردند. 🌱۱۷ شهریور ، سالروز ولادت شهید احمدرضا اصحابی. 🌿 @khademeshohada_semnan |کپی با ذکر صلوات ازاد|
✨ ~خانمش توی مصاحبه گفته بود «وقتی میومد خونه از خستگی بیهوش می شد !» ناخودآگاه یاد حرف آقا مهدی باکری افتادم که می گفت «پاسدار نمی خوابد!» 🌿 شهید محمد بلباسی @khademeshohada_semnan |کپی با ذکر صلوات ازاد|
✨ «نمی توانستم به خوبی نفس بکشم. چشمانم همه جا را تار می دید. به سختی روی پاهایم ایستادم. دست به دیوار کشان کشان آمدم بیرون. همه نفسم را جمع کردم و با یک دم دادم بیرون. عرق پیشانی ام را خشک کردم. حالم که بهتر شد، برگشتم داخل اتاق. محمّدتقی داشت داد می زد:« یا فاطمه زهرا.». با دیدنم گفت:« فقط یک قطره! چه طور رفیقی هستی؟». احساسم را نشانه گرفته بود. توی جبهه پشت تیربار می نشست. مرتّب تمیزش می کرد. حالا هم تیربار صحبتش احساسم را هدف گرفته بود. نباید آب می خورد. ترکش شکمش را زخمی کرده بود. دستمال خیس را روی لبانش گذاشتم. راضی نشد. آرام شد. فردای آن روز، دیگر از من آب نخواست...» 🌿•~ خاطرات همرزم شهید 🌱محمدتقی فرزند احمدعلی در سال ۱۳۳۷، در سمنان به دنیا آمد. چهار برادر و دو خواهر دارد. محمد تقی به خواسته پدرش شغل معلمی را انتخاب كرد. مدتّی در قرچك ورامین و بعد در روستای افتر سمنان معلم بود. ۲۴ ساله بود كه ازدواج كرد. اوّلین عملیاتی كه شركت كرد خیبر بود. دو دختر به نام های نسیبه و صدیقه دارد. در سال ۶۵ در منطقه مهران از ناحیه شكم و پا مجروح شد. مسؤولیتش تیربارچی بود. از بیمارستان كرمانشاه به مشهد انتقال پیدا كرد. شب ۲۱ رمضان برابر با ۱۲ خرداد۱۳۶۵ به شهادت رسید. او را در امامزاده اشرف سمنان دفن كردند. 🌱۲۰ شهریور ، سالروز ولادت شهید محمد تقی همتی. @khademeshohada_semnan |کپی با ذکر صلوات ازاد|
✨ و سلام بر او که می گفت: «اگر تمام علمای جهان یک طرف باشند و مقام معظم رهبری یک طرف، مطمئناً من طرفِ ~«آیت اللّٰه خامنه ای» ~میروم» 🌿 @khademeshohada_semnan
✨ ««به اتفاق چند قایق به طرف جزیره مجنون می رفتیم؛ با موتور خاموش. پاروها آهسته آبها را جابه جا می كردند. چشم از عبدالله برنمی داشتم. توی قایق جلویی آرام و مطمئن نشسته بود. خداحافظی و التماس دعایش ته دلم را خالی کرده بود. لحظه ی آخر گفت:« دعا کن شهید بشم! ». گفتم:« شرط داره. ». پرسید:« چه شرطی؟ ». گفتم:« این که تو هم برام دعا کنی. ». نگاه معنی داری به صورتم انداخت و گفت:« اما تو زن و بچه داری و من مجردم. ». بلافاصله سوار قایق شد. تا رفتم بجنبم قایق پر شد و سوار قایق بعدی شدم. کاش توی یک قایق می نشستیم. این طوری دلم جمع تر بود. صدای صوت خمپاره رشته ی افکارم را پاره کرد. گلوله ها مسیر دو قایق را جدا کرد. انگار لو رفته بودیم. گلوله ای نزدیک قایقشان خورد. کنترل از دستشان خارج شد و قایق وارونه شد. هر چه کردیم کمکشان کنیم حجم سنگین آتش امانمان نداد. توی هول و ولای عملیات یک لحظه هم از فکرم بیرون نمی رفت. ساعتی نگذشت که خبر شهادتش را از گروه امداد شنیدم. همه ی سرنشینان قایق مجروح و یا شهید شدند...»» ~°به روایت از برادر شهید °~ 🌱۲۲ شهریور ، سالروز ولادت شهید عبدال.. پهلوان. 🌿 @khademeshohada_semnan