eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.4هزار ویدیو
165 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا وقتی یکم حالم روبه راهه، از راه میرسی و قهوه ایسش میکنی؟؟! احتمالا آزاری چیزی داری؟؟ کوروش لبخند کجی گنج لبش نشست، یا همان پررویی همیشگی گفت: - ای بابا گیسو خانم، بیخیال، دوستت رو معرفی میکنی؟؟ نه احتیاجی نیس معرفی تون کنم احتمالا همو میشناسین... با این حرف گیسوکوروش اخمی کرد و به نیاز نگاه کرد. موشکافانه انگار تمام تلاشش را میکرد تا او را بخاطر بیاورد نیاز دستپاچه تر شد ، با صدای لرزانش گفت: - اخه عزیزم ایشون از کجا باید منو بشناسن؟؟ گیسو با چشمان متعجبش به نیاز مینگریست، یعنی چه؟اخود نیاز گفته بود که با کوروش آشنا شده و آمارش را بیرون آورده، این حرفهای ضد و نقیض چه معنی میدهد....دوباره به سمت کوروش برگشت دستش را روی چانه اش گذاشته و آن را به بازی گرفته بود، بازهم روی صورت نیاز قفل بود معلوم بود او را بخاطر نمی آورد، البته حق داشت و نیاز با این حجاب سفت و سختی که امشب بخاطر گیسو به آن تن داده و از این رو به آن رو شده بود. کوروش چندسال پیش چندباری نیاز را دیده بود اما بخاطر نمی آورد، گیسو مطمئن بود کوروش با کسی رودربایستی ندارد. اگر او را شناخته بود همان لحظه ی اول سر شوخی را با او باز میکرد این دستپاچگی نیاز هم بد اورا مشکوک کرد شک نداشت نیاز چیزی را از او پنهان میکند گیسو آنقدر درگیر حرکات مشکوک نیاز بود که متوجه نزدیک شدن آلاله، دختر عمو على که چند سالی از پدرش کوچک تر بود، نشد. باصدای آلاله به خود آمد و موقعیت فعلیش را درک کرد -- گیسو جون، تحویل نمی گیری خانم ، ناسلامتی عروسی خواهرته ها،همش یه گوشه نشستی عین غریبه ها گیسو پوزخندی زد، میدانست چرا یک دفعه سر و کله ی آلاله پیدا شده و تیکه پرانی هایش را شروع کرده و دلیلش فقط یک چیز بود، یا بهتر باید گفت یک نفر، دلیلی که فقط گیسو از آن باخبر بود، حتی خود آلاله هم نمیدانست که گیسو از همه چیز باخبر است. مدتها بود که آلاله دل در گرو کوروش 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝