🌿خاطره ای عجیب از یک شهید
سوار یک ماشین شدیم.
ما پشت ماشین نشسته بودیم و خودرو با سرعت حرکت می کرد.
این ماشین هیچ حفاظی در اطراف خود نداشت.
در سر هر پیچ دو نفر از کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت می شدند! جاده خراب بود. ماشین هم با سرعت می رفت.
یک باره به اطرافم نگاه کردم و دیدم فقط من در پشت ماشین مانده ام! سر پیچ بعدی آنقدر با سرعت رفت که دست من هم جدا شد و نزدیک بود از ماشین پرت شوم.اما در آن لحظه آخر فریاد زدم:
یا صاحب الزمان (عج)
در همین حال یک نفر دستم را گرفت و اجازه نداد به زمین بیفتم.
من به سلامت توانستم آن گردنه ها را رد کنم.
در همین لحظه از خواب پریدم.
فهمیدم که باید در سخت ترین شرایط دست از دامن #امام_زمان (عج) بر نداریم؛ و گرنه تندباد حوادث همه ما را نابود خواهد کرد..
#شهید_احمدعلی_نیری♥️🕊