eitaa logo
کمیته خادم الشهداء بافت
315 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
20 فایل
📢 پایگاه اطلاع رسانی کمیته خادمین شهدا شهرستان بافت 🆔 ارتباط با واحد خواهران : @Ma_ghasemii 🆔 ارتباط با واحد برادران : @mmdkh5
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر و قاب عکس هاتان دوستی چند ساله دارند حجم دلتنگی اش را فقط عکس ها می دانند 🌷شهید حمید خضری 🌷 هدیه به روح شهدا صلوات 🍀🍀🍀
امتحانِ خدا جلو رومونه، اونی بعدا سرش بالاست و سینه‌اش جلو، که اینجا نمره منفی نگیره. حواسمون باشه، شرمنده آقا نشیم!
- میگفت: هرکی دوست داره برای امام زمانش تیکه تیکه بشه صلوات:)💔 شهید‌حجت‌الله‌رحیمی🍃
~🕊 از بس حضࢪت زهࢪایے بود؛ دࢪ عملیات خیبࢪ، اسم گࢪدانش ࢪا عوض کࢪد " گذاشت یازهࢪا(س)" دࢪ والفجࢪ۸ شهیـد کھ شد، ایّام فاطمیـھ بود، تࢪڪش خوࢪدھ بود بھ پھلویش.. ♥️🕊
~🕊 فرقِ ما با شهدا اینه که اونا نیمه هایِ‌ شب تویِ بیابون‌ها دنبالِ آرزوهاشون دویدن و بهش رسیدن؛ اما مآ فقط یک شب تویِ سال میشینیم و آرزو میکنیم.. برایِ رسیدن باید دوید! 🌱
نمیدانم شرط زیبا دیدن است ، یا دل بہ دریازدن؟! ولے هرچہ هست جز دریادلان ، دل بہ دریا نمیزنند :)
بخشی از وصیتنامه شهید🌱 « اي دختر مهربانم مرا ببخش كه نتوانستم حق پدري را نسبت به تو ادا كنم... اما همين قدر بدان كه در روز بعد از عاشورا، رقيه و سكينه امام حسين (ع) چه رنجها و مصيبتها نديدند😔 يك لحظه بياد خرابه نشيني ها و سيلي خوردن رقيه امام حسين (ع) فكر كن ... دخترم تو هم بايد از آنها درس بگيري و صبر و استقامت پيشه كن و شكرگذار بدرگاه خدا باش كه پدرت در راه خدا و براي نصرت اسلام و مسلمين شهيد شده است.» 🇮🇷⁩
«{💔ݪبِیڪ یـٰا زِینـَݕ💔}» ☁️⃟🕊 🌿⃟🥀¦⇢ "غ"مثل غصه!!! جنازه پسرشونُ ڪه آوردند چیزے جزء دو سه ڪیلو استخون نبود پدر سرشو بالا گرفت و گفت : حاج خانم غصه نخورے ها !!! دقیقا وزن همون روزیه ڪه خدا بهمون هدیه دادِش🙂💔
هدایت شده از 🌼شمیم_بافت🌼
⛔⛔⛔⛔ کانال رسمی "پاسخ به شبهات شهرستات بافت" 🔹لینک کانال رابادوستان خودبه اشتراک بگذارید👇🏻 🛑پاسخ شبهات"شهرستان بافت"1👇🏻 https://chat.whatsapp.com/HopC6QScNhG8QtJjCCTi4t ⛔️پاسخ شبهات"شهرستان بافت"2👇🏻 https://chat.whatsapp.com/JdqLVsw6t6REtz1mntOVzR
آسم‍ ‍ٰانےشدن‌ ازخ‍ ‍ٰاڪ‌برېــدن‌مۍخواست🌿🖇
شهید احسان قاسمی: در اسلام تماشاچی نداریم! همه مسلمانان باید به هر نحوی در صحنه نبرد بین حق و باطل، شرکت کنند. اگر نه، خود نیز باطل اند... 🍂
💡 { به‌خودمون‌بیایم⁉️} ✖️ﺑﻌﻀﯽﻫﺎﻣﻴﮕﻦ ‌ : ﺑﺎﺑﺎﺩﻟﺖﭘﺎک‌باﺷه،‌کافیه.✋ نمازهم‌نخوندی‌نخون... روزه‌نگرفتی‌نگیر. به‌نامحرم‌نگاه‌کردی‌اشکال‌نداره و.‌. فقط‌سعی‌کن‌دلت‌پاک‌باشه!! _ و...ﺟﻮﺍﺏﺍﺯﻗﺮﺁﻥ :👇 ﺁﻧﮑﺲﮐﻪﺗﻮرﺍﺧﻠﻖﮐﺮﺩهﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮﻓﻘﻂ‌ﺩﻝﭘﺎک‌برایش‌ﮐﺎﻓﯽﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂﻣﯿﮕﻔﺖﺁﻣﻨﻮﺍ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪﮔﻔﺘﻪ :📣 [ ﺁﻣَُﻨﻮﺍﻭَﻋَﻤِﻠُﻮﺍﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ] ﯾﻌﻨﯽﻫﻢﺩﻟﺖﭘﺎﮎﺑﺎﺷﺪ ، ﻫﻢﮐﺎﺭﺕﺩﺭﺳﺖﺑﺎﺷﺪ . ﺍﮔﺮﺗﺨﻤﻪﮐﺪﻭﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ ﻭﻣﻐﺰﺵﺭﺍﺑﮑﺎﺭﯼﺳﺒﺰﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ . ﭘﻮﺳﺘﺶﺭﺍﻫﻢﺑﮑﺎﺭﯼﺳﺒﺰﻧﻤﯽﺷﻮﺩ . ﻣﻐﺰوﭘﻮﺳﺖﺑﺎﯾﺪﺑﺎﻫمﺑﺎﺷﺪ .🌱 هم دل و هم عمل
~🕊 دستش تیر خورده بود و مجروح شده بود وقتی زنگ زد گفت: روم نمیشه با این دست برگردم شرمنده حضرت عباس(ع) میشم، آنقدر ماند تا پیش حضرت عباس(ع) روسفید شد و شهید شد.. ♥️🕊
پرسشنامه تحلیلی خادمین گرامی با سلام ✨ به منظور طراحی و تحلیل فعالیت خادمین شهدا در مناطق مختلف کشور و لزوم برنامه ریزی فراگیر ، ستاد مرکزی راهیان نور با همکاری کمیته مرکزی خادمین شهدا اقدام به تهیه پرسشنامه ای نموده است. 🌟 این پرسشنامه در قالب 56 سوال طراحی شده است، لطفا با دقت و حوصله به تمامی سوالات پاسخ دهید. برای تکمیل پرسشنامه از طریق لینک زیر اقدام کنید👇👇👇 https://porsa.irandoc.ac.ir/s/DJlMjl ✳️ این پرسشنامه محرمانه بوده و پس از تحلیل محتوایی، نتیجه آن در اختیار مسئولین کمیته های خادمین شهدا استانی قرار می گیرد. 🔸 ستاد مرکزی راهیان نور 🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا
شهید بهشتی جمله معروفی دارد به این مضمون که سرنوشت مقلدان خمینی چیزی جز شهادت نیست. این جمله در خصوص دانش‌آموز شهید زینب کمایی به واقع صدق می‌کند. او شهیدی است که تنها به جرم داشتن حجاب و شرکت در راهپیمایی علیه بدحجابی توسط منافقین به شهادت رسید. زینب کمایی، شهیده نوجوان 14 ساله، امسال به عنوان شهید شاخص سال سازمان بسیج دانش‌آموزی در بخش خواهران انتخاب شده است. گذری بر زندگی او را به روایت مادرش پیش رو دارید.  میترا یا زینب دخترم هشتم خرداد ماه 1346 در آبادان به دنیا آمد. پدرش به نام‌های ایرانی علاقه داشت و مادربزرگش نام میترا را برایش انتخاب کرد. اما دخترم از نامش ناراضی بود و به همه می‌گفت من را زینب صدا کنید. بچه‌هایم همه سر به راه و درس‌خوان بودند، اما زینب علاوه بر درس ‌خواندن خیلی مؤمن بود. عاشق دین و خدا و پیغمبر بود و بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال نماز و روزه و قرآن بود. از کودکی کنار مادربزرگش می‌نشست و قصه‌های قرآنی و اهل‌بیت(ع) را با دقت گوش می‌کرد و لذت می‌برد. مادرم خیلی قصه و داستان و حکایت بلد بود. هر وقت مادرم به خانه ما می‌آمد، زینب دور و برش می‌چرخید تا حرف‌های او را خوب گوش کند.  حجاب و بندگی خدا در همسایگی‌مان در آبادان، خانواده مؤمنی زندگی می‌کردند. دختر بزرگ این خانواده برای دخترهای محل کلاس قرآن و احکام گذاشته بود و زینب به این کلاس‌ها می‌رفت و خیلی تحت تأثیر دخترهای آن خانواده قرار داشت. کم کم به حجاب علاقه‌مند شد. همان سالی که به تکلیف رسید، باحجاب شد و روزه‌هایش را شروع کرد. خیلی لاغر و نحیف بود ولی در آن گرمای طاقت فرسا روزه‌هایش را می‌گرفت. نماز شبش ترک نمی‌شد. از تجملات زندگی دوری می‌کرد. خانه ساده و بی‌آلایش را دوست می‌داشت. از هیچ چیز ایراد نمی‌گرفت. هر غذایی را می‌خورد و کمتر پیش می‌آمد که از مادرش چیزی بخواهد. از بچگی به مادر در کارهای خانه کمک می‌کرد. حجاب زینب خیلی کامل بود. به او می‌گفتند: چرا اینقدر رویت را می‌گیری؟ می‌گفت: آدم کاری را که می‌خواهد انجام دهد باید کامل انجام دهد.  عشق به امام خمینی زینب عاشق امام خمینی(ره) بود. مبارزات و فعالیت‌های انقلابی‌اش را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد. روزنامه‌دیواری می‌نوشت، سر صف قرآن، شعر انقلابی و دکلمه می‌خواند. با کمونیست‌ها و مجاهدین خلق جرّ و بحث می‌کرد. چند بار با دخترهای گروهکی مدرسه (مخالف انقلاب) درگیر شده بود و حتی کتکش زده بودند. دخترم سعی می‌کرد دوستان مدرسه‌ای‌اش را تا آنجا که می‌تواند ارشاد کند. معتقد بود انسان‌ها همه خوبند و این جامعه و محیط است که افراد را از فطرت خدایی‌شان دور می‌کند. زینب روحیه شادی داشت. اکثراً با دخترانی که هم‌تیپ خودش نبودند، دوست می‌شد و می‌گفت می‌خواهم آنها را هدایت کنم.  ملاقات جانبازان با پول توجیبی من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او می‌دادم که با تاکسی رفت‌ و آمد کند، اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت و با پولش گل و کتاب می‌خرید و به ملاقات مجروحان جنگی می‌رفت. در زمینه‌های مختلف، به ویژه حجاب و حمایت از امام‌خمینی(ره) با آنها مصاحبه می‌کرد و در صبحگاه مدرسه یا در روزنامه دیواری مدرسه‌شان، سخنان مجروحان را برای دانش‌آموزان بازگو می‌کرد.  زینب بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود و طلبه بشود. او می‌گفت: «ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.» در آن زمان زینب 12 سال داشت و نمی‌توانست حوزه علمیه برود. قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد، به حوزه علمیه قم برود.  هجرت با شروع جنگ تحمیلی زینب و خواهرش به مسجد قدس و جامعه معلمان آبادان می‌رفتند و هر کاری از دستشان برمی‌آمد انجام می‌دادند. بعد از یک ماه که بدون برق و آب شهری و با سختی و خطر فراوان در آبادان زندگی کردیم، با اصرار ما حاضر شد شهر را ترک کند. ما اول به ماهشهر رفتیم و بعد دوباره به آبادان برگشتیم. بعد از حدود سه ماه به دستگرد اصفهان رفتیم. بعد از سه ماه هم در شاهین‌شهر اصفهان ساکن شدیم. در شاهین شهر گروهک‌های ضد انقلاب، به‌خصوص منافقین، خیلی فعالیت می‌کردند. زینب در شاهین‌شهر هم فعالیت‌هایش را از سر گرفت. در مدرسه از همان ماه اول یک گروه سرود و تئاتر تشکیل داد به نام: «گروه سرود زینب» و «گروه تئاتر زینب».  محاسبه نفس بعد از پیروزی انقلاب، خواهرانش که از او بزرگ‌تر بودند، به کلاس‌های اخلاق می‌رفتند. اما چون زینب سنش کم بود نمی‌رفت. وقتی خواهرانش از کلاس اخلاق برمی‌گشتند به آنها می‌گفت: بگویید استادتان امروز به شما چه گفت؟ برایش می‌گفتند که نماز حتماً اول وقت باشد، روزی 50 آیه قرآن ترک نشود. خواهران کلاس می‌رفتند و او به حرف استادان عمل می‌کرد! دخترم عاشق خدا بود. این جمله بر سر برگ تمام دفترهایش دیده می‌شد: «می‌خواهم لحظه‌ای فراموش نکنم که در محضر خداوند هس
تم و هیچ‌گاه گناه نکنم.» برنامه‌های خودسازی را لحظه‌ای فراموش نمی‌کرد. برای خودش دفتر داشت، همه‌ اعمالش را و کارهای خوبی را که انجام داده بود، در دفترش می‌نوشت و آخر هفته بررسی می‌کرد و به خودش نمره می‌داد. بعد هم نمودار خودسازی یک هفته‌اش را ترسیم می‌کرد که ببیند این نمودار صعودی است یا نزولی. دوباره برای هفته بعد این نمودار را روی محورهای دیگری رسم می‌کرد.  دفتر خودسازی زینب در دفتر خودسازی‌اش جدولی کشیده بود که 20 مورد داشت؛ از نماز به‌موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام زمان‌(عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن در صبح و ظهر و شب، کمتر گناه کردن، کم خوردن صبحانه، ناهار و شام و... دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش در جدول علامت می‌زد.  عاشق شهدا وقتی جنگ شروع شد، دو تا از دخترهایم به جبهه رفتند. وقتی خواهرانش از جبهه برمی‌گشتند مثلاً برای مرخصی می‌آمدند، آنها را می‌کشید در اتاقی و می‌گفت: «از حالات رزمنده‌ها موقع شهادت برایم بگویید. از آن لحظات آخرشان برایم بگویید.» بعد همه‌ اینها را در دفترش یادداشت می‌کرد. دخترم زیاد خواب می‌دید، خواب‌های خیلی قشنگ، خواب در زندگی او نقش عجیبی داشت، انگار به یک جایی وصل بود. خواب‌هایی را که از اهل‌بیت(ع) می‌دید همه را در دفترش می‌نوشت. آن زمان ما به خاطر شدت جنگ در آبادان، به اصفهان رفته بودیم. خیلی وقت‌ها برای شرکت در دعای کمیل و زیارت عاشورا به گلستان شهدای اصفهان می‌رفتیم. زینب علاقه زیادی به شهدا داشت، هر بار برای تشییع آنها به گلزار شهیدان اصفهان می‌رفت. همیشه می‌گفت: «شهادت فقط در جبهه‌های جنگ نیست؛ اگر انسان برای خدا کار کند و به یاد او باشد و بمیرد، شهید است.»  شهادت به خاطر حجاب در سال 1360 در شاهین‌شهر یک راهپیمایی علیه بی‌حجاب‌ها راه افتاد که زینب مسئول جمع‌آوری بچه‌های مدرسه برای شرکت در راهپیمایی شد. منافقین از همان جا زیر نظرش گرفتند. دخترم همیشه غسل شهادت می‌کرد. قبل از شهادتش هم غسل شهادت کرده بود. در اسفند همان سال در تمیز کردن خانه برای عید نوروز به من کمک کرد و از من خواست که بگذارم روز آخر سال برای خواندن نماز مغرب و عشا به مسجد برود. آن نماز، آخرین نماز زینب 14 ساله بود. وقتی از مسجد برمی‌گشت، منافقان او را با چادرش خفه کردند و به شهادت رساندند. ما بعد از دو روز توانستیم پیکرش را پیدا کنیم. پیکر دخترم همراه با پیکر 160 شهید عملیات فتح‌المبین که از منطقه آورده بودند، تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان زیر درخت کاج به خاک سپردند.  وصیتنامه ما زنده به آنیم که آرام نگیریم  / موجیم که آسودگی ما عدم ماست از شما عاشقان شهادت می‌خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید. هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید. همیشه سخن ولی‌فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید. چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت، همیشه به یاد مرگ باشید، تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد. نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی (عج) باشید.
ای کاش از بہر شہیدانے کھ گم‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ شد نامشاں؛ لایق‌شوروشهامت‌یا ⸤شہادت⸣ میشدیم‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍♥️
📝| 📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 ای شهیدان،عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست ای شقایق ها و ای آلاله ها🌷 دیدگانم دشت مفتون شماست . . .
پس شهادت تنها آرزو نیست که هروقت خواستید به آن، دست پیدا کنید باید تلاش کنید برای آن بجنگید آن هم با شیطانِ نفستان، به خدا نزدیک شوید و درست عمل کنید تا به سر منزل مقصود برسید..!
پاۍ آدم‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ جایے میرھ کھ دلش رفتھ(:🚶🏻‍♂🌱