eitaa logo
کمیته‌خادمین‌شهـدادزفول
498 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
695 ویدیو
11 فایل
"بسـم‌رب‌الشـھدا‌" ' پـدرم گفـت اگـر خادم ایـن خانه شـوی همه ی، زنـدگـی وآخـرتت تضـمـین است🌿 !" اینجــا از خـــادمــی تاشهــادت،فاصله ای نــیست !" 'کمیتہ‌خآدمین‌شھدا‌ی‌دزفـول' #خادمی_شهدا_افتخار_ماست... 🌿 - راه ارتباطـی ↶ - @emad_67
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توی اورژانس بودم؛ دیدم صدای هلهله می آید. تعجب کردم. معمولا صدای گریه زاری می شنیدم و این بار صدا برایم عجیب بود. دویدم بیرون؛ اول فکر کردم شاید یکی از بچه های بیمارستان بلایی سرش آمده. زن و مرد جوانی را آورده بودند؛ عروس و داماد. شب قبلش عروسی کرده بودند و حالا هر دو شهید شده بودند. جماعت همراهشان کِل می کشیدند. 📚منبع: کتاب روزگاران دزفول؛ ص 41 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موشک درست خورده بود جلوی مغازه. مغازه ی پدر و عمویش. همان جا کار می کرد. از انفجار چیزی یادش نمانده بود. خیلی سریع اتفاق افتاده بود. پنج روز در بیمارستان فارابی تهران بود. قرار بود برود اسپانیا؛ برای معالجه ی چشم هایش. موج انفجار به شبکیه ی چشم هایش آسیب زده بود. نرفت. برگشت دزفول؛ با همان چشم ها. 📚منبع: کتاب روزگاران دزفول؛ ص 42 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تهیه و توزیع ۳۰بسته معیشتی به مناسبت 🌹کمیته خادمین شهدا دزفول🌹 ✅ ایتا https://eitaa.com/khademin_dez ✅ اینستا خادمین khadmin_dez https://www.instagram.com/p/CAjI92NlfS6/?igshid=13j2tzt9g858c
💥ایام عید بود و من داشتم؛ سفره هفت سین را می چیدم؛ اما احساس می کردم که یک سین کم است. به سیف الله گفتم؛ اما او با شیطنت گفت:🔻 🔰من به این بزرگی اینجا نشستم اون وقت تو دنبال سین می گردی! 🔹خندیدم. با شوخ طبعی ادامه داد:🔻 🔸تو فکر نباش؛ من به جای یکی از سین ها سَر سفره میشینم. یدالله که نظاره گر ماجرا بود؛ ناراحت شد و گفت:🔻 ▪️کاشکی اول اسم منم سین داشت و سر سفره می نشستم. 💥دو برادر؛ اخلاق و رفتارشان شباهت زیادی با هم داشت؛ شوخ طبع بودند و همه را به خنده می انداختند؛ اما موقع شوخی کردن؛ خودشان نمی خندیدند. 🔰با متانت با دیگران شوخی می کردند؛ به گونه ای که باعث رنجش و تمسخر کسی نشوند. راوی: عصمت صبور؛ خواهر شهیدان صبور 📚منبع: کتاب برادران صبور؛ ص 28 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️به شیراز رفته بودیم و از آنجا یک صندوق گلابی خریدیم. ▫️سیف الله آن را دستش گرفت و پس از اندکی راه رفتن خسته شد و صندوق را روی زمین گذاشت و نشست. 🔹رهگذری از کنارش رد شد و جلویش پول پرت کرد؛ انگار فکر کرده بود که او فقیر است. سیف الله سریع بلند شد و دست مرد را گرفت و به او گفت:🔻 🔸من گدا نیستم که بهم پول دادی...! یدالله که نظاره گر ماجرا بود با خنده به مرد رهگذر گفت:🔻 🔰برادرم خسته بود؛ برا همین نشست... 💥سپس بدون این که عصبانی شود؛ پول او را برگرداند و مقداری گلابی هم به وی داد. 🔹🔸سیف الله و یدالله؛ مهربان و بخشنده بودند و کوچک ترین دلبستگی به چیزی نداشتند. راوی: نسرین صبور؛ خواهر شهیدان صبور 📚منبع: کتاب برادران صبور؛ ص 29 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂نورِ‌الهی🍂 ۱۵⬅️(آن روز) متقیان همه در بهشت و بر لب چشمه‌های آب غنوده‌اند. التماس دعا رفقا✋ 🌸آیه۱۵سوره‌مبارکه‌ذاریات🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا