eitaa logo
کمیته‌خادمین‌شهـدادزفول
497 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
694 ویدیو
11 فایل
"بسـم‌رب‌الشـھدا‌" ' پـدرم گفـت اگـر خادم ایـن خانه شـوی همه ی، زنـدگـی وآخـرتت تضـمـین است🌿 !" اینجــا از خـــادمــی تاشهــادت،فاصله ای نــیست !" 'کمیتہ‌خآدمین‌شھدا‌ی‌دزفـول' #خادمی_شهدا_افتخار_ماست... 🌿 - راه ارتباطـی ↶ - @emad_67
مشاهده در ایتا
دانلود
چند وقت قبل از شهادت حسین یه جمله از شهید خرازی رو گذاشته بودم پروفایلم. حسین خیلی دوست داشت این جمله رو. بهم گفت عجب جمله‌ایه آدمو داغون می کنه. برام فایلشو میفرستی؟ وقتی فرستادم به شوخی بهش گفتم قابلتو نداره داداش. شما که خودت از شهدای زنده ای. تا مدت‌ها همون جمله رو گذاشته بود رو پروفایش. اون جمله از شهید خرازی این بود: گاهی یک نگاه حرام، شهادت را برای کسی که لیاقت شهادت دارد سالها عقب می اندازد. چه برسد به کسی که هنوز لایق شهادت بودن را نشان نداده. «راوی: یکی از هم دوره ای های حسین» 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
یبار داشتم تو اشپزخونه کار می کردم. حسین هم داخل حیاط تو تکیه بود. دیدم یه صدایی میاد. یه چیزی شبیه این که چهل، پنجاه تا مرد با صدای بلند و با یه ریتم خاصی بگن اللهم عجل لولیک الفرج. پنجره پذیرایی بسته بود. رفتم دم پنجره، گفتم مامان کسی پیشته؟ گفت نه. گفتم اخه سر و صدای زیادی میومد‌. تو چیزی نگفتی؟ فکر کنم داشتی میگفتی... - نه مامان من فقط داشتم آروم میگفتم اللهم عجل لولیک الفرج. وقتی اینو گفت هری دلم لرزید‌‌، ولی به روی خودم نیاوردم. گفتم مامان فک کنم اشتباه شنیدم... حسین عاشق امام حسین بود، این عشقش هم عادی و معمولی نبود. نمی تونم توصیفش کنم، واقعا نمیشه... عشقی که از بچگی ریشه دوونده بود تو وجودش. این که شاعرا میگن من از کودکی عاشقت بوده ام حسین... این رو من واقعا در مورد حسینم دیدم. اصلا مسیر زندگیش یه جوری بود که هر روز نزدیک تر بشه به امام حسین. رفقاش معمولا همه امام حسینی بودن، ینی با هم تو همون تکیه جمع می شدن. بعدتر هم که رفتن جلسات مسجد حضرت مهدی (عج). از همون بچگی برا رفیقاش هر کاری می کرد. یادمه یکی از رفقاش رحمت خدا رفته بود. تو آب غرق شد. حسین خیلی ناراحت بود. آروم و قرار نداشت. معمولا کارای تکیه رو با این رفیقش انجام می دادن. آخر سر هم طاقت نیاورد. یه گوشی داشت، بدون اینکه به کسی بگه رفت فروختش و واسه رفیقش مراسم روضه گرفت... 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
بچه های محل می گفتن‌، یه سال محرم بنا به دلایلی نمی خواستیم تکیه رو برپا کنیم. نشستیم با رفقا صحبت کردیم‌. تو اون جمع حسین مخالف بود، می گفت هر جوری شده باید این سیاهی ها رو بزنیم، هر جوری شده روضه مون باید به راه باشه. اون موقع زیاد کسی حرف حسین رو جدی نمی گرفت. سنی نداشت آخه‌، ده دوازه سال شاید. این رفیقش می گفت، شب حسین اومد در خونمون با یه حالت ناراحتی... کلی اصرار کرد، اخر سر هم با هر سختی که بود سیاهی ها و پرچم و کتیبه ها رو ازم گرفت و با خودش برد. اون شب تا صبح بیدار موند، با یه عشق خاصی همه کارای تکیه رو انجام می داد. تک و تنها همه سیاهی ها رو زد، بعدش رفت سراغ کتیبه ها و پرچم ها. همونجا هم خوابش برد. صبح زود وقتی بیدار شد‌، دست و رو نشسته از خونه زد بیرون. این رفیقش میگه: صبح دیدم یکی داره در خونه مون رو می کوبه، رفتم دم در، حسین بود. بهش گفتم چیه، چه خبرته این موقع صبح. حالت چهره اش عجیب بود. اون موقع هنوز نمی دونستم خوشحاله یا ناراحت، آخه یه بغض و لبخند توأم تو صورتش بود. برام تعریف کرد، گفت شب که از پیش تو رفتم‌، تا صب داشتم تو هیات کار می کردم. خسته و کوفته همونجا خوابم برد. تو خواب امام حسین رو دیدم. با یه حالت مهربونی اومد بالا سرم نشست و بهم خسته نباشید گفت، بعدش هم رفت دستی به این سیاهی ها کشید و گفت احسنت چه تکیه ی قــشــنـــگــــی... بغضش ترکید... اون سال محرم تکیه مون حال و هوای دیگه ای داشت. گفتم که از همون ۶-۷ سالگی محرم که میشد کلا حسین رو نمی دیدیم، ینی همش تو تکیه بود. 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
▪️مدتی بود که کمی از لحاظ روحی بهم ریخته بودم، خیلی مزاجم تند شده بود و سریعا عصبی می شدم. ▫️اون روز باز عصبی شدم و داشتم با صدای بلند حرف می زدم. ▪️تو حین عصبانیت چیزی از دهنم خارج شد که نباید می گفتم... ▫️حسین هم که دم در خونه مون، پیش برادرم بود‌‌‌، ناخواسته این حرف رو شنیده بود. 🔹وقتی برادرم اومد خونه اولین چیزی که گفت این بود:🔻 🔸حسین گفته حاج اقا این صحبت از شما بعید بود. 🔹وقتی تذکر کوتاه حسین رو از زبون برادرم شنیدم فقط سکوت کردم. 🔹آخه حرفی واسه گفتن نداشتم. 🔸می دونید رفقا گاهی اوقات لازمه آدم یه سیلی به خودش بزنه، یا اینکه رفیقی داشته باشه تا اون سیلی رو بهش بزنه. 🔸 سیلی که خود فراموش شدمون رو یادمون بیاره. ▪️حسین در کمال احترام، با واسطه، سیلی محکمی بهم زد که هنوز هم با گذشت زمان گرمای محبتش رو حس می کنم. ▪️سیلی که واقعا به جا بود. ▫️با واسطه ای که خیلی خوب انتخاب شده بود. ▫️این برخوردش باعث شد کمی به خودم بیام که ای دل غافل مدت هاست تو جاده خاکی هستم و خودم خبر ندارم. 🔹چقدر زیباست اگه ما هم مثل حسین به فکر همدیگه باشیم. 🔸 گاهی با دادن یه تذکر ساده. امام صادق (ع) می فرمایند:🔻 🔹 «محبـوبتـرین بـرادرانـم نزد من، کسـى است که عیبهایـم را به من هدیه کنـد.» ▪️اَحبّ اخوانى الىّ من اهدى الىّ عیوبى (تحف العقول،ص۳۶۶) 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
🔹اگر یه وقت می خواستیم بهش پول تو جیبی بدیم، یه جوری می گفت نه من پول دارم که انگار تمامی دارایی دنیا برا حسین بود. 🔸جوجه بلدرچین داشت گاهی هم گوسفند پرورش می داد و برای ایام محرم می فروخت. ▪️فیلمی که در فضای مجازی معروف شده، حتی هزینه اون زیارت هم حاصل درآمدی بود که از فروختن بلدرچین هاش بدست آورده بود. به نقل از : مادر شهید 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
▪️داشتیم یه سری تعمیرات تو مسجد انجام می دادیم که کار تا شب طول کشید. ▫️تو اون تاریکی خودمون هم نفهمدیدم چطور وسایل و ابزار کار رو جمع کردیم. ▪️ صبح روز بعد که خواستیم کار کنیم، هر چی گشتیم انبر دست مسجد رو پیدا نکردیم. ▫️بدون اینکه کسی بفهمه رفته بود از پول خودش یه انبر دست نو گرفته بود گذاشته بود جای اون... راوی: دوست شهید 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
آدم وقتی منتظر یه مهمون خاص باشه، حالش خیلی جالب میشه، هی چشمش به راهه که این مهمون از راه برسه. حالا اگه از کسایی باشه که کنارش حالِ آدم خوب میشه و از دیدنش ذوق می کنیم، حالمون جالب ترم میشه، هی از پنجره نگا می کنیم ببینیم اومد یا نه! حتی ممکنه بهش زنگ بزنیم.. روز هشتم محرمِ امسال، ما هم تو هیات یه مهمون ویژه داشتیم. البته مهمونِ اون روز ما فرق می کرد با بقیه مهمون ها و یکم خاص تر بود. اون روز قرار بود یه شهید گمنام بیاد تو هیاتمون و مهمونمون بشه. اون روز حسین خیلی بیتاب بود. وسط مراسم هی می اومد بیرون و می پرسید که چی شد نیومد؟! منم می گفتم نه! دقیقا یادمه، چند بار پله های حسینیه رو می رفت پایین و دوباره سریعا بر می گشت دم در. وقتی آمبولانس حامل پیکر شهید رسید حسین سریع رفت زیر تابوت. وسط سینه زنی بود که پیکر شهید وارد حسینیه شد، چراغا رو خاموش کرده بودیم و مداح داشت روضه می خوند. یکی از رفقا می گفت اون روز حسین دستشو رو تابوت اون شهید گمنام گذاشته بود و ضجه می زد. من نمی دونم حسین اونروز به اون شهید گمنام‌‌‌، تو حسینیه چی گفت؟! ولی خب هر چی گفت یه هفته نگذشته بود که خریدنش. حسین ادبیات شهدا رو یاد گرفته بود، بلد بود چجوری حرفِ دلو بزنه بهشون، از بس که رفاقت کرده بود با شهدا. می دونی! با شهدا که رفیق بشی، دستتو که بزاری تو دستشون دیگه کار تمومه، نصفِ راه و رفتی. یه اهل دلی می گفت دوستی با شهدا، رفاقت تا بهشته. شهدا خودشون واسطه میشن واسه خریدنت، واسه بردنت. گفتم که، حسین روز هشتم محرم دستشو سمت یه شهید کشید و دوازدهم خودش رفت تو لیست شهدا. وقتی شهدا هواتو داشته باشن، همین میشه‌. شــهیــد میشی، مثه حسین... 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍به مناسبت سالروز شهادت🔻 ای باد صبا...🦋 برسون به حسین سلام مرا 👋 سلام بر حسین🌹 ای قاصد دل...🦋 برسون به حسین...🌼 پیام مرا...🙏 سلام بر حسین...👋 ❤️
💥آدم وقتی منتظر یه مهمون خاص باشه، حالش خیلی جالب میشه، هی چشمش به راهه که این مهمون از راه برسه. 🔰حالا اگه از کسایی باشه که کنارش حالِ آدم خوب میشه و از دیدنش ذوق می کنیم، حالمون جالب ترم میشه، هی از پنجره نگا می کنیم ببینیم اومد یا نه! 🔹 حتی ممکنه بهش زنگ بزنیم.. ▪️ روز هشتم محرمِ امسال، ما هم تو هیات یه مهمون ویژه داشتیم. 🔸البته مهمونِ اون روز ما فرق می کرد با بقیه مهمون ها و یکم خاص تر بود. ▫️ اون روز قرار بود یه شهید گمنام بیاد تو هیاتمون و مهمونمون بشه. 💥اون روز حسین خیلی بیتاب بود. 🔰وسط مراسم هی می اومد بیرون و می پرسید که چی شد نیومد؟! 🔹منم می گفتم نه! 🔸دقیقا یادمه، چند بار پله های حسینیه رو می رفت پایین و دوباره سریعا بر می گشت دم در. ▪️ وقتی آمبولانس حامل پیکر شهید رسید حسین سریع رفت زیر تابوت. ▫️وسط سینه زنی بود که پیکر شهید وارد حسینیه شد، چراغا رو خاموش کرده بودیم و مداح داشت روضه می خوند. 💥 یکی از رفقا می گفت اون روز حسین دستشو رو تابوت اون شهید گمنام گذاشته بود و ضجه می زد. 🔰من نمی دونم حسین اونروز به اون شهید گمنام‌‌‌، تو حسینیه چی گفت؟! 🔹 ولی خب هر چی گفت یه هفته نگذشته بود که خریدنش. 🔸حسین ادبیات شهدا رو یاد گرفته بود، بلد بود چجوری حرفِ دلو بزنه بهشون، از بس که رفاقت کرده بود با شهدا. می دونی! 💥 با شهدا که رفیق بشی، دستتو که بزاری تو دستشون دیگه کار تمومه، نصفِ راه و رفتی. 🔰یه اهل دلی می گفت دوستی با شهدا، رفاقت تا بهشته. ▪️شهدا خودشون واسطه میشن واسه خریدنت، واسه بردنت. ▫️گفتم که، حسین روز هشتم محرم دستشو سمت یه شهید کشید و دوازدهم خودش رفت تو لیست شهدا. 💥وقتی شهدا هواتو داشته باشن، همین میشه‌. شــهیــد میشی، مثه حسین...❤️ 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
✍روزی که میخواست بره، واسه اش شربت درست کرده بودم، بش گفتم حسین مادر اینو گذاشتم تو یخچال یخ بزنه. 💥وقتی رسیدی اهواز بزارش تو یخچال که روز رژه وقتی گرمت شد بخوری. 🔰می گفتم مامان زیاد تو افتاب نمونی ها. 🔹می خندید می گفت مادر من، فرق من با اون کارگری که تو گرما کار می کنه چیه؟ 🔸 به شما هم حق می دم که مثه حسین، حس یه مادر رو درک نکنید. ▪️حسین همه وجودم بود اصلا نمی تونستم تصور کنم که بچم تو آفتاب بمونه‌. ▫️وقتی می خواست بره، انگار چند نفر دست و پامو زنجیر کرده باشن. 💥بدنم سنگین شده بود، فقط دوست داشتم نگاش کنم. 🔰 وقتی داشت وسایلشو جمع می کرد یه دل سیر نگاهش کردم. 🔰نمی دونم شاید یه حسی از درونم بهم می گفت‌، این بار آخره. 🔹خوب نگاش کن شاید دیگه هیچوقت نتونی نظر به قد و بالاش بندازی. 🔸 وقتی اومد تو حیاط نشستم رو پله ها. ▫️ سری آخری که می رفت می خندید. ▪️ هنوز اون خنده هاش جلو چشممه... راوی: مادر شهید 💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐 https://eitaa.com/khademin_dez
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو به گمنامان نگاه بیشتر داری ولی... ما ز چشم افتاده‌ها، از عاشقان شهرتیم‌... 🌹کمیته خادمین شهدا دزفول https://eitaa.com/khademin_dez
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داشتیم فیلمبرداری میکردیم. پدر آقا حسین از خاطراتش می‌گفت. وسطش بغض امونش نداد. حال همه‌مون گرفته شد. ضبط مصاحبه هم نیمه‌تموم موند... یک سرو رشید میشوم میدانم گلبانگ نویـد می شوم میدانم بگذار ریا شود ولی می گویم: یک روز شهید میشوم میدانم . 🌹کمیته خادمین شهدا دزفول https://eitaa.com/khademin_dez