eitaa logo
کمیته‌خادمین‌شهـدادزفول
498 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
695 ویدیو
11 فایل
"بسـم‌رب‌الشـھدا‌" ' پـدرم گفـت اگـر خادم ایـن خانه شـوی همه ی، زنـدگـی وآخـرتت تضـمـین است🌿 !" اینجــا از خـــادمــی تاشهــادت،فاصله ای نــیست !" 'کمیتہ‌خآدمین‌شھدا‌ی‌دزفـول' #خادمی_شهدا_افتخار_ماست... 🌿 - راه ارتباطـی ↶ - @emad_67
مشاهده در ایتا
دانلود
این صدای ضربه ی پوتین های غلامعلی بود که روبروی مغازه ام سلام نظامی می داد و توجه مشتریها را به خود جلب میکرد. وقتی سرم را بالا آوردم جوان رعنائی را دیدم که در لباس سبز سپاه محکم و استوار در مقابلم ایستاده است و هنوز دستش در سلام نظامی ، انتظار آزاد باش مرا میکشد. تعجبم گرفت ابتدا نمی دانستم که او غلامعلی است اما وقتی در چشمهایش که در زیر سایه کلاهش پنهان بود، نگریستم متوجه شدم که او غلامعلی است. او لبخندی زد و گفت: قربان آزاد باش می‌دهی؟ لبخندی از صمیم قلب زدم و جواب دادم : البته عزیزم در حالی که همچنان خبردار ایستاده بود گفت: مگر نگفتی دوست دارم تو را در لباس مقدس ببینم ؛ اینک آمده ام تا تو ، مرا سیر ببینی و اگر راضی شدی اجازه ترخیص بدهی. چقدر لذت بردم وقتی جوانم را می دیدم که پاسداری برومند شده است که می تواند پاسدار دین و آئینش باد و به ندای پاسخ بدهد. من بار ها او را پای منبر و روضه همراه می بردم و او همیشه افسوس می خورد که چرا در زمانی نیست که بتواند در رکاب امام ‌حسین‌ع ‌بر‌‌ لشکر کفر‌‌ بتازد. تاثیر همین روضه ها بود که‌ در زمان طاغوت حاضر نشد در لشکر کفر‌ باقی بماند و آنجا را ترک کرد. وقتی خداحافظی کرد و سوار خودروی جنگی شد تا همراه دوستانش برود‌، چیزی در درونم‌‌ می گفت این‌آخرین باری است که او را می‌بینی و من آنقدر حریصانه به خودرو‌ چشم دوختم تا از دیده ها محو شد. از آن روز به بعد هیچگاه او را ندیدم مگر روزی که پیکرش را برایم آوردند و من احساس کردم که در نبرد کربلا نیز سهمی‌ داشته ام. ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ فرمانده محور طلائیه شهادت : ۱۳۶۰/۰۴/۲۹ 📚گردان شهر آفتاب کانال خادمین الشهدادزفول 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/shohada_baladalsavarikh