#داستان_کوتاه به قلم #یاس
سرگرمی
مرد بیکار بود نمیدونست چه جوری سرش رو مشغول کنه تا زمان بگذره
کارش طوری بود که فقط باید میرفت نظارت میکرد برمیگشت گزارش کار مینوشت و تا بازدید بعدی بیکار بود#یاس
سرش رو با بازی های گوشی مشغول کرده بود
به همسر جوانش که خیلی دوستش می داشت زنگ میزد پیام می فرستاد ولی هیچ کدوم از این کارها اون حسی رو که باید بهش میدادن نمیداد
داشت تو شبکههای مجازی میگشت که پیام دختری را دید و از نظریات دختر خوشش نیومد
به افکار خودش خواست دختر رو سرجاش بشونه و جواب دندان شکنی بهش بده
ولی خبر نداشت همین دختر مثل سیل همه چیز را خواهد شست
جوابش رو داد دختر واکنش تندی نشان داد
اون هم جواب داد #یاس
مرد دوباره جواب واکنش را داد
یه موقع متوجه شدن همین جواب دادن های بی مورد شده یک عادت هر روزه که نه هر ساعتشون
شده باب آشنایی
شده یک مهر پنهان#یاس
دختره از مرده خوشش اومده بود هرچند تو همین چت های اولیه فهمیده بود مرد متاهل است
مرد هم اولش محض سرگرمی باهاش چت میکرد
میگفت فقط و فقط وقتم بگذره#یاس
ولی یه موقع متوجه شد علاقه و شاید عشق پیدا شده
دیگه هیچ چیز دست این دو نفر نبود
همه چیز دست شیطان بود
خیانت شد عشق
خیانت شد روابط نامشروع
خیانت شد دوست داشتن#یاس
و زنی این وسط حیران و آواره نه میتونه از مردش دست بکشه نه دیگه میتونه مرد رو داشته باشه
و خدا نکنه کند بچهای میان این سه نفر باشد