*-.͜.🌿♡⃤:
💚🌱
هر زمان #جوانیدعایفرجمهدی(عج) رازمزمهکند...
همزمان #امامزمان(عج) دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندوبرایآن جوان #دعا میفرمایند؛
چهخوشسعادتندکسانیکهحداقلروزی
یکبار #دعایفرج را زمزمه میکنند...:)
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#مشتـےباشیمبخونیم
╭┓
╭ @khademin_shohada_313
┗╯
#گل_نرگس
#من_ماسک_میزنم 😷
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_ششم
💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی نالههایم را نشنود.
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بیامان سرم عربده میکشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.
💠 دندانهایم را روی هم فشار میدادم، لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر نالهام از گلو بالا نیاید و #عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینهام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و نالهام در همان سینه شکست.
با نگاه بیحالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد. پیرزن دیگر نالهای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط #خدا را صدا میزد.
💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بیرحمانه از جا بلندم کرد.
بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را به همه #ائمه (علیهم-السلام) قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.
💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بیحس شده بود، دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.
خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان #زینبیه وحشیگری را به نهایت رساندهاند که از راهپله باریک خانه ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند.
💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را میکشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد.
ردّ #خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازهام چه زجری میکشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به #عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.
💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم #زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانههای اطراف شنیده میشد.
چشمم روی آشوب کوچههای اطراف میچرخید و میدیدم حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان #تکفیری گوشم را کر کرد.
💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و میشنیدم او به جای جواب، #اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد.
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند #ایرانیام و تنها با ضجههایم التماس میکردم او را رها کنند.
💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم #خون را در دهانم حس میکردم.
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانههای مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«#یا_زینب!»
💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانهام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.
با همین یک کلمه، ایرانی و #شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند.
💠 بین پاها و پوتینهایشان در خودم مچاله شده و همچنان #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا میزدم، دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند و آنها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟»
و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ میدونی میشه باهاش چندتا #اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ #ارتش_آزاد خودش میدونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!»
💠 به سمت صورتم خم شد، چانهام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمیکردم #سپاه_پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@khademin_shohada_313
#حدیث_مهدوی🌱
امام_زمان_عج :
🌤به شیعیانم بگویید برای #فرج من #دعا کنند و از خداوند بخواهند که مرا از #زندان غیبت نجات دهد...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
﷽
----
اگر تو فرهنگ غربی یه روز خاص وجود داشت به نام روز #ارزیابی_گذشته_و_برنامهریزی_برای_آینده ، یا مثلاً فک کن RAP Day
مخفف
Revising & Programming Day 😎😌
چقدر خیلیهامون از درایت و #روشنفکری و قاعدهمندی و قشنگی زندگی غربیها انگشت به دهان میشدیم و میزدیم بر سر #عقب_ماندگی خودمون و میخواستیم هرجور شده به اون روز بپیوندیم و به تبعیت از خوشفکرهای غربی، اون روز رو هرطور شده، بشینیم به #تفکر و بررسی و #نقد سالی که گذشت + برنامهریزی و قول و قرار برای سال آینده…
خب
حالا این خود ماییم که چنین روز و شب خَفَن و حسابی ای داریم!😎
تازه اونم با دو آپشن اضافهی ناب ویژه دنیای نامحدود و شگرف ماوراء ماده!
۱-استغفار
۲-دعا
#استغفار بابت اشتباهات سال قبل و عمری که گذشت
#دعا برای هرآنچه که برای آینده میخوایم و تنهایی زورمون نمیرسه!
اونم با دسته دسته مَلَک که در این شب از آسمان به زمین میان و برای استغفار و دعای ما آمین میگن!
و با کلی به قول امروزیها، انرژی مثبت از سراسر کیهان!
و با کلی آموزش و دستورالعمل برای جلب این انرژی ها و رهیافت به نور و سعادت و رهایی
چه خوبی تو خدااا 😍 انقدر مهربان... انقدر پشتیبان... انقدر نزدیک...
خدایی که گفتی من اونم که اگر توبه کنی و عملت رو اصلاح کنی، نه تنها اشتباهات گذشتهت رو محو میکنم بلکه اونها رو به خوبیها تبدیل میکنم!! (يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ/يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ)
خدای مهربانی که اگر ما یه قدم برداریم به سمت خوبیها، تو ده قدم برمیداری به سمت ما، و به کار و عملمون برکت میدی.
خدایی که از خود ما بیشتر حواست به ماها هست و به هر شکلی شده، میخوای به ما بگی زندگی حقیقی یه جای دیگه ست و دنیا فقط یه محل گذر و ابتلا و امتحانه؛ توش خوب زندگی کنین اما دل نبندین. نه از رنجهاش خسته و دلمرده و ناامید بشین نه به خوشیهاش و زرق و برقش مفتون و مغرور.
خلاصه که شب قدر اول شب پاکسازی و بعد شب #قول_و_قرار ه
درواقع شب اول سال مؤمنینه
یه سال جدید برا ماها آغاز میشه
خدا کمک کنه بتونیم بر اساس #نظام_ارزشی مون، برای بودن و موندن در مسیر ارزش هامون، برنامه بریزیم و با همت و تعهد پاش واستیم، حتی اگر زمین بخوریم و اذیت بشیم.
خدا کمک کنه بفهمیم رنجهای مسیر یک انتخاب ارزشمند به اندازه خود اون انتخاب، ارزشمند و رشددهنده است. بفهمیم دستاوردهای بزرگ، هزینههای بزرگ دارن. بفهمیم هیچ چیزی نیست جز اینکه دیده و مکتوب میشه و روزی به
ما برمیگرده
#مادرم_باافتخار
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#مادری_رشد_است
#ارزش
#انتخاب
#رشد
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع