شهید حسن شیخی بختیاری سال ۱۳۴۶ در محله گلندوک لواسان به دنیا آمد. دوره تحصیلات ابتدایی و راهنمایی اش را در مدرسه شهید کیایی گذراند. از زمان نوجوانی در مسجد فاطمیه نجارکلا فعالیت کرد و از طریق بسیج مسجد، دوره نظامی دید و سپس درخواست اعزام به جبهه کرد. مسئولان بسیج به علت سن کم شهید حسن قبول نکردند. مادر شهید وقتی علاقه فرزندش را برای رفتن به جبهه دید، به بسیج نامه نوشت و از آنها درخواست کرد با اعزام فرزندش موافقت کنند.
شهید حسن پنج ماه در کردستان خدمت کرد. با موج گرفتگی به تهران منتقل شد. بعد از بهبودی دوباره برای اعزام اقدام کرد.
شهید حسن تا اسفند سال ۶۲ در عملیاتهای مختلف شرکت کرد سرانجام در عملیات خیبر تاریخ ۶۲.۱۲.۱۸ به شهادت رسید😭😭😭
مادر شهید میگوید: در ایام چشم انتظاری فرزندم، مرتب برای تشییع شهدای تفحص شده به معراج الشهدا میرفتم. در آخرین تشییع خبر نداشتم، فرزندم در بین شهدای تازه تفحص شده است. صبح از بنیاد شهید تماس گزفتند و گفتند، پیکر شهید حسن شیخ بختیاری پیدا شده.
😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه لحظه آدم ادب بکنه
خریدارش میشن
حجت الاسلام عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الفاتحه مع الصلوات
10M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیشترین دعایی که حضرت آیت الله بهجت سفارش می کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه راهکار مهم برای افزایش رزق و روزی
حجت الاسلام ماندگاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محراب شهید آیت الله دستغیب (ره) اموات را فراموش نکنیم
🌹 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹
📚 کتاب زین الدين
💎 قسمت ۱۰ 💎
✅ دو سه روز بود می دیدم توی خودش است.
❓ پرسیدم:" چته تو؟ چرا اینقدر تو همی؟"
✅ گفت:" دلم گرفته. از خودم دلخورم. اصلا حالم خوش نیست."
گفتم:" همین جوری؟"
گفت:" نه. با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم. چه میدونم؟ شاید باهاش بلند حرف زدم. نمیدونم. عصبانی بودم.
✅ حرف که تمام شد، فقط به من گفت: مهدی! من با فرمانده هام اینجوری حرف نمی زنم که تو با من حرف می زنی.
دیدم راست میگه. الان دو سه روزه کلافه ام. یادم نمیره.
💎 قسمت ۱۱ 💎
✅ شاگرد مغازه کتابفروشی بودم.
حاج آقا گفت:" می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونمون بخواب."
✅ بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود ۲ بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شدهام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد.
✅ هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.
🌸🍃🌼🍃🌸
خادمین امیرالمومنین(ع)(۴)👇
https://chat.whatsapp.com/J0b3DjS6iwt5UrkOrNNe5g
خادمین امیرالمومنین(ع) در ایتا 👇
eitaa.com/ghademinekochakeAmiralmomenin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شفای دوقلوها در حرم ثامن الحجج علی بن موسی الرضا
راوی : صابر خراسانی
Part06_علی از زبان علی.mp3
7.44M
🔸خاطراتی از دوران مدینه
🔸پیشگویی رسول خدا از جنگ عایشه با امیرالمومنین(ع)
🔸پیشگویی های پیامبر به امیرمومنان (ع) و خبر دادن از شهادت وی
درسهایی از نهج البلاغه ج۵.mp3
30.29M
🔈 #درسهایی_از_نهج_البلاغه (۵)
✅ تکنیک های تربیت مبتنی بر نامه ۳۱ #نهج_البلاغه
🗓 جلسه پنجم | ۹۹/۹/۱۷
🎙 حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
🔶 #قم، مسجد امام حسین(ع)،هیات امیرالمومنین علیه السلام
🆔 @mahdavi_arfae