🔰 #برشی_از_کتاب #تلنگر #بخوانید🔰
🌹چادر
🔹یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس به نام سرکار خانم موسوی تعریف می کردند که:
🔺یک روز که در بیمارستان بودیم حمله شدیدی صورت گرفته بود...
🔺مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود.
🔺در بین همه آنها وضع یکی از آنها خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود...
🔺وقتی جراح این مجروح را دید به من گفت که بیارمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم.
🔺من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.
🔺همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را در بیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
"من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم."
🔺چادرم در مشتش بود که شهید شد...
🔹 از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم #چادرم_را_کنار_نگذاشتم...
📗کتاب کلید اسرار _ ص ۳۷۶🌿
🌷بیاد این شهید و همه شهدا صلوات