⭕️ روز نگار خادمی
( خدمت به زائران راهیان نور شمالغرب شهر بانه )
7⃣ روز هفتم :
غروب خورشید ،
صدای آرام وزش باد ،
بوی نرم و کم رنگ چای تریموس ،
آرام روی شاسی ماشین تخریب عظیمِ کنار زائر سرا ، در حیاط بزرگ رو به روی تیر برق وسط حیاط نشسته ام و به افق که از کوه های پر از درخت بلوط نگاه میکنم ،
و آرام وقایع روز مهم و مقدس را مرور میکنم ؛
مثل زیارت یادمان بوالحسن ، که بر روی ارتفاعات و بالاتر از جنگل های بلوط و مزارع و باغ ها بود و در آن مهمان آغوش گرم و مهمان نوازی دوستانه رفقای قمی و هم ناحیه ای خودمان بودیم .
مثل زیارت یادمان سیرانبند ، که در کنار مرز کشور عراق بود و در آن مشتری روایت گری یکی از برادران اهل سنت خودمان که جزوه پیشمرگه های مسلمان بود شدیم .
سیرانبند ، علاوه بر بزم گریه و روایت گری ، یک هدیه ویژه هم برای ما داشت ؛ آشنا شدن با برادران #خادمین_یزدی که بسیار خون گرم و با صفا بودند و در جمع صمیمانه آن روز آقای #حاج_رحیمی را هم دیدیم . باید بگویم با اینکه ایشان را از نزدیک نمیشناختم و نمیشناسم ، اما دیدن اینکه شخصی با مسئولیت سنگین ، انقدر راحت و صمیمی و خودمانی با مجموعه های زیر دست خودش و نوجوانان کم سن بگو بخند داشته باشد و پای حرف ها و انتقادات بنشیند خودش یک دنیا حرف دارد که بماند .
راستی #سیرانبند ،
سیرانبند ، دو نکته داشت که نمیتوانم از کنارشان راحت بگذرم ،
اول ، یادمان ، که مکانیست برای یاد آوری داستانی عجیب ،
داستان ۳۰ اسیر که بین شهادت و سب #امام_خمینی و بی حرکتی به #پرچم_مقدس_ایران ، خیر الموت را انتخاب کردند .
دشمن ددمنش و خونخوار اسیران را سه گروه کرد و هرکدام را به سمتی از کردستانات فرستاد .
دوم ، مقبره ۱۰ شهید ؛
که یکی از سه گروه تقسیم شده به دست دشمن بودند ، که تراژدی و داستان غم انگیز فرجام حیات دنیویشان ، آه از سینه هر انسان آزاده ای بلند میکند که حال روحی خودم ، توان تکرار و بیان آن واقعه دهشت ناک را ندارد ؛
اما خوش به غیرت مردم آزاده اهل سنت ساکن آنجا ،
که به سیره نبی لااقل برای دادن جرعه آبی به اسرا ، با التماس و قسم به قرآن و ریش گرو گذاشتن ماموستایشان دشمنان تجزیه طلب را راضی کردند ؛
و خوش به غیرتشان ، که نگذاشتند ، اجساد مطهر شهدا سوزانده شوند و به هر ترتیب آنها را دفن کردند ؛
بغض گلویم را نمیتوانم مخفی کنم ،
و داغ سینه ام از چشمانم لبریز میشود ؛
ایکاش ،
ایکاش ،
ایکاش کسی هم پیدا میشد که در کربلا به ریش سفید سیدالشهداء ، یا به قرآنی که در دست داشت احترام کند ...
ایکاش کسی پیدا میشد که نگذار پیکرش سه روز زیر آفتاب بماند ...
ایکاش ...
نفسی میکشم و خودم را آرام میکنم ،
ما نسل جوانی هستیم که امیدِ نائبِ منتقمِ خونِ عزیزِ فاطمه به ماست .
« الله اکبر »
صدای تکبیر اذان بلند میشود و من ،
باید باز به سمت ورودی برم که از زائران امشب پذیرایی کنم .
📝 نویسنده: خادم الشهداء امام حسنی
🔰ه
#اربعین
#راهیان_نور
#غرب_کشور
#خادمین_شهدا
#ما_ملت_امام_حسینیم
🔶 کمیته مرکزی خادمین شهدا 👇
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademinekoolebar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯