🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهید_عبدالحسین_برونسی
گفت: ميخوام برم زاهدان، ميآي؟ گفتم: ماموريته؟ گفت: نه، مسافرته.
ميدانستم توي بحبوحه #انقلاب به تنها چيزي كه فكر نميكند، مسافرت است.
خيلي پيلهاش شدم تا ته و توي كار را در بياورم، ولي نشد. در لو ندادن اسرار، قرص و محكم بود.
يك دبه روغن خريد. همان روز راه افتاديم.
زاهدان، مرا گذاشت توي يك مسافرخانه، خودش رفت. هرچه اصرار كردم مرا هم ببرد، قبول نكرد. گفتم: پس منو چرا آوردي؟
گفت: اگر لازم شد، بهات ميگم.
دو روز بعد برگشت؛ بدون دبه روغن. گفت: بريم. گفتم: بريم؟ به همين راحتي....
باز هر چه اصرار كردم بگويد كجا رفته، چيزي نگفت.
تا بعد از #پيروزي_انقلاب آن راز را پيش خودش نگه داشت. بعد از #انقلاب، يك روز بالاخره رضايت داد بگويد كه قضيه چه بوده است.
گفت: من اون روز رفتم پيش #حاج_آقا_خامنه_ای، از يكي از #علما نامه داشتم براشون، دبه روغن رو هم براي ايشون برده بودم....
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
وقتی او را می دیدم، ریش هایش را می گرفتم و می گفتم: بابا این ریش حد و حساب دارد، نه؛ از #علما و #مجتهدین بپرس، ریش نباید از مشت دست بیرون بزند.....
#حاج_محسن می گفت: نمیدونی که، من با این ریش کار دارم، این ریش ها باید با #خون #خضاب بشه......
وقتی از تهران به منطقه می رفت با خودش حنا می برد. دست و پایش را همیشه حنا می گذاشت و می گفت: برای پوست خوبه.
دوستان #حاج_محسن تعریف می کردند که هرسال یک روز مانده به #عید_قربان، او یک کاسه حنا درست می کرد تا بچه ها به عنوان یادگاری عید، انگشت ها یا کف دست و پایشان را حنا بگذارند. سال آخر گفتیم حاجی، امسال حنایت آماده نیست! گفت: حنای امسال، خونمه . . .
#شهید_حاج_محسن_دین_شعاری
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar