کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🌺🍃🍂✨
🌺🍃🍂✨
🍃🍂✨
🍂✨
✨
#شهید_مدافع_حرم_مرتضی_عطایی معروف به #ابوعلی خود را اینگونه معرفی می کند:
اسمم #مرتضی_عطایی و سال 1355 در #مشهد متولد شدم. ما 6 تا خواهر و برادر هستیم، سه تا خواهر و سه تا برادر و من هم فرزند دوم خانواده هستم. مادرم خیلی از شرارتهای دوران کودکیام در خانه تعریف میکند اما در مدرسه یک مقدار خجالتی بودم و فعالیت خاصی نداشتم.
پدرم کارمند راهآهن بود و در قسمت تعمیرات واگن کار میکرد و بعدازظهرها هم برای تامین مخارج خانواده در مغازهای که اجاره کرده بود به کار تعمیر تاسیسات ساختمان مشغول بود و الان 10، 15 سالی است که بازنشست شده است. من هم از همان دوران کودکی در کنار تحصیل پیش او میرفتم تا کم کم در این حرفه خبره شدم.
آن موقع خانه ما در پنج راه (نواب صفوی) و نزدیک #حرم بود و خانه پدربزگم هم در نواب 11. روبروی خانه پدربزرگم #حسینیهای به اسم #قمی بود. حسینیهای 60، 70 ساله که کم کم پاتوق همیشگی من شد. از بچگی وقتی به خانه پدربزرگم میرفتم پایم به آن حسینیه و مراسمهای آن باز شد و جذب صفای باطن حاج قاسم متولی آن هیئت شدم و ارادت خاصی به او پیدا کردم.
آن #هیئت سنتی نسبت به هیئت های دیگر برایم متمایز بود. خاکی بودن و #اخلاصی را که در آن هیئت و متولی آن میدیدم خیلی برایم جالب بود.
به قول #حاج_قاسم که میگفت:برخی می آیند و در هیئت ها میگویند .......
در بعضی هیئتها هم برخی افراد برای چشم و هم چشمی کارهایی میکردند یا اینکه بعضیها با شیوه های جدید، مداحی میکردند و من اصلاً با آن صفا نمیکنم. برای همین هر دوشنبه به #حسینیه_قمی میرفتم.
تا دیپلم درس خواندم و بعد از آن به خدمت سربازی رفتم. خدمت من در ارتش افتاده بود و سه ماه آموزشیام را در بیرجند و 21 ماه دیگر خدمت را هم در تهران بودم.
بعد از اینکه از خدمت برگشتم در مغازه پدرم مشغول کار شدم و رسماً شدم تعمیرکار تاسیسات ساختمان و کارهای تعمیر تاسیسات ساختمان، آبگرمکن، کولر، لولهکشی، پکیج و شوفاژ و این طور برنامهها شد کار اصلی من و تا قبل از اینکه ازدواج کنم در مغازه پدر کار میکردم.
در سال هفتاد و هشت ازدواج کردم و بعد از آن یک مغازه مستقل برای خودم اجاره کردم و بعدها هم عضو اتحادیه تاسیسات ساختمان شدم. الحمدالله و به لطف اهل بیت کار و بار خوبی داشتم......
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
📜 #دلنوشته ای از #خادمی_جهادی
به نام او...
#خدایا امروز می خواهم به خاطر یک #لطف_ویژه، یک تشکر ویژه ازت داشته باشم.
اینکه امسال در جمع بچه های #جهادگر بودم لطف بزرگی بود.اینجا با همه جا فرق میکند.
دوستانی دارم که از هرکدام چیزی آموختم....
از یکی #مهربانی،از یکی #گذشت، از یکی #ایمان و از یکی #صفا و از یکی #صمیمیت....
اینجا جایی است که نگاه ها سرشار از #مهربانی است. چشمهایشان هرکدام پیاله پر از #عشق است که در کام تشنه چشمان هم می ریزند و لبخندی که لبریز از محبت و سیراب از دوست داشتن است....
دلم بدجور هوای بچه های روستا؛ بچه های کمیته #اصفهان؛ برو بچ #قمی رو کرده؛ هر روز گروهی وارد #مدرسه_علامه_امینی میشدند؛ #اهواز #یزد #کرج #بندر و ...
هوای #سلام_بر_حسین دادن قبل از #تخریب
هوای چاشت های مزه
هوای بیمزه بازی و خُنُک بازی امیر حسین و خوندنش پشت وانت
هوای چای آتیشی #حاجی_رحیمی....
و روز به روز هم دلتنگ تر میشم
نمیدونم چرا این #اردو با تمام سختیهایی که داره با تمام مشکلات ریز ودرشتی که داره قشنگ و زیباست اصلا از بس بچه های روستا پاک و زلال هستند هیچ سختی نمیبینی.....
همه چیز لذت بخشه واست وااااااااااااااااای من خیییییییییییییییلی دلم تنگ جهادیه
راستی این وسط یه چیزی داره اذیتم میکنه؛ نمی دونم این حس سراغ شما هم اومده یا نه؟!
حس عجیب و مبهمی دارم! رفتن یا نرفتن...بودن یا نبودن...
آخه کدوم #لیاقت؟؟ کدوم #جهاد؟؟ کدوم #همت؟؟ کدام #خدمت؟؟ کدام #ایثار؟؟ من که خودم بهتر از هر کسی به حال و روز خودم واقفم!
به قول #شهید_رجائی"بهشت را به بها می دهند نه به بهانه" و تو باید بهای این #بهشت را با #مجاهدتی که می کنی؛ با سختی ای که توی این اردو متحمل می شی؛ با #اخلاصی که تو را همراهی می کنه؛ با ایمانی که روز به روز در تو تقویت می شه بپردازی و همه ی اینها تو را به #نور می رسونه؛ تو را به عرش می بره؛ تو را به #بهشت رهنمون می کنه // گفته ای دگ 🤣//
ان شاء الله جهادی بمانید و #پسر_فاطمه را حتی در غیابش تنها نذارید ....
یالی بینم از اینجا 🤣
#سی_سخت
#سفر_جهادی
#خادم_مثل_قاسم
#خادمی_شهدا
#منا_اهل_البیت
#راهیان_نور
🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇
https://eitaa.com/khademinekoolebar
https://sapp.ir/khademinekolebar