حیوان کذایی الاغ بود و صدای ضربه های شلاق هم از اصابت دمش به بدن و پاهایش برای فراری دادن حشرات بود. خودم را از زیر دست و پایش بیرون کشیدم و مشغول دست کشیدن به سر و گوشش شدم.
در تاریک روشن شب، محوطه ای دو سه متری را دیدم که علف هایش با رفت و آمد وخوابیدن الاغ کاملا خوابیده بود.ارتفاع علف های پامال نشده تا سینه ام می رسید.
همانطور نشسته چند قدم جلو رفتم و از بین علف های پامال نشده نگاه کردم که چشمانم باز ماند.
در فاصله نزدیکی از آن محل که شیب زیادی داشت و تا #منطقه_مرزی ادامه پیدا می کرد، نفراتی در حال رفت و آمد بودند و تعدادی #خودروی_نظامی در بین آنها دیده می شد. مقداری دیگر که #سینه_خیز جلو رفتم نجواهای گنگی هم به زبان های عربی و کردی شنیدهم.
دلم میخواست نزدیک تر شوم و بیشتر اطلاعات کسب کنم، اما ترسیدم که متوجه حضورم شوند و کار بیخ پیدا کند. تا جایی که چشمانم در تاریکی تشخیص می داد، تعداد نفرات و ماشین ها سنگر ها را شناسایی و در دفترچه کوچکی یادداشت کردم و آماده بازگشت شدم.
ابتدا قصدم این بود که الاغ را به طریقی از آن جا فراری بدهم ، اما بعد پشیمان شدم و تصمیم گرفتم کاری با او نداشته باشم. دستی به سر و گردن او کشیدم و به صورت خمیده برگشتم.
هنوز چند قدمی نرفته بودم که صدای سم ها و اصابت بدنش به علف هارا در پشت سرم شنیدم. سر که به عقب چرخاندم او را دیدم دنبالم در حرکت است . لبخندی زدم و به راهم ادامه دادم .
فکر می کردم به جای خودش باز می گردد، اما تا کنار سنگر دنبالم آمد و در میان نگاه ها و خندیدن متعجب بچه ها کنارم ایستاد. موضوع را از سیر تا پیاز برای #گل_شیرازی و بچه ها که نگران غیبتم شده بودند تعریف کردم و #اطلاعات بدست آمده را دادم. اطلاعات خیلی کارساز شد.
و اما الاغ لخت و بی پالان بود. پتویی روی گرده اش می انداختیم و گاه و بی گاه با آن بار کشی میکردیم. تا اینکه در گشت شبانه ای که یک شب در داخل روستا داشتیم، در حیاط خانه ای پالان و افساری دیدیم و با گذاشتن آن بر پشتش رسما خرش کردیم .
آن الاغ به قول بچه ها، همیشه کنار سنگر ما پارک بود و هر وقت احتیاج به بارکشی بود، از آن استفاده می شد. . .
@khademinekoolebar