🔹فرمانده تیپ 21 امام رضا (ع)
شهید خادم الشریعه در خرداد سال 1337 در شهرستان سرخس به جهان هستی چشم گشود. پدرش به دلیل علاقه فراوانی که به ساحت مقدس ضامن آهو داشت، به همراه خانواده به شهر مشهد عزیمت نمود و از آن پس محمد مهدی در سایه ملکوتی امام رضا(ع) زندگی را تجربه کرد.
دوران تحصیل با موفقیت به پایان رسانید و آغاز جوانی با قیام و مبارزه مردم همزمان شد. ساواک بارها برای دستگیری مهدی نقشه کشید، اما هر بار زیرکی او مواجه و در اجرای نقشه هایشان موفق نمی شدند.
پس از پیروزی انقلاب، نظم و مدیریت تشکیلاتی اش باعث شد تا مسئولیت دفتر فرماندهی سپاه پاسداران خراسان را به او واگذار کنند. پس از آن، دوره فشرده خلبانی را در تهران طی کرد و راهی جبهه های جنوب شد. در آنجا نیروهای خراسانی را در تیپ 21 امام رضا (ع) سازماندهی کرده، خود به عنوان اولین فرمانده، مسئولیت رهبری این تیپ را به عهده گرفت.
حماسه آفرینی های او و یارانش در چزابه چنان بود که پیر جماران در وصفشان فرمود: «کار رزمندگان ما در چزابه در حد اعجاز بود و این اعجاز به حول و القوه الهی از بازوان پرتوان رزمندگان به خصوص رزمندگان 21 امام رضا (ع) به فرماندهی این سردار شهید نمایان شد.»
شهید خادم الشریعه در عملیات بیت المقدس در تاریخ سی و یکم اردیبهشت ماه سال 1361 به دست باغبان هستی گلچین شده به یاران کربلائی اش پیوست. پیکر مطهرش را در حرم با صفای امام رضا (ع) به خاک سپردند.
#خاطره_ای_از_شهید
بعد از فتح خرمشهر یک روز صبح مهدی به همراه چند تن از دوستانش قصد رفتن به ماموریت را داشته، هم رزمانش به او می گویند:"بیا صبحانه بخور." ولی مهدی می گوید:"می خواهم صبحانه را در بهشت بخورم." در همان مسیر آقای عظیمیان به او یک سیب می دهد ولی او پاسخ می دهد:"روزه هستم. می خواهم در آن دنیا از دست پیامبر افطار کنم." در مسیر، یک خمپاره به خودرو برخورد می کند و مهدی شهید می شود. ولی هیچ یک از دوستانش حتی مجروح نمی شوند. این اتفاق در روز جمعه 27 رجب رخ می دهد.
#شهیدمحمدمهدیخادمالشریعه🌷
#سالروزشهادت۱۳۶۲/۲/۳۱🌷
#یادش_با_صلوات🌷
💠 خاطرات جبهه💠
✅ ماه مبارک رمضان
❇ماههای آخر جنگ سال 67 بود .آن ایام نیز ماه مبارک رمضان مقارن با فصل تابستان بود. روزه گرفتن درگرمای سوزان خوزستان ، با توجه به کمبود امکانات ، واقعاً سخت و طاقت فرسا بود.
❇هر روز بعد از خوردن سحری و اقامه نماز جماعت برنامه صبحگاه و برخی روزها هم آموزشهای سخت نظامی شروع میشد و تا ظهر ادامه می یافت .
❇بعد از نماز ظهر بچهها یکی دو ساعتی میرفتند تو آسایشگاه استراحت میکردند . چون آسایشگاه دسته مسلم کولر نداشت ،گرمای هوا باعث میگردید که محوطه ی آنجا شبیه سونا باشد .
❇بچهها ی کم سن وسال دسته ی مسلم با چفیه ی خیس که روی صورت خود می انداختند ، کمی از گرمای بدن خود را کاهش می دادند .
آن ماه رمضان با همهی سختیهایی که داشت گذشت و حالا فقط حسرت آن روزهای سخت اما با صفا به دلمان مانده!!!
💠💠💠💠💠💠
راوی : مسعود فرشیدنیا
#خـاطـرانـہ💜
⚜| ﺣاجآقا داشتــ صحبت میکرد. از مظلومیتــ امام ﺣسین(ع) و کارهای یزید میگفتـــ. این پسرهم خـیره خـیره و با عصبانیتــ گوش میکرد. وقتی چراغها خاموش شد. به جای اینکه اشک بریزه مرتـب فحشهای ناجور به یزید میداد! ابراهیم داشتــ با تعجب گوش میکرد. یکدفعه زد زیرخـــنده. بعد هم گفتــ : عیبی نداره، مطمئن باش با امام حسین(ع) که رفیق بشه تغییر میکنه...🍃🌱
ﮐتـــابــ | #سـلامــ_بــر_ابراهـــیم
#قرارگاه_خادم_الشهداء_فسا
eitaa.com/khademinfasa