🎴🍃
🍃: #خاطرانہ
آن روز صبح محمدامين خوابيده بود، عليرضا نتوانست با پسرش صحبت كند، عليرضا گفت
غروب زنگ ميزنم با محمدامين صحبت ميكنم. هميشه وقتي ميرفت مأموريت ميگفت
از همه بيشتر دلم براي محمدامين تنگ ميشود. آخر صدای همه شما را ميشنوم و با شما صحبت ميكنم
اما محمد امين كه نميتواند صحبت كند. دلم برايش تنگ ميشود اما...
اين آخرين تماس عليرضا بود و ديگر نه محمدامين صدای پدرش را شنيد و نه عليرضايم صداي محمدامين را...
| #شهیدبریری
#قرارگاه_خادم_الشهداء_فسا
___________________________
eitaa.com/khademainfasa
#خـاطـرانـہ💜
⚜| ﺣاجآقا داشتــ صحبت میکرد. از مظلومیتــ امام ﺣسین(ع) و کارهای یزید میگفتـــ. این پسرهم خـیره خـیره و با عصبانیتــ گوش میکرد. وقتی چراغها خاموش شد. به جای اینکه اشک بریزه مرتـب فحشهای ناجور به یزید میداد! ابراهیم داشتــ با تعجب گوش میکرد. یکدفعه زد زیرخـــنده. بعد هم گفتــ : عیبی نداره، مطمئن باش با امام حسین(ع) که رفیق بشه تغییر میکنه...🍃🌱
ﮐتـــابــ | #سـلامــ_بــر_ابراهـــیم
#قرارگاه_خادم_الشهداء_فسا
eitaa.com/khademinfasa