eitaa logo
🥀کُمیته ی خادمین شهدای خواهر استان البرز
524 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
25 فایل
ارتباط با خط مقدم:📝 @Md654321 #خادم‌الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است
مشاهده در ایتا
دانلود
💠احادیث مهدوی💠 🔸 پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم : خوشا به حال کسانى که در غیبت حضرت صبور باشند و خوشا به حال کسانى که در محبت ورزیدن در راه اهل بیت استوار ماندند، خداوند آنها را در کتابش این طور توصیف نموده است: آنها که به جهان غیب ایمان آوردند؛ آنها حزب الله هستند، آگاه باشید به درستى که حزب الله رستگار است. 📚 بحارالأنوار/ج52/ص143 سی_و_چهارم @khademinkhaharalborz18 ╰✾࿐༅••♥️🌸🦋••༅࿐✾╯
دست بلند ایران 🔹سپاه پاسداران در حمله گسترده خود به سرزمین‌های اشغالی از موشک‌های بالستیکی استفاده کرد که پایه آنها را سالها قبل شهید حسن طهرانی مقدم پدر موشکی ایران گذاشته بود. _____🦋🤍___________ @khademinkhaharalborz18
_💙🌊_ برای دیدن رویت دلم مهیا نیست میان صحن دو چشمم برای تو جا نیست ز بس که خانه ی یاران به رنگ دنیا شد دگر برای تو جایی به غیر صحرا نیست _🌊💙_ @khademinkhaharalborz18
😂❤️🍃 اولین عملیاتی بود كه شركت می‌كردم بس كه گفته بودند ممكن است موقع حركت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی‌ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بكنند، دچار وهم و ترس شده بودم😨😨 ساكت و بی صدا در یك ستون طولانی كه مثل مار در دشتی می‌خزید جلو می‌رفتیم🤫 جایی نشستیم یك موقع دیدم یك نفر كنار دستم نشسته و نفس نفس می‌زند كم مونده بود از ترس سكته كنم😨😨 فهمیدم كه همان عراقی سرپران است تا دست طرف رفت بالا معطل نكردم با قنداق سلاحم محكم كوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم😂🤦‍♂️ روز بعد در خط بودیم كه فرمانده گروهان مان گفت: «دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست كدام شیر پاك خورده‌ای به پهلوی فرمانده گردان كوبیده كه همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده😁 از ترس صدایش را در نیاوردم كه آن شیر پاك خورده من بوده ام😅 ╭ ╰┈➤ @khademinkhaharalborz18🌷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊️💔 الــهی مـــادر فــــدات بـــشه…:) «لحظاتی از وداع مادر شهید سید مهدی جلادتی» __🤍🍃____ @khademinkhaharalborz18
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنچه در بامداد ۲۶ فروردین ۱۴۰۳ گذشت... این آغاز جنگ نیست؛ تلاش برای پایان دادن به جنگ است! @khademinkhaharalborz18
نگران فردایت نباش خدای دیروز و امروز، خدای فردا هم هست ما اولین بار است بندگی می کنیم ولی او بی زمانی است که خدایی می کند اعتماد کن به خدایی اش🌿✨ ✨🌱@khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍ _نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد. 💠من نمیدانستم.. اما انگار خودش میدانست میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد.. و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند.. 💠که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت _اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا و هم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟ 💠سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته،.. شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج پشیمان شده.. و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد.. 💠و او همچنان از خنجری که روی حنجره ام دیده بود، که رو به سعد اعتراض کرد _فکر نکردی بین این همه وهابی تشنه به خون شیعه، چه بلایی ممکنه سر بیاد؟ 💠دلم برای سعد میتپید.. و این جوان از زبان دل شکسته ام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم.. 💠و سعد طاقتش تمام شده بود.. که از جا پرید و با صدایش را بلند کرد _من زنم رو با خودم میبرم! 💠برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد.. تا مانع سعد شود که در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید _پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه تونه! 💠برادرش دست سعد را گرفت.. و دردمندانه التماسش کرد _این شبا شهر قُرق وهابی هایی شده که خون شیعه رو میدونن! بخصوص که زنت و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه ها کمین کردن و مردم و پلیس رو میزنن! دیگر نمیخواستم.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد @khademinkhaharalborz18 🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍ 💠دیگر نمیخواستم دنبال سعد آواره شوم.. که روی شانه سالمم تقلا میکردم بلکه بتوانم بنشینم.. و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم _فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون! 💠طوری معصومانه تمنا میکردم.. که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود،خودش را بالای سرم رساند... کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری اش را شکسته بود.. که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و عاشقانه نجوا کرد.. _هرچی تو بخوای! 💠انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبه ای که بود، تصاحب عشقم را به رخش بکشد.. که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند _هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم! 💠میفهمیدم دلواپسی های اهل این خانه به خصوص مصطفی عصبی اش کرده.. و من هم میخواستم ثابت کنم تنها عشق من سعد است.. که رو به همه از همسرم حمایت کردم _ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره! 💠صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد،.. مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم.. که نگاهش را کوبید.. و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم _بخدا فردا برمیگردیم ایران! 💠اشکهایم جگر سعد را آتش زده.. و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش اشکم را پاک کرد.. و رو به من به همه طعنه زد _فقط بخاطر تو میمونم عزیزم! سمیه از درماندگی ام... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد @khademinkhaharalborz18 🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
•.🌸͜͡🍃 میگفت🌱 حتی‌اگه یـه‌ درصد احتمـال‌بِـدی‌که یـه‌ نفر یه‌ روزی‌برگـرده‌ و توبہ‌کنـه... حـق‌نداری‌راجبش‌قضاوت‌ڪنۍ! قضاوت‌ فقط‌ ڪار‌ خداست! فلذا‌ حواسمـون‌ باشه ــــــــــــــــــ🌱ـــــــــــــــــ 💚 ____[•🌹 ‌⇣•]______ @khademinkhaharalborz18
💎 بـه احــترام غیرتتــــ حجـابــــ بر سر میکنـم قربهً إلــی الله… 🌺 حجـاب یعنی زیبـایی هـای مـن بـرایِ خــدا 💎 حجـابـــ یعنـی خــدایـا می دانـم غیرتتــــــ به من وصفـــ نـا شدنـی ستـــ 🌺 بـه احــترام غیرتتــــ حجـابــــ بر سر میکنـم قربهً إلــی الله… @khademinkhaharalborz18