eitaa logo
🥀کُمیته ی خادمین شهدای خواهر استان البرز
523 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
25 فایل
ارتباط با خط مقدم:📝 @Md654321 #خادم‌الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است
مشاهده در ایتا
دانلود
تو در حفاظت کامل ما قرار داریــــــــــــ ... 🕊 ____ ✨🌙____ @khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش قلبم برای دیدنت طهارت داشت❤️ اسلام علیک یا صاحب الزمان @khademinkhaharalborz18
💠احادیث مهدوی💠 🔸 امام صادق علیه السلام : چگونه این امت انکار مى کند که خداوند با حجّت خویش نیز چنان کند که با یوسف کرد، او در بازارهایشان به صورت ناشناس قدم بر می دارد و روی فرشهایشان راه می رود و آنان او را نمی شناسند تا اینکه خداوند به او اجازه دهد که خودش را معرفى کند همانگونه که به برادرش یوسف اجازه داد. 📚 کافى/ج1/کتاب الحجه/روایت 885 @khademinkhaharalborz18 ╰✾࿐༅••♥🌸🦋••༅࿐✾╯
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: افضلُ اَعمالٍ اُمّتی اِنتظارُ الفَرَج. افضل اعمال امت من انتظار فَرَج و ظهور امام زمان علیه‌السلام است. (الشِّهاب‌فی‌الحِکَم‌والآداب،ص١٦) @khademinkhaharalborz18
•◟🛎◞• . . •• 🍂 •• فصَلّ عَلَي خداوندا پس دورد‌ فرست بر مُشَيّعِي الثّلْجِ وَ الْبَرَدِ فرشتگاني كه برف❄️ و تگرگ را بدرقه مي‏كنند وَ الْهَابِطِينَ مَعَ قَطْرِ الْمَطَرِ إِذَا نَزَلَ، و فرشتگاني كه همراه قطره باران🌧 چون ببارد، فرود آيند. صحیفه‌ سجادیه🩵😇 . . ◞تلنگرےازجنس‌سیاست◟ ❥ @khademinkhaharalborz18 •◟🛎◞•
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊️❤️‍🩹✨ شهادت داستان ماندگاری آنانی است که دانستند دنیا جای ماندن نیست. 📍لحظاتی از تشیع شهید مدافع حرم بهروز واحدی🌹🍃
😂❤️🍃 توے خط مقدم فاو بودیم بچه ها سرآرپی جی رو باز میکردند و داخلش سیر میریختند😬🧄 شلیک که میکردیم براثرانفجار و گرما،بوے تند سیر فضا رومی پوشاند♨️🧄 بیچاره عراقی ها فکر میکردند ایران شیمیایی زده!😰😷🇮🇶 یه ترسی وجودشون رو می گرفت که بیا و ببین😂 ╭✾࿐༅••♥🌸🦋••༅࿐✾╮ @khademinkhaharalborz18 ╰✾࿐༅••♥🌸🦋••༅࿐✾╯
نام پدر: محمد نام مادر: صنم‌بر احمدوند ولادت: ۶ آذر ۱۳۴۴ محل تولد: کرج – روستای محمدآباد سن: ۲۱ سال شهادت: ۴ بهمن ۱۳۶۵ محل شهادت: شلمچه – شلحه صالحیه عملیات: مرحله سوم کربلای ۵ یگان: لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) – گردان علی اکبر(ع) – گروهان فتح، دسته ۱ مزار: بی بی سکینه – قطعه ۱ ردیف ۱ شماره۶🌿 (خلاصه زندگی) حین عملیات وقتی گلوله به چشمش خورد، ابتدا چرخید و رو به قبله ایستاد. بعد به زمین افتاد و به شهادت رسید. بعد از شهادتش بود که فهمیدیم برادرش هم ۹ ماه پیش شهید شده است. مادرشان همچون کوهی استوار و پر صلابت می گفت: این دو هدیۀ خدا بودند. خداوند خودش داد و خودش هم گرفت. _🤍🪴_ @khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍ 💠از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم،.. 💠سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم.. 💠که با اشک چشمانم به پایش افتادم _من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید! از کلمات بی سر و ته عربی ام اضطرارم را فهمید.. و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد.. که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت 💠اینجوری نمیشه برید بیرون، شناساییتون کردن. و فکری به ذهنش رسیده بود که از سعد خواهش کرد 💠میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟ 💠برای از جان ما در طنین نفسش موج میزد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد.. و او بالفاصله از پرده بیرون رفت... 💠فشار دستان سنگین آن وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم،.. هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش میزد.. و این ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هق هق گریه به جان 🔥سعد🔥 افتادم 💠من دارم از ترس میمیرم! 💠رمقی برای قدمهایش نمانده بود،..پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد.. و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم میکرد... با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم.. و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم 💠خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید🔥 کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی کرده؟ لبهایش از سفید شده و به سختی تکان میخورد 💠ولید از ترکیه با من تماس میگرفت.گفت این خونه امنه... و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم 💠امن؟!...؟؟؟ امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود! پیشانی اش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با اینهمه چه کند که صدایش درهم شکست 💠ولید به من گفت نیروها تو درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از اردن و عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن! 💠خیره به چشمانی که عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه را از من کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم شکایت گرفت 💠این قرارمون نبود سعد! ما میخواستیم تو مبارزه مردم سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکش ها کار کنی!!! 💠پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی عشقش بوده که توبیخم کرد 💠تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه بازیهایی که تو بهش میگی مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای این دیکتاتورها بشی باید ! از همین وحشی های وهابی استفاده کنیم تا بشار اسد سرنگون بشه! و نمیدید در همین اولین قدم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد @khademinkhaharalborz18 🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷