eitaa logo
🥀کُمیته ی خادمین شهدای خواهر استان البرز
524 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
25 فایل
ارتباط با خط مقدم:📝 @Md654321 #خادم‌الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مَن‌دُعآي‌فَرج‌میخوآنَم‌بیـآآقـا؎ِمَن! @khademinkhaharalborz18🍃
با حضورِ صدای های آشنا او هنوز تنهاست ... @khademinkhaharalborz18
امید در گرو انتظار قال امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع): انْتَظَرُوا الْفَرَجَ‏ وَ لَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّه‏ حضرت علی (ع) فرمودند: همواره در انتظار فرج (و ظهور صاحب الزمان علیه السلام) باشید و از رحمت خدا مایوس و نا امید نباشید. @khademinkhaharalborz18
26.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
__🕊️🖤✨ اگر حاجتی داشتی امام رضا(؏) را سه مرتبه به جان امام جواد(؏) قسم بده که برآورده می‌شود .. • آیت اللّٰه مجتهدی تهرانی(ره) • (ع) ____📿✨__ @khademinkhaharalborz18
11.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_🖤🕊_ حضرت آقا:« برخی کارهاست که پرداختن به آنها، مردم را به خدا و دین نزدیک می‌کند. یکی از آن کارها، همین عزاداریهای سنّتی است که باعث تقرّبِ بیشترِ مردم به دین می‌شود. این‌که امام فرمودند «عزاداری سنّتی بکنید» به خاطر همین تقریب است. در مجالس عزاداری نشستن، روضه خواندن، گریه کردن، به سروسینه زدن و مواکب عزا و دسته‌های عزاداری به راه انداختن، از اموری است که عواطف عمومی را نسبت به خاندان پیغمبر، پرجوش می‌کند و بسیار خوب است.» ۱۳۷۳/۰۳/۱۷ _🖤🕊_ @khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 دستور العملی از امام جواد علیه السلام برای موفقیت در دنیا و آخرت 🎙حجت الاسلام حسینی قمی (ع) @khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍ به ابوالفضل التماس میکردم دیگر به این خانه نیاید..که نمیتوانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد.. و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از مدافعان حرم هستند و به خونمان تشنه تر شوند.😰😱 گوشی را مقابلم گرفت.. و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه ام پاشید... از شدت درد ضجه زدم...😩😭 و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفسهایش را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجه ام جان میدهد... گوشی را روی زمین پرت کرد... و فقط دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله هایم را نشنود.😭😭 نمیدانستم باز صورتم را شناختند... یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرم مان کافی بود.. که بی امان سرم عربده میکشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.... دندانهایم را روی هم فشار میدادم،.. لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله ام از گلو بالا نیاید..و عشقم بیش از این عذاب نکشد،... ولی لگدآخر... را طوری به قفسه سینه ام کوبید که دلم از حال رفت،.. 😩از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله ام در همان سینه شکست... با نگاه بی حالم دنبال مادر مصطفی میگشتم... و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد... پیرزن دیگر ناله ای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط خدا را صدا میزد...😭 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم.. که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بی رحمانه از جا بلندم کرد... بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را...😭😭😭 ادامه دارد...... نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌹 @khademinkhaharalborz18 🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍ خدا را به همه ائمه(ع) قسم میدادم.. پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.🤲😭😭 از فشار انگشتان درشتش... دستم بی حس شده بود، دعا میکردم زودتر خالصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند... تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد...😭😭 خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند.. و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان زینبیه وحشی گری را به نهایت رسانده اند....😭😭😭 که از راه پله باریک خانه... ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند... مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را میکشیدند که باصورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد...😭 و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود.. که نفسی هم نمیزد... ردّ خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود،.. هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود..و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازه ام چه زجری میکشد... که این قطره اشک نه از درد و ترس که به عشق همسرم😭 از گوشه چشمم چکید. به بام خانه رسیده بودیم.. و تازه از آنجا دیدم زینبیه محشر شده است...😱😱 دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت.. و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانه های اطراف شنیده میشد... چشمم روی آشوب کوچه های اطراف میچرخید و میدیدمحرم حضرت زینب (س)بین دود و آتش گرفتار شده... که فریاد حیوان تکفیری گوشم را کر کرد... مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید.. و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند.. 😭😭 و میشنیدم او به جای جواب، اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد... میدانستم نباید لب از لب باز کنم.. تا نفهمند ایرانی ام و تنها با ضجه هایم التماس میکردم او را..🤲🤲😭😭 ادامه دارد.... نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌹 @khademinkhaharalborz18 🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷