eitaa logo
سردار آسمانی
2.2هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
115 فایل
🕊️ خادم الشهداء یعنی موقوفه شهدا شدن ویقینا این مدال خادمی می شود مقدمه زندگی...🍃 🎖به جمع خادمین شهداء استان تهران بپیوندید👇 @khademinostantehran پاسخگوی پیام های شما واحد برادران @khadem_Mlatifi واحد خواهران @khadem_shohada_A
مشاهده در ایتا
دانلود
یادت‌باشد_قسمت‌چهاردهم_2023_06_03_00_02_45_336.mp3
زمان: حجم: 2.25M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت چهاردهم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| |قسمت‌صدو‌پنجاه‌و‌دو آن‌ها قرار بود بروند سوریه و خانواده آقای صابری هم قم. خانم قاسمی از مشهد زنگ زد: «این طرفا نمیاین؟» گفتی: «فعلا کار داریم، ولی دعا کنین کارمون جور بشه!» گفت: «کار سما دست اما رضا (ع) گیره، بیاین خدمت اقا، اذن بگیرین ببینین چطور گره ها باز میشه!» فردا که از دو خانواده جدا شدیم، رفتیم طرف تعمیرگاه. روی تخت رستوران روبروی تعمیرگاه نشستیم و تو میرفتی و سر به ماشین میزدی و برمیگشتی. هربار که میرفتی و می‌آمدی میگفتی: «بیا بریم اتاق بگیریم، اینطوری اذیت میشی!» اما من همان تخت سایبان دار را ترجیح میدادم. دلم نمی‌خواست از تو دور باشم. اذان مغرب را گفتند و هنوز ماشین درست نشده بود. در این فاصله توپی خریدی و با فاطمه بازی میکردی. درد را در پهلو و کمرت احساس میکردم، اما دوست داشتی به لب فاطمه لبخند بنشانی. ماشین را که تحویل گرفتی، ایستادی به نماز و استخاره کردی: «سمیه این همه خرج ماشین کردیم به مشهد نریم؟» _ ولی من برای بچه ها برای یکی دو روز لباس برداشتم و برای خودم هیچی! _ هرچی لاز داشتی سر راه میخریم! شبانه راه افتادی سمت مشهد. در طول راه محمدعلی بدقلقی میکرد، طوری که گاهی مجبور میشدی نگه داری و پیاده میشدیم تا هوایی بخورد. محمدعلی و فاطمه که خوابیدند، همانطور که میراندی گفتی: «عزیز، دعای ندبه رو برام میخونی؟» خواندم. گفتی: «یه دعای دیگه!» گفتم: «اصلا نگران نباش آقا مصطفی! من مفاتیح شمام، هرچه خواستی بگو رو دروایسی نکن!» ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
در جلوی تابوتم عکس امام را بزنید تا همگان بدانندکه من پیرو خط امام هستم. 🌱شهید محمد سیلسپور ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد‌_قسمت‌پانزدهم_2023_06_03_23_33_30_340.mp3
زمان: حجم: 3.91M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت پانزدهم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌پنجاه‌و‌سه خندیدی: «توکه برام میخونی یجور دیگه کیف میکنم!» نزدیک مشهد باز ماشین خراب شد. بردی تعمیرگاه. تعمیرکار گفت: «آرام آرام برین تا نمایندگی خودش.» بقیه راه خیلی اذیت شدیم: ماشین خراب که باید آرام میراندی، محمدعلی که بداخلاقی میکرد، دردی که گاه در پشت و کمرت میپیچید، خستگی خودمو نق نق فاطمه. بالاخره بعد از ۲۴ ساعت رسیدیم مشهدو رفتیم خانه خانم قاسمی. مارا که دید خیلی خوشحال شد: «خداروشکر. میخواستم برای میلاد آقا امام زمان(عج) جشن بگیرم. خوب شد که اومدین!» یک هفته ماندیم مشهد. خانم قاسمی دانا جشن گرفت و دوستانش و خانواده رزمندگان را هم دعوت کرد. بعد از یک هفته به تهران برگشتیم. ماه رمضان از راه رسیدو من با اینکه نمیتوانستم روزه بگیرم، دوست داشتم سحر ها بیدار شوم و کنار تو بشینم. دلم میخواست لحظه لحظه بودنت را حس کنم، ولی تو نمیخواستی صدایم بزنی. بیتابی محمدعلی نمیگذاشت خواب پیوسته داشته باشم. دوست داشت یکی با او بازی کند و تو بیشتر وقت ها اورا بغل میکردی و از کنار من میبردی تا راحت بخوابم. طبق روال همیشگی درماه رمضان، در فامیل هرشب افطاری منزل یکی بود. شبی که منزل عمو جعفر بودیم گفتم: «آقا مصطفی حالا که همه هستند، دعوت کن یک شب همه بیان منزل ما!» آهسته گفتی: «نمیتونم زمان مشخص کنم، ممکنه هر لحظه زنگ بزنن و مجبور شم برم!» اخم هایم در هم رفت. بلند گفتی: «شنبه هفته دیگه، همگی برای افطار منزل ما!» ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
18.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ تو به ما جرئت طوفان دادی ... ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرنوشتِ مقلدان خمینی چیزی جز "شهادت" نیست ...✋🏻 ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
40.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📸| عکس امام خمینی را در کفنم بگذارید تا خداوند به آبروی این فرزند پاک فاطمه (س) این بنده روسیاه را ببخشد. 🌴شهید بهرام بهزادی ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌شانزدهم_2023_06_05_00_44_33_453.mp3
زمان: حجم: 2.62M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت شانزدهم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌پنجاه‌و‌چهار اما دو روز مانده به آن شب تلفن خانه زنگ خورد: «سلام عزیزم، من دارم میرم!» _ کجا؟ _ سوریه! و رفتی. به همین راحتی. اولین کاری که کردم این بود که زنگ بزنم و مهمانی را بهم بزنم و بعد نشستم و به حال خودم گریه کردم. محمدعلی نمی‌خوابید، او هم گریه می‌کرد و گریه هایش دلم را به آشوب می‌کشید. لابد قرار بود اتفاقی بیفتد. عرق نعنا به او دادم، جایش را عوض کردم، بغلش گرفتم و راه بردم، روی پا خواباندنمش ولی آرام نمی‌گرفت. پدرت زنگ زد: «باباجون بلند شو بیا خونه ما.» ولی من با دوتا بچه راحت تر بودم که خانه خودمان بمانم. شب های تنهایی و بی‌خوابی شروع شده بود. سایه ات همه جا بود، اما خودت نبودی. به خودم میگفتم: «باید بزرگ بشی سمیه، باید طاقت و صبرت را بیشتر کنی، تو حالا مادر دوتا بچه ای. یک هفته شد دو هفته‌. دو هفته شد سه هفته. سه هفته شد چهار هفته. پس تو کجا بودی؟ چطور مرا با گریه های سوزناک و محمدعلی تنها گذاشته بودی؟ درست روز سی ام بود. بعد از یک شبه سخت، شبی که محمدعلی نگذاشته بود خوب بخوابم، تازه پلک های روی هم رفته بود مه فاطمه صدایم کرد: «مامان پاشو گرسنمه!» _ توی یخچال نون و پنیر هست! _ نه تو باید بهم صبحونه بدی! _ فاطمه جان بزار بخوابم، داداشی تا صبح گریه می‌کرد! _ من گرسنمه! بلند شدم، اول به حال خودم و محمدعلی و فاطمه و بعد برای کل زندگی ام گریه کردم. بعد هم رفتم صبحانه فاطمه را آماده کردم و گذاشتم جلویش. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
12.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(ره): خدا میداند که مرا اوضاع کوبید ... ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran