eitaa logo
سردار آسمانی
2.2هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
115 فایل
🕊️ خادم الشهداء یعنی موقوفه شهدا شدن ویقینا این مدال خادمی می شود مقدمه زندگی...🍃 🎖به جمع خادمین شهداء استان تهران بپیوندید👇 @khademinostantehran پاسخگوی پیام های شما واحد برادران @khadem_Mlatifi واحد خواهران @khadem_shohada_A
مشاهده در ایتا
دانلود
یادت‌باشد_قسمت‌هفدهم.mp3
زمان: حجم: 819.1K
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت هفدهم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌پنجاه‌و‌پنج تا آمدم بخوابم گفت: «مامان چشاتو باز کن، میترسم!» _ من که اینجام فاطمه، تلویزیون هم روشنه. بزار بخوابم!» _ نه تو باید بیدار باشی، نباید بخوابی!» دیگر نتوانستم طاقت بیاوردم، به خصوص که محمدعلی هم افتاده بود به گریه. زنگ زدم به تو: «مصطفی کم آوردم، کی میای مصطفی؟» _ اتفاقا میخواستم زنگ بزنم بگم دارم میام!» یک مرتبه دلشوره افتاد به جانم: «چیزی شده؟» _ نبابا! ابوعلی مجروح شده، میاریمش تهران! خوشحال شدم. نگاهی به دورو بر خانه کردم. باید می‌افتادم به نظافت. شروع کردم به خانه تکانی. دیگر خواب از سرم پریده بود. ملحفه هارا در آوردم و ریختم داخل لباسشویی. پرده را باز کردم و شستم. محمدعلی و فاطمه را گذاشتم پیش مامانم و دوان دوان رفتم خرید: قند، شکر، رب، روغن. باید همه چیز در خانه می‌بود تا وقتی می‌آمدی یک لحظه هم از تو دور نشوم. سر راه یه ادوکلن هم برایت خریدم و کادو پیچ کردم. اما یک فکر کوچولو مثل خوره افتاده بود به جانم و مدام بزرگتر میشد. چطور مصطفی برای هیچ یک از دوستانش که مجروح شدند نیامده و حالا برای ابوعلی می‌خواهد بیاید ؟ پیام دادم: «آقا مصطفی نکنه خودت طوریت شده؟» _ نبابا! فقط ابوعلی مجروح شده! _ راستش رو بگو آقا مصطفی! _ همین که گفتم! قانع نشدم و به دوستانت پیام دادم حتی به خوده ابوعلی که گفت: «فقط کمی پشت پای مصطفی آسیب دیده!» دیگر مطمئن شده بودم که مجروح شدی. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
30.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| بازتاب خبری جشنواره "ره آورد سرزمین نور" ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📍 مراسم ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم 🎙️ سخنران: حجت الاسلام والمسلمین 🎙شاعر: استاد ولی الله 🎤 مداح: کربلایی » 🎼 بااجرای: گروه سرود کشوری 🗓️ چهارشنبه ۱۷ خرداد ماه ۱۴۰۲ 🕗 ساعت ۲۰:۰۰ 🕌 اسلامشهر، ایستگاه نوری، ابتدای خیابان امام خمینی (ره)، مسجد امام علی النقی (ع) 🔻کمیته خادمین شهدا شهرستان اسلامشهر @khademinshohadaeslamshahr 🔻کمیته خادمین شهدا استان تهران @‌khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌هجدهم_1.mp3
زمان: حجم: 1.93M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت هجدهم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌پنجاه‌و‌شش درحالی که سبزی خرد می‌کردم، به مادرم و مادرت زنگ زدم: «دوباره مصطفی مجروح شده!» به خانم قاسمی هم خبر دادم و او به یکی از کسانی که در سوریه می‌شناخت پیام داد. دیدم که ابوعلی از طریق تلگرام عکس خودش و تورا فرستاد. هر دو لباس بیمارستان پوشیده بودید و سرپا. به مامان گفتم: «خداروشکر، حتی راضیم با دست و پای قطع شده بیاد، اما باشه!» باز قیافه مادر در هم رفت. با تو تماس گرفتم: «چه ساعتی می‌رسی؟» _ خونه نمیام، مستقیم مارو می‌برن بیمارستان! ساعت چهار عصر پروازت بود. باید خود را برای صبح فردا آماده میکردم. آیا می‌توانستم بخوابم؟ پرده هارا که خشک شده بودند زدم، ملحفه هارا کشیدم و نگاه آخر را به وسایل هال و اتاق انداختم. همه چیز تمیز، منظم و سر جای خودش بود، حتی لباس هایی را که باید تن بچه ها میکردم آماده گذاشته بودم. جز انتظار چه کار دیگری می‌توانستم بکنم؟ بلند شدم و شروع کردم به شام درست کردن. تا صبح هنوز خیلی مانده بود. ظرف آبمیوه(سیب و هویج مخلوط)دستم بود و داخل طبقات میچرخیدم. چرا گم شده بودم؟ بالاخره بخش را پیدا کردم. بوی بیمارستان به سر گیجه ام می‌انداخت. فاطمه و محمدعلی را پیش مامان گذاشته بودم و حالا همانجایی بودم که باید. سمت راست تو بودی، روی تخت کناری ابوعلی و تخت سوم یکی دیگر از دوستانت. تا مرا دیدی ملحفه را کشیدی روی پایت. آمدم جلو و سلام کردم و آبمیوه را گذاشتم روی میز جلوی تخت. _ سالمی آقا مصطفی؟ ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
محمـدرضــا هم مداح بود هم فرمانده سفـارش ڪرده بود روی سنگ مزارش بنویسند یا زهرا (س) انقــدر رابطـه ‌اش با حضرت زهرا قوی بود که مثل بی‌بی شهیــد شد وقتی خمپـاره خورد به سنگرش ترڪش خـورده بـود ... به پهلوی چپ و بازوی راستش ... ▪️شهید محمدرضا تورجی زاده ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
14.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬| چهارشنبه های امام رضایی مارو یادت نره سلطان ... ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساعتِ دنیای ما کوک است به وقت دلتنگی ... ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌نوزدهم_2.mp3
زمان: حجم: 2M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت نوزدهم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌پنجاه‌و‌هفت _ آره، ببین هیچیم نیست! سالمم و تندرست. _ اذیت نکن، بگو مجرحیتت چیه؟ _ چند تا ترکش خورده پشت پام! همان پایی که دفعه قبل مجروح شده بود. قبلا مچ پا، این دفعه ترکش نشسته بود پشت زانو. تعدادی ترکش رو درآورده بودند و هنوز چندتایی در پایت بود. همان موقع دکتر آمد، پایت را معاینه کرد و گفت: «بعد از ظهر عملت میکنم.» دستورات لازم را به پرستار ها داد. دکتر که رفت گفتی: «حالا برو سمیه!» گفتم: «می‌مونم تا عملت کنند!» _ بچه کوچیک داری، برو! _ بچه ها پیش مامانم هستند، برم همه فکرم اینجاست! _ برو خونه اینجا مرد هست، نمی‌تونی راحت باشی! _ مرد من که تو باشی هستم و راحتم! مامان، بچه هارا آورد. زمان عمل نزدیک می‌شد. مامان می‌گفت: «منم می‌مونم!» اورا با اصرار فرستادم رفت. دو سه تا دوست دیگرت آمدند که یکی از انها داخل اتاق روضه خواند و مداحی کرد. بعد تا جلوی در اتاق عمل آمدیم. سه چهار مجروح باهم نشسته بودند روی یک نیمکت نا نوبتشان بشود. شعر می‌خواندند و شوخی می‌کردند. تورا که بردند اتاق عمل، آمدم داخل حیاط. یک ساعت و نیم طول کشید. سبحان هم رسیده بود و کنار هم بودیم. رفتیم سالن انتظار، مانیتوری داشت که اسامی و وضعیت افراد را اعلام می‌کرد. جلوی اسمت نوشته بود در حال عمل. _ سبحان نکنه این دستگاه خرابه؟ چقدر طول کشید! آمدیم جلوی اتاق عمل و از وضعیتت پرسیدیم. _ عملش تمام شده و بردنش! _ کی؟ _یک ساعت قبل! _ولی روی مانیتور نوشته در حال عمل! ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran