eitaa logo
قرارگاه‌خادم‌الشهدای‌استان‌فارس
2.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
خواهران آیدی ادمین: 🆔 @Khakriz_78
مشاهده در ایتا
دانلود
برادر شهید می‌گوید من در شهر اروميه زندگی مى كردم. داداشم سلماس قسمت پدافند هوايى خدمت مى كرد. آخر هفته مرخصى مى گرفت وبه منزل ما مى آمد.او احترام خاصى براى من قائل بود.هيچ وقت نماز اول وقتش ترك نمیشد.عادت داشتيم براى نماز با هم به مسجد میرفتیم. پيش نماز مسجد هم با ما صميمى بود. وقتى از مسجد به خانه برمیگشتیم داداش باز میرفت تو يك اتاق تاريك و به عبادت مشغول میشد. بعد از شهادتش وقتی رفتیم به همان مسجد،پیش نماز از من پرسید:(پس برادرتون کو؟) گفتم: «او شهيد شد». بدون مكث گفت «حقش بود؛ از چهره اش مشخص بود شهيد مى شود». خادم الشهید محمدسلیمانی🪴 [اخلاص در عبادت/ص۱۴] @Khademinshohada_Fars 🌱
براى اولين بار كه آقا محمد را دیدم به خاله او گفتم چقدر تيپش شبيه شهداست، چهره اش مثل اون هاست نمى دانم چرا هرقت او را مى ديدم دلم مى لرزيد. محمد رو حجاب همه خواهراى ايرانى غيرت عجيبى داشت. مثل اين كه چند باری میخواسته به من توصيه كنه حجابم را درست كنم اما برايش سخت بوده، به خواهرش گفته: «به اين بنده خدا بگید چادر سرش كنه؛ چون چادر عفّت زنه». اما خواهرش خجالت كشيده بود پيام داداشش را به من برساند. بعد از شهادتش وقتى كه فهميدم رو حجاب ما خيلى حساس بوده و به خاطر بى حجابى مرگ خود از خدا طلب میكرده، منقلب شدم كه چرا بايد خون پاک شهيدان را به هدر بدهيم. با خودم تصميم گرفتم با حجابم اين شهيد را خوشحال کنم. خادم الشهید محمد سلیمانی🪴 [طاقت بی حجابی را نداشت/ص۱۶] @khademinshohada_fars🌱
پاسدار يحيي شعباني ميگويد او را از سال ٨٣ مى شناختم. يادم مى آيد وقتى ايشان را براى اولين بار در جمع بسيجيان در محوطه سپاه رودسر ديدم، خطاب به دوستان حاضر گفتم كه ايشان را معرفى كنيد. آن ها گفتند محمد سليمانى پسر آقا رضاست با نگاهي به چهره معصومانه و مظلومانه اش به او نزديك شدم و در گوشش گفتم: «اگر شب هاى عمليات بودى، قطعا شهيد مى شدى!» با تبسم معنا دارى گفت: اى بابا… خادم الشهيد محمد سليماني🪴 [شبيه شهدا/ص١٨] @Khademinshohada_Fars 🌱
يكى از دوستانش تعريف مى كرد كه روزهاى قبل از شهادت آقا محمد بود مى خواستم مقدارى پول ازش قرض بگيرم، بهش گفتم: «آقا محمد! پول داريد مبلغى به من قرض بديد؟» گفت: «بله» و پول را به من داد. وقتى كه خواستم از راهيان برگردم بهش گفتم: "پولت روبه من دادى! خودت پول دارى كه به شهرت برگردي؟» بهم گفت: «تو برو من احتياج به بليط ندارم». آرى او راست مى گفت احتياج به بليط نداشت او چقدر زيبا بازگشت. با شهادتش گلچين شد و خداوند پيكر پاكش را به شهر هديه داد. خادم الشهيد محمد سليماني🪴 [بليط برگشت/ص٢٠] @Khademinshohada_Fars🌱
محمد فاردار ميگفت روزى براى خريد رفته بوديم. كنار مزرعه شاليزار مردى به زمين و زمان ناسزا ميگفت محمد با خوش رويى پرسيد: «چرا ناراحتي؟!» جواب داد: «چرا داد نزنم؟! تو اين زمونه كسى به داد كسى نميرسه! تو اين گرما يه ليوان آب خنك ندارم بخورم. يخچالم خراب شده پولشو ندارم درست كنم». محمد گفت: «چرا از مردم كمك ميخواي؟! از خدا كمك بگير، خدارو صدا كن». آن مرد گفت: «خدا رو صدا كردم اما به داد من نميرسه!» محمد جواب داد: «چرا جوابتو نميده؟ خدا منو فرستاده.بريم ببينيم مشكلت چيه؟» آن مرد با بچه فلجش تنها زندگي ميكردند و بسيار فقير بودند. با كمك محمد يخچال درست شد بعدها شبانه برايشان آذوقه ميبرد درحالى كه خودش را معرفى نميكرد. خادم الشهيد محمد سليماني🪴 [اهل ريا نبود/ص٢٢] @khademinshohada_fars🌱
پدر شهید میگوید: محمد برای پایان دوره آمده بود مرخصی. برایم تعریف کرد که:«یک روز بهمان گفتن آماده باشید،قرار است که از تهران بازرس بیاید». همین که شنیدم گفتم صد در صد بیایند به محاسن من گیر میدهند .چون ارتش مخالفت میکرد. من هم با اون روحیه بسیجی ام چفیه به گردن داشتم. همه سربازها ردیف بودیم، وقتی بازرس آمد از دور زل زد به من. گفتم حتما الآن از من ایراد میگیرد. وقتی که جلو آمد به من گفت:«بچه کجا هستی؟» گفتم:«گیلان» خطاب به فرمانده هان گفت: «این جوان شهید آینده ماست،مواظبش باشید». محمد تعریف میکرد و می‌خندید و از گفتنش لذت میبرد. آری چندی نگذشت که محمد به خیل شهدا پیوست. خادم الشهید محمد سلیمانی🪴 [شهید آینده/ص۲۴] @khademinshohada_fars🌱
مادر شهيد ميگويد عيد ٨٩ بود. پسر عموى آقا محمد عازم جنوب بود. آمد بهم گفت: «زن عمو! با محمد كارى ندارى؟» گفتم: «فقط خودشو ميخوام». چون آنقدر دلتنگش بودم كه دلم داشت منفجر ميشد. هر روز انتظار مى كشيدم و روز شمارى ميكردم كه ١٣ فروردين مأموريتش تمام شود و برگردد به خانه و او را در آغوش بگيرم». عليرضا هم گفت: «حتما با خودم ميآرمش». بهش گفتم: «فكر نكنم با تو برگرده». وقتى عليرضا رفت ٣فروردين بود. او پيغام مرا به محمد رساند اما محمد به او گفت : «تو برو من نذرى دارم، ان شاءالله قبل از ١٣ ادا ميشه و اون وقت برمىگردم...)» نذرش ادا شد، درست بعد از نماز ظهر ٤فروردين. خادم الشهيد محمد سليمانى🪴 [اداي نذر/ص٢٦] @khademinshohada_fars🌱
مهدي شاهرودي ميگويد يك شب ديدم محمد از داخل جيبش يك سرى كاغذ بيرون آورده و بهش نگاه ميكند. ديدم عكس پيكرهاي شهداست. گفتم: «اين چه كاريه مى كنى؟! روحيه ات رو ضعيف مى كنه،چرا انقدر به شهدا وابسته شدى؟» گفت : «من كه نمى تونم به درجه شهادت برسم؛ بذار حداقل با عكساشون زندگي كنم». او از ته قلب دلتنگ شهدا بود و كارهاى شهدايى انجام مى داد وخدا هم بالاخره او را به شهدا ملحق كرد. خادم الشهيد محمد سليماني🪴 [زندگي با شهدا/ص٢٨] @khademinshohada_fars🌱
عليرضا سليماني پسر عموي شهيد ميگويد در سال ١٣٨٩ به عنوان زائر به منطقه ميشداغ رفتم. آن جا محمد را با لباس بسيجى ديدم. عشق لباس بسيجى بود. بهش گفتم: «محمد! هوا به اين گرمي چرا اين لباس ها رو پوشيدى؟» محمد من را نگاه كرد، لبخند زد و گفت: «شما نميدونيد اين لباس چقدر مقام و ارزشش بالاست، بعداً مى فهميد» روزى كه اين حرف را به من زد ٣ فروردين بود و من برگشتم. وقتى به تهران رسيدم، روز ٤فروردين بود كه خبر شهادتش هم به من رسيد. من متحيّر شدم؛ او راست ميگفت. عشق به شهادت داشت و معنى لباس بسيجى را ميدانست اما من نميدانستم و شرمنده شدم. آرى او لباس شهادت را مى شناخت. خادم الشهيد محمد سليماني🪴 [لباس با ارزش/ص٣٠] @Khademinshohada_Fars🌱
ما شكست نميخوريم اگر پيروز شويم پيروزيم و اگر شهيد شويم نيز پيروزيم. شهيد سيد حسن نصرالله @khademinshohada_fars🌱
سفارش به نماز 🪴✨ در بيمارستان بود. عصربه هوش آمد و گفت :(مرا رو به قبله بگذاريد.) واصرار كرد. بعد نماز ظهر وعصرش راخواند و آيه الكرسى و قرآن و دعا و… سپس به برادرش گفت : به مادرم بگوييد از شهادت من ناراحت نباشد كه من به آرزويم رسيدم. به همه سفارش كن كه نماز را فراموش نكنند وآن را اول وقت بخوانند. شهيد ذبيح الله عباسي🪴 [نماز شهـيدان/ص٨] @khademinshohada_fars🌱
همسنگر می خــواهـم🌸🍃 هنوز حرف هايى كه در جلسه خواستگاري مطرح كرد يادم هست. صحبت هايمان خيلى طول نكشيد. كوتاه بود و در همان فرصت كوتاه چند بار روى يك نكته تأكيد داشت. مى گفت ((من يك همسنگر مى خواهم!» بعد از چند سال به او گفتم : ((الآن كه زمان جنگ نيست، پس دليل اون همه تأكيد بر همسنگر بودن چي بود؟)» كَفت: ((جنگ ما جنگ نظامى نيست؛ جنگ فرهنگيه اگر همسنگر مى خوام به خاطر كارهاى فرهنگيه. دوست دارم همسرم پا به پاي من مشغول كار فرهنگي باشه)». شهـيد مدافع حرم مصطفي صدرزاده🪴 تولد:١٣٦٥/٠٦/١٩،شوشتر شهادت:١٣٩٤/٠٨/٠١،سوريه @khademinshohada_fars🌱