سدرة المنتهی ؛
✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ #پارت188 ببخشید نگارنمی خواستم وقتی تو همراهم هستی اینطور بشه، ولی خودت
✨درحسرت دیدارتو آواره ترینم✨
#پارت189
اگه این عملیات تموم بشه من چه خاکی تو سرم بریزم اینقدر به بودنش عادت کردم و به هروز دیدنش که اگه یه روز نبینمش دیونه میشم
نگار برای خرید بیرون رفته بود و من تنها توی خونه بودم که صدای زنگ گوشیم بلند شد:
-سلام بی بی قربونت برم خوبی
-سلام پسرم خدا نکنه خودت خوبی ؟ چکار میکنی ؟ وقتش نشده برگردی ؟
-سلامتی ، نه هنوز خواستم بیام خبرت می کنم چه خبرا ؟ شما چکار می کنید ؟ رقیه خانم خوبه ؟
-اونم خوبه سلام میرسونه ، خبر سلامتی ...
مکث کوتاهی کرد و گفت:
- می دونستی علی میخواد زن بگیره
-علی داداش محمد؟
-آره دیگه
-به سلامتی حالا کی هست؟
-نگار
-نگ..ااار ؟
قلبم تیر کشید ، با دستم قلبم رو فشردم تا دردش آرومتر بشه:
-آره زنگ زدن مادرش اجازه گرفتن تا برن خواستگاری
نفسم به سختی بالا می اومد ولی برای اینکه بی بی حالم رو متوجه نشه گفتم:
✨درحسرت دیدارتو آواره ترینم✨
#پارت 190
اونا چی گفتن ؟
-چیزی نگفتن ظاهرا گفته نگار باید نظر بده فعلا خبری نشده ازشون
-هرچی خیره
-همین امیر فقط همین هرچی خیره پسر ،
من می خواستم این دختر عروس خونه من بشه نه یکی دیگه
-حالم اینقدر خراب بود که دیگه بی بی روی زخمم نمک نپاشه
-ولی بی بی..
-واقعا که تو زن بگیر نیستی همون مبارک علی باشه
بدون خدا حافظی گوشی رو قطع کرد آتیش توی دلم داشت زبانه می کشید از عشق از خشم و غیرت
-غلط کرده بره خواستگاری زن من می کشمش پسره...
با این فکر شماره محمد رو گرفتم :
-به به سلام امیرخان کجای نیستی ؟
-سلام باید ببینمت
-اومدی مگه
-بیا آدرسی که بهت میگم همه چی رو برات میگم
-چیزی شده امیر ؟
-بیا حالا بهت میگم
-باشه داداش اومدم آدرس بفرس
بعد فرستادن آدرس بدون اینکه بدونم اصلا چی پوشیدم با ظاهری آشفته از خونه بیرون زدم و خودم رو به محل قرارم رسوندم
با دیدین محمد داغ دلم تازه شد
-سلام امیر این چه وضعیه چی شده ؟
-سلام بشین میگم روی صندلی پارک نشستیم:
-شنیدم علی میخواد بره خواستگاری ؟
-آره
عصبی یقش رو گرفتم و گفتم: