#داستان_کوتاه
✍یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که انبار خرمای او را پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به بینوایان انفاق کند. پس از مرگ او، رسول خدا تمام خرماها را به فقرا داد، آن گاه یک عدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت و به مسلمانان فرمود: سوگند به خدا که اگر خود این مرد، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای می داد، پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم.
لذا در یک حدیث دیگری پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: اگر مرد در زمان حیات خود یک درهم صدقه بدهد، بهتر از یکصد درهم صدقه در موقع مردنش است
📙نمونه معارف اسلامی، ص 419
📗جامع احادیث شیعه، ج 8
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌺🌿 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
✨﷽✨
#داستان_کوتاه
✍روزی مردی از کنار جنگلی می گذشت مرد دیگری را دید که با اره ای کند به سختی مشغول بریدن شاخه های درختان است .پرسید ای مرد چرا اره ات را تیز نمی کنی تا سریعتر شاخه ها را ببری . مرد گفت وقت ندارم باید هیزم ها را تحویل دهم کارم خیلی زیاد است و حتی گاه شب ها هم کار میکنم تا سفارش ها را به موقع برسانم .
دیگر وقتی برای تیز کردن اره نمی ماند .مرد داستان ما اگر گاهی می ایستاد و وقتی برای تیز کردن اره می گذاشت شاید دیگر با کمبود وقت مواجه نمی شد چون بدون شک با اره کند نمی توان سریع و موثر کار کرد .
حکایت بیشتر ما انسانها نیز همین است .باید اندکی تامل کنیم . گاه ذهن ما بسیار درگیر کار یا تحصیل است و ما با فشار زیاد سعی در پیش کشیدن خود داریم .گاه باید بایستیم و به درون خود رسیدگی کنیم و اره ذهن و روح خود را تیز کنیم زندگی ترکیبی است از تناقض هاست.
✅کانال امام رضا علیه السلام
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/1427439616C0616941d62
#داستان_کوتاه
🔹در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه.
🔸فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی میگذراند تا از این راه رزق حلالی بهدست آورد.
🔹یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچههای شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین میگذارد و کمر راست میکند.
🔸صدایی توجهش را جلب میکند؛ میبیند بچهای روی پشتبام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، میافتی!
🔹در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک میشود و ناغافل پایش سُر میخورد و به پایین پرت میشود.
🔸مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند:
نگهش دار!
🔹کودک میان آسمان و زمین معلق میماند. پیرمرد نزدیک میشود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
🔸جمعیتی که شاهد این واقعه بودند، همه دور او جمع میشوند و هرکس از او سوالی میپرسد.
🔹یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
🔸حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونهای واقعه را تفسیر میکنند، به آرامی و خونسردی میگوید:
خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید.
🔹من کار خارقالعادهای نکردم بلکه ماجرا این است که یک عمر هرچه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یک بار هم من از خدا خواستم، او اجابت کرد.
🔸اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند
═✧❁🌸❁✧═
@besamt_khoda
═✧❁🌸❁✧═
🔺#داستان_کوتاه🔺
🔴#فرشته_مرگ
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در شب معراج، خداوند مرا به آسمانها سیر میداد، در آسمان فرشته ای را دیدم که لوحی از نور در دستش بود، و آنچنان به آن توجه داشت که به جانب راست و چپ نگاه نمیکرد و مانند شخص غمگین، در خود فرو رفته بود، به جبرئیل گفتم: این فرشته کیست؟
گفت: این فرشته مرگ (عزرائیل) است که به قبض روحها اشتغال دارد گفتم: مرا نزد او ببر، تا با او سخن بگویم، جبرئیل مرا نزدش برد، به او گفتم: ای فرشته مرگ آیا هر کسی که مرده یا در آینده میمیرد روح او را تو قبض کرده ای و یا قبض میکنی؟
گفت: آری، گفتم: خودت نزد آنها حاضر میشوی؟ گفت: آری خداوند همه دنیا را همچنان در تحت اختیار و تسلط من قرار داد، همچون پولی که در دست شخصی باشد، و آن شخص، آن پول را در دستش هرگونه که بخواهد جابجا نماید. هیچ خانه ای در دنیا نیست مگر اینکه در هر روز پنج بار به آن خانه سر میزنم، وقتی که گریه خویشان مرده را میشنوم به آنها می گویم:
گریه نکنید من باز مکرر به سوی شما میآیم تا همه شما را از این دنیا ببرم.
✔️ #زندگی_پس_از_مرگ_در_ایتا⬇️
[ @Zendegi_pas_az_marg ]
#داستان_کوتاه
امام زين العابدين (ع) : مردى خدمت پيامبر خدا (ص) آمد و به ايشان عرض كرد: هيچ كار زشتى نيست كه نكرده باشم. آيا راه توبه و بازگشت برايم وجود دارد؟ حضرت فرمود: آيا از پدر و مادرت كسى زنده هست؟ عرض كردم: پدرم. فرمود: برو و به او نيكى كن. وقتى آن مرد رفت،
رسول خدا (ص) فرمود: كاش مادرش زنده بود.
📚بحار الأنوار، ج۷۴ ،ص۸۲، ح۸۸
شادی روح آن دسته از مادران عزیزی که به رحمت خدا رفته اند و مادر من صلواتی هدیه کنیم❤️
🔴با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔻
📍 ★᭄°ْ🇯🇴🇮🇳°ْ↯↓📍
https://eitaa.com/joinchat/1619787776Cf6cf6a931e
🔜@harame_khoda
#داستان_کوتاه
نوشتهاند: روزى اسكندر مقدونى، نزد ديوجانس آمد تا با او گفت و گو كند. ديوجانس كه مردى خلوت گزيده و عارف مسلك بود، اسكندر را آن چنان كه او توقع داشت، احترام نكرد و وقعى ننهاد . اسكندر از اين برخورد و مواجهه ديوجانس، برآشفت و گفت:
- اين چه رفتارى است كه تو با ما دارى❓
آيا گمان كردهاى كه از ما بىنيازى❓
- آرى، بىنيازم .
- تو را بىنياز نمىبينم .بر خاك نشستهاى و سقف خانهات، آسمان🌫 است . از من چيزى بخواه تا تو را بدهم .
- اى شاه!من دو بنده حلقه به گوش دارم كه آن دو، تو را اميرند . تو بنده بندگان منى .
- آن بندگان تو كه بر من اميرند، چه كسانىاند❓
⭕️خشم و شهوت .
من آن دو را رام خود كردهام؛ حال آن كه آن دو بر تو اميرند و تو را به هر سو كه بخواهند مىكشند. برو آن جا كه تو را فرمان مىبرند؛ نه اين جا كه فرمانبرى زبون و خوارى .
وقت #خشم و وقت #شهوت مرد كو؟
طالب مردى چنينم كو به كو
حکایت پارسایان
چله #کنترل_شهوت
#کنترل_نگاه
#کنترل_خشم
🗒روز۲۰
📋دفترچه ها اماده برای نوشتن #مشارطه
امروز چه گناهی رو میخوام ترک کنم و چه کاری رو میخواهم انجام بدم تا بتونم دل امام زمانم را بدست بیارم. در روز #مراقبه🧐 کنیم آخر شب #محاسبه⚖ کنیم.
#کنترل_چشم👀
#کنترل_زبان(از غیبت،تهمت،وغیره....)👅
#کنترل_گوش(نشنیدن حرام مثل موسیقی، غیبت و غیره.....)👂
#کنترل_خشم
#عکس و فیلم مبتذل🗑 حذف
و غیره......
#تهذیب_نفس
#ترک_یک_گناه_نذر_لبخند_امام_زمان_عج
#مشارطه #مراقبه در طول روز مهمه✅
موقع خواب👈 محاسبه نفس
🔴با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔻
📍 ★᭄°ْ🇯🇴🇮🇳°ْ↯↓📍
https://eitaa.com/joinchat/1619787776Cf6cf6a931e
🔜@harame_khoda
#داستان_کوتاه
حسن بصرى گويد: در بغداد آهنگرى را ديدم كه دست در ميان آتش مى كرد و آهن تفتيده به دست مى گرفت😳 و آن را كار مى فرمود. گفتم : اين چه حالت است ❓
گفت : قحط سالى بود. زنى صاحب جمال به نزد من آمد و گفت : مرا طعام ده كه كودكان يتيم دارم .
گفتم : ندهم تا كه با من راست نگردى . آن زن برفت و ديگر روز باز آمد. همان سخن گفت و همان جواب شنيد. روز سيم آمد و گفت : اى مرد❗️ كار از دست برفت .
بدانچه گفتى تن در دادم ؛ اما به خلوتى بايد كه كسى ما را نبيند.
آن زن را در خانه بردم و در خانه بستم و خواستم كه قصد وى كنم .
گفت : اى مرد❗️
نه شرط كرده ايم كه خلوتى بايد كه كسى ما را نبيند.
گفتم : كه مى بيند❓
گفت : خداى مى بيند كه پادشاه به حق است و چهار گواه عدل : دو كه بر من موكلند و دو (كه ) بر تو. سخن آن زن در من اثر كرد.
دست از وى بداشتم و وى طعام دادم . آن زن روى به آسمان كرد و گفت : خداوندا❗️
چنانكه اين مرد آتش شهوت بر خود سرد گردانيد، آتش دنيا و آخرت را بر وى سرد گردان . پس آنچه مى بينى به بركت دعاى آن زن است .
داستان عارفان
چله #کنترل_شهوت
#کنترل_نگاه
#کنترل_خشم
🗒روز۲۱
📋دفترچه ها اماده برای نوشتن #مشارطه
امروز چه گناهی رو میخوام ترک کنم و چه کاری رو میخواهم انجام بدم تا بتونم دل امام زمانم را بدست بیارم. در روز #مراقبه🧐 کنیم آخر شب #محاسبه⚖ کنیم.
#کنترل_چشم👀
#کنترل_زبان(از غیبت،تهمت،وغیره....)👅
#کنترل_گوش(نشنیدن حرام مثل موسیقی، غیبت و غیره.....)👂
#کنترل_خشم
#عکس و فیلم مبتذل🗑 حذف
و غیره......
#تهذیب_نفس
#ترک_یک_گناه_نذر_لبخند_امام_زمان_عج
#مشارطه #مراقبه در طول روز مهمه✅
موقع خواب👈 محاسبه نفس
🔴به قلــ♡ــب حــــرم خـــدا بپیوندید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1619787776Cf6cf6a931e
📚#داستان_کوتاه
پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت:تو نگران چی هستی؟
دختر جوان هم حرفش را زد:همون طور که خودت میدونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره...باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد،اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان.
پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت...
هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد.
پسر جوان رو به مادرش گفت:بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟
مادر پیرش با عصبانیت گفت:مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟خودم تا موقعی که زمینگیر نشدم ازش مراقبت میکنم.
پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد.
زن جوان انگار با نگاهش به او میگفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!
#حــدیث
❤️قال امام صــادق علیه السلام:
اگر دوست دارى خداوند بر #عمرت
بيفزايد پدر و مادرت را خــوشحال
ڪـــن.
https://eitaa.com/joinchat/2963538231C1d63834179
🍃گروپ(گروه) تعلیم الهجه العراقیه🌱
https://eitaa.com/joinchat/452395332Caccb629583
🌴قناة(کانال) تعلیم اللهجه العراقیه🌳
✨﷽✨
#داستان_کوتاه
✍مرحوم آیت الله سید حسین کوه کمره ای از شاگردان صاحب جواهر ، مجتهدی معروف بود و در نجف اشرف ، حوزه درس معتبری داشت . هر روز طبق معمول در ساعت معین برای تدریس در مسجد حاضر می شد . یک روز از جایی بر می گشت که نیم ساعت زودتر به محل تدریس آمد ، بطوری که هنوز از شاگردانش کسی نیامده بود ، در این هنگام دید شیخ ژولیده ای که آثار فقر در او نمایان است در گوشه مسجد مشغول تدریس می باشد و چند نفر به دور او حلقه زده اند . مرحوم سید حسین خود را به او نزدیک کرده و سخنانش را گوش کرد ، با کمال تعجب حس کرد که این شیخ ژولیده ، بسیار محققانه درس می گوید .
روز بعد زودتر آمد و به سخنان شیخ گوش داد و بر اعتقاد روز پیشش افزوده شد . این عمل چند روز تکرار گردید و برای سید حسین یقین حاصل شد که این شیخ از خودش فاضلتر است و اگر شاگردان خود نیز در درس شیخ شرکت کنند بیشتر بهره می برند ، اینجا بود که خود را در میان دو راهی کبر و تواضع دید و سر انجام بر کبر پیروز شد .
فردا که شاگردانش اجتماع کردند ، خطاب به آنها گفت : دوستان ! امروز می خواهم مطلب تازه ای به شما بگویم . این شیخ که در آن گوشه مسجد با چند شاگرد نشسته ، برای تدریس از من شایسته تر است و خود من هم از او استفاده می کنم ، از این پس همه با هم پای درس او حاضر می شویم . از آن روز ، همه در جلسه درس آن شیخ ژولیده ، که کسی جز مرحوم شیخ مرتضی انصاری - قدس سره - نبود ، شرکت نمودند و از آن پس ، افتخار شاگردی آن استاد بزرگ فقه آل محمد نصیبشان شد .
✅کانال امام رضا علیه السلام
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/1427439616C0616941d62
✨﷽✨
#داستان_کوتاه
✍مرحوم آیت الله سید حسین کوه کمره ای از شاگردان صاحب جواهر ، مجتهدی معروف بود و در نجف اشرف ، حوزه درس معتبری داشت . هر روز طبق معمول در ساعت معین برای تدریس در مسجد حاضر می شد . یک روز از جایی بر می گشت که نیم ساعت زودتر به محل تدریس آمد ، بطوری که هنوز از شاگردانش کسی نیامده بود ، در این هنگام دید شیخ ژولیده ای که آثار فقر در او نمایان است در گوشه مسجد مشغول تدریس می باشد و چند نفر به دور او حلقه زده اند . مرحوم سید حسین خود را به او نزدیک کرده و سخنانش را گوش کرد ، با کمال تعجب حس کرد که این شیخ ژولیده ، بسیار محققانه درس می گوید .
روز بعد زودتر آمد و به سخنان شیخ گوش داد و بر اعتقاد روز پیشش افزوده شد . این عمل چند روز تکرار گردید و برای سید حسین یقین حاصل شد که این شیخ از خودش فاضلتر است و اگر شاگردان خود نیز در درس شیخ شرکت کنند بیشتر بهره می برند ، اینجا بود که خود را در میان دو راهی کبر و تواضع دید و سر انجام بر کبر پیروز شد .
فردا که شاگردانش اجتماع کردند ، خطاب به آنها گفت : دوستان ! امروز می خواهم مطلب تازه ای به شما بگویم . این شیخ که در آن گوشه مسجد با چند شاگرد نشسته ، برای تدریس از من شایسته تر است و خود من هم از او استفاده می کنم ، از این پس همه با هم پای درس او حاضر می شویم . از آن روز ، همه در جلسه درس آن شیخ ژولیده ، که کسی جز مرحوم شیخ مرتضی انصاری - قدس سره - نبود ، شرکت نمودند و از آن پس ، افتخار شاگردی آن استاد بزرگ فقه آل محمد نصیبشان شد .
✅کانال امام رضا علیه السلام
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/1427439616C0616941d62