eitaa logo
خادم الشهدا نوکران گمنام امام و شهدا
118 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
40 فایل
رفتند چون آسمانی بودند و از جنس نور و با خاک تناسبی نداشتند انها متعلق به عرش الهی هستند نه فرش الهی و لاهوتیان را .....
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 🍃حامد درآمد چندانی نداشت،اما بعد از شهادتش فهمیدیم که پنهانی برای خانواده های فقیر برنج و روغن و سایر اقلام ضروری زندگی را تهیه میکرد.با اینکه هر لحظه در کنارش بودم هنوز او را خوب نشناختم و حالا که شهید شده کم کم ابعاد روح بلند و وارسته اش برایم روشن می‌شود! ✍راوی:برادر شهید 💐❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐❤️
🦋 🍃اهل کمک کردن بود و از هیچ کار خیری دریغ نمی کرد.بعضی از کار های خیری که انجام میداد،مربوط میشد به کمک و سر کشی به نیازمندانی که خودش می شناخت و گاهی به آنها سر میزد و کمک‌ های نقدی می‌کرد و اگر خانواده ای نمی توانست برای فرزندش لباسی تهیه کند باهم دست آن بچه را می گرفتیم و او را به خریده برده و برایش خرید می کردیم. 🍃گاهی هم برای خانواده های بی بضاعت وسایل منزل تهیه می کرد و سعی می کرد تمام این کار ها را کسی متوجه نشود و به صورت ناشناس انجام میداد.حتی در انجمن های خیریه زیادی عضو بود... ✍راوی: دوست شهید 🌹 @khademshoanokranamashohada 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🔰 | 🔻 شهید به غیبت حساس بود یک روزبا دوستان مشغول صحبت از هر دری بودیم که یکی از دوستان از سیدرضا اجازه خواست تا مطلبی را بگوید. آن دوست ما قبل از صحبتش نگاهی به اطراف انداخت و تا رفت صحبتش را شروع کند، سید رضا مانعش شد و گفت: نمیخواهد بگویی... 🔆همه تعجب کرده بودیم. لحظاتی بعد دوستمان از سید رضا پرسید: چرانگویم؟ سیدرضا لبخندی زد و گفت: قبل از صحبتت به اطراف نگاه کردی، حدس زدم بخواهی غیبت کسی را بکنی! برای همین گفتم جلوی غیبتت را بگیرم.همیشه به غیبت حساس بود و به هر طریقی که می توانست مانع غیبت میشد. 📚منبع:کتاب طاهر خانطومان 🌹شهید سید رضا طاهر🌹 🌼@khademshoanokranamashohada 🌼🌼🍃🌼🌼🍃🌼🌼🍃
‍ . 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 ❇️ 💠شهید مدافع‌حرم شهید نقل می‌کنند: ارادت حسن به امام رضــا علیه‌السلام دائمی بود. از نُه ساختمان سوری‌ها، یکی دست داعـش افتاده بود و فرمانده سوری‌ها می‌خواست عقب‌نشینی کند که نگذاشتم✋🏻 گفتیم: صبر کن ما پَسِش می‌گیریم☺️ شب جمعه بود؛ از 20نفــــر نیروهای پشتیبان تک‌تیرانداز، نیروی داوطلــــب خواستیم؛ فقط شـش‌نفــــر آمدند. با من و حسن شدیم هشت‌نفر و رفتیم طرف ساختــــمان🏠 مکـــــث کــــردم... حسن گفت: هشت نفریم ها! پس اسم عملیات، عملیات امام رضــــاست. با نوای یا علی‌بن‌موسی‌الرضا وارد ساختمان شدیم💚 تکفیری‌ها می‌پرسیدند: مَــــن اَنتُــــم؟(شما کیستید؟)👺 حسن با دو نارنجک رفت طرفشان و فریاد زد: نحن شیعــــةُ عَلی‌ّبن‌اَبی‌طالب، نحن اَبناءُ فاطمــــة‌الزهرا، نحن اَبناءُ رسول‌الله💪🏻 با شنیدن صدای گلوله ، فهمیدیم که حسن تیر خورده، چون اسلحه‌ای نداشت؛ اما حسن با وجود اینکه زخمی بود، نارنجک‌ها رو به طرف داعشی‌ها پرتاب کرد و پس از مدتی صدای آه و ناله‌ی تکفیری‌ها بلند شد🔥👹 حســــن رو که مجــــروح شده بود، به عقب برگردوندیم و به بیمارستــــان حلب منتقل کردیم و حوالی ساعت 10 قبل از ظهر جمعــــه، حسن قاسمی دانا در بیمارستان حلــــب پرواز کرد و به آرزویش رسید🕊 بعد از شهادت حســــن، یکی از اقوام خوابش را دیده بود. گفته بود: حســــن! تو که مثل ما بودی، چه شد که شهیــــد شدی؟🤔 حسن گفته بود: به خاطر این که شب‌های جمعــــه زیارتِ حرمِ امام رضــــا رفتنم قطع نشــــد❤️🕌 راســــت می‌گفت! چهارسال برنامه ثابتش این بود. شب جمعـه می‌رفت هیئت علمدار، بعد از آن تا صبح زائر امام رضا بود و دم صبح کَلـّــه‌پاچــه می‌خورد و می‌آمد خانــه🤍 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌸🍃🌸🍃🌸🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🦋 🍃حامد درآمد چندانی نداشت،اما بعد از شهادتش فهمیدیم که پنهانی برای خانواده های فقیر برنج و روغن و سایر اقلام ضروری زندگی را تهیه میکرد.با اینکه هر لحظه در کنارش بودم هنوز او را خوب نشناختم و حالا که شهید شده کم کم ابعاد روح بلند و وارسته اش برایم روشن می‌شود! ✍راوی:برادر شهید 💐❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐❤️
🌷 🌱بازهم انگشترش را بخشیده بود، ازش پرسیدیم باز این یکی رو به کی دادی؟ گفت: فلان دوستم انگشتر طلا دستش بود، نمیدونست حرامه، از دستش درآوردم، انگشتر خودمو دستش کردم. 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ به کانال آمرین بپیوندید👆
🌷 ▪️از جبهه به سمت تهران برمی‌گشت، راننده‌ی اتوبوس آهنگ ترانه گذاشت تا بدین وسیله خوابش نبرد، ابراهیم برای اینکه کار بد او را گوشزد کند، قرآن را باز و شروع کرد بلند بلند قرآن خواندن! راننده آهنگ را خاموش کرد! این طور هم راننده خوابش نبرد و هم آهنگ پخش نشد✌️ 🌴 🌴 🌴 🌴 🌴 🌴 🌴 🌴 🌴 🌴 🌴
❣️ 💢 پسرخاله ام بود، یک روز آمد خانه مان، با یک برگه پر از نوشته، پشت و رو! نشست کنار مادرم. خاله میشه چند دقیقه ما رو تنها بذارید، میخوام شرایطم رو بخونم، ببینم طاهره حاضره با من ازدواج می کنه یا نه؟ ❤️ مادرم که رفت، رو به رویم نشست، شرایطش را یکی یکی گفت، من هم چون از صمیم قلب دوستش داشتم! قبول کردم... گفتم: دوست دارم مهریه ام فقط یک جلد کلام الله مجید باشه! گفت: یک جلد قرآن؛ و یک دوره کتب شهید مطهری. 🌷 برشی از زندگی شهیدیونس زنگی آبادی 📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 72 📎 📎 🤚 🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
خاطرات شهدا | 💖 تفنگ خیلی دوست داشت هر چه پول تو جیبی جمع می‌کرد تفنگ می خرید، تا کلاس پنجم دبستان باید با او به مدرسه می‌رفتم و می‌ماندم تا مدرسه تمام شود و برگردانمش خانه، خیلی به من وابسته بود، بعد از دبیرستان، باید خدمت سربازی می‌رفت، اصلا دوست نداشت، به هر دری زد که محل خدمتش تغییر کند، در نهایت هم در پرند خدمت کرد، وقتی هم که خدمت رفت حرف گوش نمی‌داد، به جای پوتین با دمپایی در پادگان می‌گشت که با این کارها فرمانده‌اش را ناراحت می‌کرد، اگر قرار بود در برف پست دهد زنگ می‌زد خانه که من در برف نمی‌مانم، ما تماس می‌گرفتیم و خواهش می کردیم نگذارند در برف نگهبانی دهد، همین چیزها بود که باعث تعجبمان می‌شد وقتی می خواست سوریه برود. خاطرات شهید مجید قربانخانی
⭐️ 🌹 👌💚 یكی از كارهايی که هر روز صبح انجام می داد، خواندن زيارت عاشورا بود استمرار همين زيارت عاشورا‌ها بهانهٔ شهادتش شد. شادی روح مطهر جمیع شهدا صلوات🌹 •
🌷 🌱فکر می کرد چطور میتواند دوستانش را به مسجد بیاورد، روزهای گرم تابستان در حالی که روزه بود میرفت مزرعه برای درو🌾 نزدیک غروب دستمزدش را میگرفت، هندوانه و خربزه میخرید می‌برد مسجد، بعد هم میرفت سراغ هم سن و سالانش و میگفت: بیاید مسجد میوه خریدم، هم هندوانه و خربزه بخوریم، هم قرآن بخونیم. 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ به کانال آمرین بپیوندید👆