eitaa logo
کمیته خادم الشهداء زنجان
503 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
کانال رسمی کمیته خادم الشهداء استان زنجان #گزارش_فعالیت_ها #اطلاعیه #اخبار #خادم_مثل_قاسم ارتباط با ما: ادمین اول @emadmogneh ادمین دوم @s_mersad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ●هروقت که از ماموریت میومد،به تلافی اینکه دل منو به دست بیاره، گوشه سفره غذامون یه قلب کوچیک با گلهای رز درست میکرد.منم دیگه به تلافی اون،قرار گذاشتم هربار که بیام گلزارش، براش یه قلبی با گل رز درست کنم.... ●یبار که از ماموریت های زیادش،خیلی ناراحت بودم،به من گفت خانوم قول میدم جبران میکنم،یه کوچولو هم که شده جبران میکنم. روز پنجشنبه بود،من همش تو ذهنم میگفتم میخواد فردا مارو جایی ببره.میخواد یه کاری انجام بده... صبح شد، دیدم پاشده خودش ناهار قرمه سبزی گذاشته.آشپزیشم خوب بود. گفت امروز تو اصلا با غذا کاری نداشته باش،گفت موقعی که میخوام سفره رو بچینم،میری تو اتاق نمیای،سفره که چیده شد شما بیا... ●بعد که اومدم دیدم سفره رو قشنگ چیده.یه گوشه سفره یه قلب با گل رز درست کرده بود. اصلا نفهمیده بودم کی رفته گل رز گرفته ... ‌‌✍راوی: همسرشهید @khademshohada_znj🕊🕊
نصفه شب چشم چشم رو نمی‌دید... سوار تانک، وسط دشت... کنار بُرجک نشسته بودم، دیدم یکی داره پیاده میاد... به تانک‌ها نزدیک می‌شد، دور می‌شد. سمتِ ما هم آمد، دستش رو دورِ پام حلقه کرد، پام رو بوسید!! گفت: به خدا سپردم‌تون... گفتم: حاج حسین؟ گفت: هیس! اسم نیار..... @khademshohada_znj🕊🕊
امروز می‌خواهیم از کسی صحبت کنم که همیشه با من است. چند روزی است که عده‌ای فکر می‌کنند که بابای من مرده است اما نمی‌دانند که من هم مثل همه شما پدر دارم و با او حرف می‌زنم و نگاهش می‌کنم و با او بیرون می‌روم و گاهی نیز مثل همه شما با او بازی می‌کنم و البته تنها یک فرقِ کوچکی با شما دارم این است که پدرم عکسی در کنار طاقچه اتاقِ ماست... 🕊🌹
حتی موتورسواری به خاطر خدا حسین موتور می راند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپه‌های ذلیجان» ایستاد. پرسیدم: چی شد؟! چرا ایستادی؟! از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن. گفتم: چرا؟! گفت: احساس می‌کنم دچار غرور شده ام. تعجب کردم، وسط دشت و تپه های ذلیجان، جایی که کسی ما را نمی دید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟! وقتی متوجه تعجب من شد، در حالی که به تپه کوچک پشت سرمان اشاره می کرد، گفت: وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شده ایم. تا مدت ها سوار موتور نمی شد ... 🕊🌹
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: @khademshohada_znj🕊🕊
برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛ بهاے این ، هم‌نفس شدن است با شهدایی ڪہ روزگاری در این زیستہ ‌اند... @khademshohada_znj🕊🕊
: بسیجی اصلا احتیاج بہ محافظہ کـــاری نـدارد و بہ دنـبـــال از دست دادن چــــیزی نیست، یڪ ڪارت عضـویت بسیج دارد و آن هم شهادتش است. @khademshohada_znj🕊🕊
خوشبخت‌تر از آسمان نبود، آنگاه که هر صبح و شام چشم مےگشود بر این ... پس خرده مگیر، غبار روزهای پساجنگ را.. شاید دل‌تنگ لباسهای خاکی شده! @khademshohada_znj🕊🕊
مثل بید می‌لرزید.... پرسید: توکدام عملیات ها بودی؟ اسیر جواب داد: فتح خرمشهر.... علی آقا جواب داد: حالا تو فاو هستیم، اما ما برای فتح خاک نمی جنگیم. اسیر عراقی گفت: ما برای اسرای ایرانی توی خرمشهر جوخه های اعدام داشتیم! علی آقا زخم عراقی رو بست و گفت: مرز اسلام و کفر همین جاست!" @khademshohada_znj🕊🕊
خداوندا!! پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد، من آنها را در بین الحرمین برهنه دواندم، در سنگرها خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خندیدم و گریستم افتادم و بلند شدم.... امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها آنها را ببخشی. عارفانه سربازولایت @khademshohada_znj🕊🕊
سرمیزِ معامله با خدا اگه دلت رو باختی همه چی رو بُردی... +دلباختگی برای خدا یعنی بیمه شدن همه ی لحظات زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر شهید طهرانی مقدم: پدرم همیشه می‌گفت ۲۰-۳۰ سال دیگر می‌فهمند من چه کار می‌کنم.
حسین موتور می راند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپه‌های ذلیجان» ایستاد. پرسیدم: چی شد؟! چرا ایستادی؟! از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن. گفتم: چرا؟! گفت: احساس می‌کنم دچار غرور شده ام. تعجب کردم، وسط دشت و تپه های ذلیجان، جایی که کسی ما را نمی دید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟! وقتی متوجه تعجب من شد، در حالی که به تپه کوچک پشت سرمان اشاره می کرد، گفت: وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شده ایم. تا مدت ها سوار موتور نمی شد ... 🕊🌹 @khademshohada_znj🕊️🕊️
با اتوبوس راهی تهران بودیم بیشتر مسافرین نظامی بودند راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد. ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد. بعد هم ساکت شد اما بسیار عصبانی بود. ذکر می گفت دستانش را به هم فشار می داد و چشمانش را می بست . حدس،زدم به خاطر نوار ترانه باشد. گفتم می خوای برم بهش بگم؟ گفت: قربونت برو بهش بگو خاموشش کنه. راننده گفت: نمیشه خوابم می بره. من عادت کردم و نمی تونم. برگشتم به ابراهیم مطلب را گفتم. فکری به ذهنش رسید از توی جیبش قرآن کوچکش را درآورد و با صدای زیبا شروع به قرائت آن کرد. همه محو صوت او شدند راننده هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد. 💠
آقازاده نبود اما خیلی ها صدایش می کردند. از بس که به امام علاقه داشت.دلباخته امام خمینی(ره) بود. به طرز خاصی امام را آقا صدا می زد. اصلا به خاطر عشق به امام و مبارزه با رژیم طاغوت بود که در آلمان درس ومشق را رها کرد و به سوریه و فلسطین رفت وشیوه مبارزه آموخت ودر ادامه برای دیدار با امام سر از پاریس درآورد. پس از آشنایی با امام عزمش برای مبارزه بیشتر شد. درس و مشق را برای همیشه رها کرد و شد فدایی امام. @khademshohada_znj🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: @khademshohada_znj🕊🕊
عطــــر ِ شما پیچیده میــان ِ خاطراتـــــم! پس عمیق تـــــر نَفَس میکــشم ! به امید وصال شما.. @khademshohada_znj🕊🕊
روزی نزدیک ظهر به منزل شهید رجائی رفتم ظهر، صدای اذان که شنیده شد ایشان از جا برخاستند و برای اقامه نماز آماده شدند. ایشان را صدا زدند که: غذا آماده است و سرد می‌شود اگر اجازه می‌فرمائید، بیاوریم شهید رجائی در همان حال فرمودند: خیر، بعد از نماز نگاهی به صورت آرام و چهره متبسم شهید رجائی انداختم. با لبخند به من گفت: عهد کرده‌ام هیچ‌وقت قبل از نماز ناهار نخورم. اگر هم زمانی ناهار را قبل نماز خوردم و نماز را اول وقت نخواندم فردایش را روزه بگیرم... 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
● شهید حزباوی با صداقت و اهل حجب و حیا بود اگر چه کم حرف می‌زد اما همیشه لبخند به لب داشت. انسانی متواضع وکم توقع و در مسائل کاری بسیار با جدیت و نمونه یک پاسدار وظیفه شناس بود. ● چندین بار در رزمایش ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مشورد تشویق قرار می گیرند. همین رفتار وکردارش سبب شد تا یکی از برادران اهل سنت در سوریه بعد از دوستی با شهید حزباوی و تحت تاثیر رفتارش به مذهب تشیع مشرف شد. 🌷 ●ولادت: ۱۳۶۱/۹/۱، اهواز ●شهادت: ۱۳۹۳/۹/۱ ،سوریه @khademshohada_znj🕊🕊
یڪ جواڹ با هزار شور و شعور روز آخر ولے " زهیر " شده زیر تابوت ، مادرش می‌گفت: پسرم عاقبت بخیر شده... 🌷 @khademshohada_znj🕊🕊