#شهید_محمدحسین_محمدخانی ❤️
تــــو خندیدی و چشمانت
ز یادم بُـــــرد رفتن را
من از لبخنـــــدت آموختم
ز این دنیــا گذشتن را ...
یک اربعین برای تو
گریان شدیم "حسین" ...
#عزاداری
اربعین سال ۱۳۶۶
رزمندگان گردان تخریب
لشکر۱۰ سیدالشهداء (ع)
حسینیه الوارثین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیر و تشکر حمید نوری از شهید رئیسی و شهید امیرعبداللهیان در کربلا
کمیته خادم الشهداء زنجان
#خاطرات_شهید
💠محبت به خاطر خدا
●چند روز قبل اعزام آقانوید به سوریه بود که رفتیم قم زیارت. با اصرارهای ما، مادرشوهرم و خواهرعزیز آقانوید هم با ما همراه شدند که قبل رفتن، بیشتر کنار هم باشیم. شکرخدا سفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت. در طول یک روز و نیم سفرمان مسئله ای ذهنم رو درگیر کرد و گفتم بهتره از آقانوید مشورت بگیرم و نظرش رو بدونم.
●بهش گفتم من خیلی اوقات شنیدم که میگن مراقب باشید خیلی با خانواده همسر زیاد صمیمی نشید، عروس، مادرشوهر یا خواهرشوهر اینطورن، اونطورن و.. همین حرفهایی که خیلی هامون تو زندگی مشترک باهاش درگیر میشیم.
●گفتم آقانوید دوست دارم همیشه رابطه م با مامان جان و خواهرت مثل این سفرمون پر از محبت و مهربانی باشه. اما نمیدونم این مقدار محبت کردن و صمیمیت باید چقدر باشه تا مشکل ساز نشه یا به ناراحتی نرسه و یا توقعی برام ایجاد نکنه.
●یه لبخند زد و گفت چقدر خوبه به این چیزا فکر میکنی و بعد از کمی فکر گفت: می دونی باید چکار کنی؟
همیشه به اطرافیانت به اندازه ای محبت کن که میدونی اون محبتت به خاطر خداست. حالا میخواد خانواده خودت باشه یا خانواده من یا دوستان و آشنایان. وقتی دیدی داری محبت میکنی که توقع جبران داشته باشی، محبت نکنی بهتره.
بعدم گفت نه اینکه خانواده خودم باشه بگم کلا تو زندگی مون با این نیت کار کنیم، خیلی ناراحتی ها به وجود نمیاد.
●اینکه چقدر این راهکارش به دلم نشست و به کارم اومده خدا میدونه. جزﺀ نکات و خاطرههای ثابتیه که هرجا برم از آقانوید میگم. چون میدونم خیلی هامون بخشی از ناراحتی های روزمرهمون بخاطر همین مسئله است که بازخورد مورد انتظارمون رو از دیگران نمی گیریم. حالا اینکه صددرصد مشکلی پیش نیاد نه، اما مسلما اگر تمرین کنیم واقعااا فقط به خاطر خدا محبت کنیم ، گذشت کنیم و کار کنیم، حجم ناراحتی ها کمتر میشه و آرامش مون بیشتر.
●هرکسی باید با توجه به شرایط زندگی و روحیات و توان خودش، مصداق این راهکار رو تو زندگیش پیدا کنه و به کار بگیره.
الحمدلله به لطف خدا، خانواده آقانوید از بزرگترین نعمات زندگیام هستند. حضورشون باعث دلگرمی ام بوده و هست.
✍راوی: همسرشهید
#شهید_نوید_صفری 🌷
#سالروز_شهادت
#شهید_اربعین
خدا اهل رفاقته
خدا رفیقداری و جوانمردی رو دوست داره و خودش بیشتر از همه اهل رفاقت ومروتِ
وقتی با همه ضعفت به یادش باشی با همه قدرتش به یادته...
31.mp3
6.87M
حسينِ من؛
بيا و اين دل شكسته رو بخر...!
🎤 به نفس حاج #محمود_كريمی
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
[حاج محمود کریمی]
@HajMahmoud_Karimi
من نیز خیلی آرزوی زیارتِ حـرمِ
امامحسین (ع) را دارم. امیدورام
کـه اگر قبل از رسیـدن به آرزویـم
بهشهادت رسیدم بزودی راه کربلا
باز شود و در موقع زیارت کربلا
این حقیر را فراموش نکنید.
به امید زیارت کربلا و نجف
و جهانی شدن اسلام ...
#شهید_جواد_کریمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
هیچ وقت دین خدا رو،دستور خدا رو،وظایف شرعیتون رو با هیچ چیزی معــامله نکــنید
#شهیداحمدکاظمی🌷
#یادشهداباصلوات
❤️
#شهیدی_که_خبر_شهادتش_را_اهل #بیت_علیهم_السلام_به_مادرش_دادند.
دهه هفتادی بود و بزرگ شده کانادا، در دل فرهنگ غرب؛ اما پرواز را نمی توان از مرغ باغ ملکوت دریغ کرد!
شهید حمزه علی یاسین، رزمنده ۲۱ ساله حزب الله لبنان و برادرزاده همسر سیدحسن نصرالله بود که در سوم مرداد ۹۳، در دفاع از حرم عمه #امام_زمان(عج)، در سوریه به شهادت رسید.
مادرش ابتدا مخالف حضورش در جبهه بود، به همین خاطر بعد از شهادتش، فرماندهان حزبالله نمی دانستند چطور خبر شهادت پسر را به مادر برسانند.
وقتی درِ خانه شهید رسیدند، در کمال تعجب دیدند بر دیوارهای خانه پارچه مشکی نصب شده، در حالی که هنوز آن خبر مهم اعلام نشده بود! در زدند و مادر حمزه در خانه را باز کرد، نوع تعارف او نشان داد انگار از همه چیز با خبر است.
تعجب فرماندهان زیاد طول نکشید، مادر شهید بعد از پذیرایی از میهمانان، با آرامش تمام گفت: « دیشب در رویای صادقانهای دیدم که وجود نازنین پنج تن آل عبا وارد منزلم شدند و درست همین جایی که شما نشستهاید، نشستند و به من بشارت دادند و گفتند فرزندت در راه ما اهل بیت(ع) به شهادت رسیده و امروز خبرش خواهد رسید
به روح پاک این شهید بزرگوار صلوات
دستی
تو را از شاخہ ام
چید و نمے دانست
#گل_ها
پس از پرپر شدن
هم عطرشان باقے ست...
#شهید_حاج_علی_قربانی
#خاطرات_شهید
💠نمازشب
●شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم حاج آقاگفت:می خواهیم بریم سفر، توشب بیاخونه مون بخواب. بدزمستانی بود.
سردبود. زودخوابیدم. ساعت حدودا 2 بود، در زدند، فکرکردم خیالاتی شده ام. درراکه بازکردم دیدم آقامهدی وچندتا از دوستانش ازجبهه آمده اند.
●آنقدرخسته بودندکه نرسیده خوابشان برد. هواهنوزتاریک بودکه باز صدایی شنیدم، انگار کسی ناله می کرد. ازپنجره که نگاه کردم دیدم آقامهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان ورفته به سجده...
#شهید_مهدی_زین_الدین