eitaa logo
کمیته خادم الشهداء زنجان
502 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
کانال رسمی کمیته خادم الشهداء استان زنجان #گزارش_فعالیت_ها #اطلاعیه #اخبار #خادم_مثل_قاسم ارتباط با ما: ادمین اول @emadmogneh ادمین دوم @s_mersad
مشاهده در ایتا
دانلود
89.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قطعه کامل شعرخوانی و مدّاحی اقامه نماز عید سعید فطر ۱۴۰۲ به امامت رهــبر معـظم انقلاب حضرت آیت‌الله سید علی خامنه‌ای "مدظله العالی" @khademshohada_znj
🌷 حاج احمد متوسلیان برای آنچه اعتقاد دارید ایستادگی کنید حتی اگر هزینه‌اش تنها ایستادن باشد . @khademshohada_znj
از وقتی ازدواج کرده بود، قناری و سُهره‌هایش را هی کم و کمتر می‌کرد. محدثه می‌گفت: «دلم می‌گیرد طفلی‌ها را توی قفس می‌بینم.» از آن‌همه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جان‌شان بسته بود، یک سُهره مانده بود برایش که آن‌را هم همان روز بعدازظهر، قبل رفتنش برد با محدثه‌سادات رهایش کرد. شب، وقتی می‌خواست برود، با همه که آمده بودند برای بدرقه‌اش، تک به تک خداحافظی و دیده‌بوسی کرد و آخر از همه، خم شد و کف دست‌هایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان. دست‌هایم را حلقه کردم دور گردنش و یک دل سیر بویش کردم. درِ گوشم گفت: «ننه! دعا کن شهید برگردم...» و زل زد توی چشم‌هایم و گفت: «اگر شهید شدم، رخت سیاه نپوش و نگذار کسی رخت سیاه بپوشد. توی مجلسم جای خرما و حلوا، شیرینی و شکلات خیرات کنید...» و تنگ در آغوشم کشید و لحظه‌ای بعد، از حلقه دست‌هایم بیرون خزید و رفت که رفت... ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۶۷/۲/۲ تبریز ، آذربایجان‌شرقی ●شهادت : ۱۳۹۴/۲/۴ دلامه ، سوریه @khademshohada_znj
●بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام. ● از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.» 🌷 @khademshohada_znj
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @khademshohada_znj ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
ای شهــید🌷 دعا کن ، که ما از خستگی و غفلت خوابمان نَبَـرد و از قافله ی مهـدی فاطمه جا نمانیم ... 🌷 @khademshohada_znj
🍃پیامبر صلی الله فرمودند : 💕 در بهشت، قصرها و غُرفه هائى است كه اندرون آنها از بيرون و نماى خارجى و ظاهر آنها از درون پيداست. 💕سه گروه از اُمّت در آنها سكونت خواهند گزيد 1⃣🍃 کسانی که پاكيزه سخن بگويند 2⃣🍃کسانی که از سلام کردن بر هیچ مسلمانی بخل نورزند 3⃣🍃کسانی که شب هنگام كه مردم در خواب راحت آرميده اند به عبادت پردازند 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @khademshohada_znj
enc_16813103633377459694979.mp3
6.6M
🎧حاج‌مهدی‌سلحشور دلم جزیره مجنونه.‌‌.. آی‌شهدا‌ خراب کردم درستش کنید💔 @khademshohada_znj
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم." ● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع) 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰ @khademshohada_znj
🔺شاسی‌بلند را کِی به ما می‌دهید؟ مهدی خیلی شوخ بود. دفعه اول که رفته بود، من خانه‌ی مادر شوهرم بودم که تماس گرفت. شماره‌اش معلوم بود اما من توجه نکردم. تلفن را برداشتم، دیدم آقایی سلام‌علیک کرد و گفت: «شما خانم موحدنیا هستید؟»، گفتم: «بله!» مِن‌مِن‌کُنان گفت: «همسرتان...». با حالِ بدی گفتم:«آقا همسرم چی؟!» گفت:«همسرتان به درجه رفیع شهادت رسیدند.» من بغض کردم. یک‌لحظه خواهر شوهرم فهمید و به من اشاره کرد که این شماره‌ی مهدی است و اذیّتت می‌کند. منم خنده‌ام گرفت اما خودم را کنترل کردم. با لحن شوخی-جدی گفتم:«آقا ولش کن! این شاسی‌بلند را کِی به ما می‌دهید؟» با این جمله، مهدی فهمید دستش برایم رو شده و زد زیر خنده، گفت:«تو چقدر نامردی! منو به شاسی‌بلند فروختی؟» گفتم:«تا تو باشی مرا اذیّت نکنی!» 🌷شهید مدافع‌حرم 🍃 به روایت : همسر شهید @khademshohada_znj
مقصود من از باده و پیمانه حسین است آرامِ دلِ خسته و دیوانه حسین است ... فخر است گداییُ طلب کردنِ حاجات وقتی که گدا پرورِ این خانه حسین است ... شبتون حسینی @khademshohada_znj
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن @khademshohada_znj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی از دیدار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با خانواده شهید آرمان علی وردی، در حاشیه دیدار مسئولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی @khademshohada_znj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امضای طومار مردمی برای «اجرای قانون عفاف و ‌حجاب» در بیش از ۱۰۰ نقطه پایتخت، همزمان با برگزاری نماز عید سعید فطر @khademshohada_znj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازگو کردن ماجرای ملاقات شهید اسماعیل خانزاده با عج الله تعالی فرجه توسط پدر شهید در دیدار با رهبر معظم انقلاب و واکنش رهبر عزیزمان @khademshohada_znj
🔴 ️بعد از ۳۹ سال، خوش اومدی با غیرت ... 🔹‌ چقدر جای پدر و مادرت خالیه که امروز به استقبالت بیان ... 🔹‌ « شهید آشوری جان بت اوشانا» 🔴 ️بعد از ۳۹ سال، خوش اومدی با غیرت ... 🔹‌ چقدر جای پدر و مادرت خالیه که امروز به استقبالت بیان ... 🔹‌ « شهید آشوری جان بت اوشانا» @khademshohada_znj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"جانی بت اوشانا" وقتی برگشت که مادرش نیست؛ فردا با هم بدرقه‌اش کنیم 🔹اقوام این شهید می‌گویند:« مادرش روزهای یکشنبه که به کلیسا می رفت عکس پسرش را می بوسید و با گریه می گفت پسر من برمی گردد. هرکس که از جبهه برمی گشت می رفتند و می پرسیدند از پسرما خبر دارید؟» @khademshohada_znj
مژده اِی دل که مسیحا نفسی می‌آید از نسلِ حواریون ... پیکر از رزمندگان آشوری دفاع مقدس بعد از ۳۹ سال شناسایی گردید. مراسم وداع با پیکر مطهر شهید چهارشنبه ۶ اردیبهشت از ساعت ۱۶ معراج شهدای تهران مراسم تشییع جمعه ۸ اردیبهشت بعد از نماز جمعه تهران رفقای تهرانی ، شهید خانواده‌ای ندارد فرزند ایران را همراهی کنید @khademshohada_znj
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: 🕊 @khademshohada_znj 🕊
🌷 شهید همت: من را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم. @khademshohada_znj
🐷چرا مسلمانان گوشت خوک نمی خورند❓❓❓ یکی از دوستانی کە بیش از 25سال در آلمان است، تعریف میکرد؛ گفت: همکاری آلمانی دارم یه بار از من سوال کرد چرا شما مسلمانان گوشت خوک نمیخورید؟! میخواهم دلیل علمی اش را  برایم بگویی که قانع شوم نه دلیلی شرعی. ⏰منم در جواب گفتم فقط یک ساعت  وقت میخواهم تا با توکل به خدا با زبان آلمانی جوابی مناسب و قاطع بدهم! 💻از سایتهای اینترنت شروع کردم به جست و جو بخصوص در سایتهای علمی به زبان انگلیسی ، آلمانی و دیگر زبانها.. 😳آنچه را که پیدا کردم مرا شوکه کرد  در یکی از سایتهای آلمانی جواب سوالم را پیدا کردم ( شبکه المانی در امور مراقبتهای  ارزشهای غذایی) 1⃣ خوک جسد و مردار گندیده میخورد حتی اگر مردار پدرش باشد. 2⃣ خوک همه چیز میخورد حتی ادرار  و مدفوع خود و دیگر حیوانات 3⃣ مقدار سم کشنده در گوشت خوک 30 برابر گوشت گوسفند است. 4⃣ خوک عرق نمی کند ،پوست خوک اسفنجی است بە همین دلیل تمام کثیفی ها را جذب خود میکند این خود فاجعە است. 5⃣ برای هضم کردن گوشت گوسفند به(٦-۹)ساعت زمان نیاز است و جگر انسان برای جذب کردن مقدار کمی از سم زمان زیادی نیاز دارد؛ اما برای هضم گوشت خوک به(۱-۲) ساعت زمان نیاز است به همین دلیل جگر پوشیده و مملو از آن سم کشنده خواهد شد. 6⃣ جنس نر خوک با هر حیوان دیگری جفت می شود حتی اگر جفتش هم نر باشد به همین دلیل خوک منبع بسیاری از بیماری هاست. 7⃣ 3ساعت بعد از کشتن خوک کِرم از بدنش خارج میشود .. 8⃣ نوعی کِرم در گوشت خوک موجود است کەنە با پختن نە سرخ کردن(برشتە) از بین نمی رود. 9⃣  پختن گوشت خوک نیاز بە 6ساعت زمان دارد گوشت خوک قابل سرخ کردن نیست زیرا کم کم  آب میشود تا چیزی از آن باقی نمی ماند (مانند گوشت انسان) 🔟 در سر خوک خون لختە زیادی جمع شدە است چون خوک تنها حیوانی است کە نمی تواند سرش رابە طرف بالا بلند کند. 1⃣1⃣ کرک و موی خوک جز با سوزاندن از بین نمی رود. 2⃣1⃣ خوک هرگز چیزی را که می خورد بو نمی کند بلکە اگر خوراکش پاک هم باشد قبل از خوردن آب دهان و بینی اش را به آن می مالد. 3⃣1⃣ کسانی که سازنده تاتو هستن اول روی پوست خوک آن را تست میکنند. این است احکام دین مبین و مترقی  اسلام @khademshohada_znj
: خدا ، بہ صاحب الزمان صبر دهد زیرا او منتظر ماست نہ اینڪہ ما منتظر او باشیم هـنگامی میشـود گفت منتظریم ڪہ خود را اصلاح ڪنیم @khademshohada_znj
آقا مدیر کاروان اصلی آقا امید قدمیاری بودن که با اقوام خودشون اومده بودن، اصل کارهارو ایشون کردن، ماهم در مرحله بعدی مدیر زاپاس بودیم 😆. اسم آقای قدمیاری رو قطعا شنیدید، اون پول‌هایی که جمع میکردیم برای منازل شهدا و بچه‌های لب شکری که نیاز به ارتودنسی دندون و اینا داشتن، یکی از شماره کارت‌هایی که می‌گذاشتیم برا ایشون بود، همه هماهنگی ها، پیگیری ها و نظارت‌هارو ایشون و همسر محترمشون انجام میدادن و میدن قبل سفر برادر امید به کما رفت 😩
🔴 برادر امید به کما رفت بعد از اینکه امیدقدمیاری هتل کربلارو که هماهنگ کرد و قرار بود بلیط‌های هواپیما رو بگیره، ناگهان برادرش امیر خونریزی مغزی کرد و رفت تو کُما، روزبه‌روز حالش بدتر میشد، چند روز گذشت گفت کلیه‌هاش از کار افتاده و دیالیز میشه و کراتین خونش پایین نمیاد و خون داره لخته میشه. من خیلی نگران شدم هم برای امیر هم برای سفر کربلا که کنسل نشه، گفت دکترا هم جوابش کردن و گفتن کاراتون رو بکنید برای...... 😔 من تقریبا ناامید شدم و به اقوام گقتم احتمالا کربلا کنسل بشه، چون آقای قدمیاری تو این وضعیته😩 امید ولی ناامید نبود، گفتم کربلا میریم؟ گفت چرا نریم؟ من نوکری این خاندان رو کردم من شفای امیرو میگیرم، کربلا رو حتما میریم آقاجون بد به دلت راه نده. اونجا من خیلی دلم سوخت برای امید که انقدر امیدواره، گفتم این شرایطی که وجود داره، قطعا امیر برنمیگرده و خداکنه امید اعتقاداتش ضربه نخوره که حاجت نگرفته و الکی امیدواره خلاصه بلیطهارو گرفت و همگی رفتیم کربلا ،خانواده ما ۵۰نفره بودیم، با اتوبوس از فرودگاه رفتیم کربلا، خانواده امید ۲۵نفره با مینی‌بوس رفتن. اونجا یکی دوتا مراسم گرفتیم و توش برای امیر دعا کردیم، مراسم شب جمعه داخل بین الحرمین هم برگزار شد اونجا هم امید رفت به مداح گفت برای شفای امیر دعا کنید، دعا کردن و اون شب گذشت. فرداش تو رستوران امید رو دیدم گفت امیر به‌هوش اومده😭 همه کاروان خودشون و کاروان ماهم که روزهای قبل دست به‌دعا شده بودن از خوشحالی داشتن بال درمیاوردن من با خودم گفتم امیر احتمالا تو کما یه چیزایی از کربلا و کاروان ما دیده. دیشب با امیدقدمیاری که صحبت میکردم گفت امیر اومده تو بخش، میگفت دکترا گفتن معلوم نیست چی شده، دکترایی که شاید برای اهدا عضو آماده شده بودن همشون هنگ بودن. گفت به امیر گفتم شفات رو از امام حسین گرفتیم، دیدم زد زیر گریه، گفتم چی شده؟ گفت من باهاتون بودم تو کربلا، اولش که روح از بدنم جدا شد انگار بند بند انگشتم داشت جدا میشد، دیدم چسبیدم به سقف و جسمم رو میدیدم، که بعدش رفتم بالا و بالا دیگه فاصله گرفتم و دیگه زمین و جسمم رو نمیدیدم و صحنه دیگری برام ظاهر شد دیدم شما با یه اتوبوس و یه مینی‌بوس دارید میرید کربلا، و من تو بین الحرمین اومدم پیشتون عزاداری، آخرش هم دیدم یه نوری از بین الحرمین ظاهر شد و من به جسمم برگشتم😭 به امید گفتم امیر احتمالا چیزهای بیشتری دیده و الان هنوز یادش نیومده هروقت یادش اومد هرچی گفت یادت باشه چی گفته. السلام علیک یا اباعبدالله ❤️✋ آقای اباعبدالله ما نوکر شما هستیم @khademshohada_znj