eitaa logo
خادمیاران افتخاری یاران امام رضایی شهدا 🌷🇮🇷🌴 همه خادم الرضاییم🕌
150 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
7.2هزار ویدیو
11 فایل
ترویج فرهنگ ایثار و شهادت ، نشر احادیث ائمه اطهار(ع) بیانات امامین انقلاب و فرهنگی و بصیرتی با همراهی شما اساتید بزرگوار خادمیاران افتخاری یاران امام رضایی شهدا فعالیت می نمائیم و از درج مطالب توهین آمیز به افراد......خوداری می نمائیم
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ۱۲ آبان، روزی که پیرمرد عاشق پرکشید🕊🕊🕊 👇 ❤️ اشتیاق روزافزون پیرمرد نام‌آشنای «تپه کرجی‌ها» به شهادت 🌷 🌿 در گیلانغرب تپه‌ای وجود داشت که به‌واسطه حضور بچه‌های رزمنده کرج به فرماندهی آقا مهدی شرع‌پسند به تپه کرجی‌ها معروف بود. مرداد سال ۱۳۶۰ روی محور تپه کرجی‌ها مستقر بودیم. بالای تپه فضای نسبتاً صافی داشت که برزنت پهن می‌کردیم و غروب هرروز همه آن‌جا جمع می‌شدیم و به رسم برادرانه‌ای که آقا مهدی گذاشته بود، کشتی می‌گرفتیم و خوش بودیم. در این میان پیرمردی حدوداً ۶۰ ساله به جمع ما اضافه شده و اسلحه برنو کشیده‌اش، او را شاخص کرده بود. وی در واحد تدارکات، نگهبانی می‌داد و آدم عجیبی بود. در این همه سال حضور در جبهه هیچ‌کس را مانند او مصمم و عاشق ندیده بودم. حضور و غیاب در گردان هر روز صبح هنگام صبحگاه انجام می‌شد. وقتی اسم کسی خوانده می‌شد، برای اعلام حضورش یا بلند می‌گفت: «الله» و یا می‌گفت: «شهید»؛ اما پیرمرد نام‌آشنای تپه کرجی‌ها می‌گفت: «ان‌شاءالله شهید». عشق به شهادت طوری در وجودش موج می‌زد که هیچ دعایی را از کسی قبول نمی‌کرد الا دعایی که در آن آرزوی شهادتش باشد. وقتی به او می‌گفتم: «حاجی خدا خیرت دهد» با عصبانیت به من نگاه می‌کرد و می‌گفت: «بگو خدا شهادت را نصیبت کند». غروب یکی از روز‌ها که آقا مهدی و تعدادی از بچه‌ها برای شناسایی عملیات رفته بودند، از جمع شدن و کشتی گرفتن خبری نبود، تعداد محدودی از بچه‌ها مانده بودند. عراق هم آتش سنگینی روی منطقه ریخت و از همان تعدادی که مانده بودند، چند نفری مجروح و شهید شدند. هرکسی می‌توانست کمک می‌کرد و آمبولانسی هم برای جمع‌کردن مجروحین آمده بود. از کنار چادر تدارکات رد می‌شدم که دیدم پیرمرد روی یک صندلی نشسته و به اطراف نگاه می‌کند. آرامشش مرا به تعجب وا‌داشت. نزدیک رفتم، سلام کردم و حالش را پرسیدم. نگاهی کرد و گفت: «خیلی خوبم». خواستم از کنارش رد شوم که لکه قرمزی روی زیرپیراهنی سفیدش توجهم را جلب کرد. برگشتم و گفتم: «حاجی زخمی شدی؟»، گفت: «چیز مهمی نیست». به طرفش رفتم، زیرپیراهنی سفیدش را بالا زدم، تعجبم بیشتر شد. ترکش بزرگی به پهلویش خورده و حدود ۱۵ سانتی‌متر شکاف عمیق در پشتش ایجاد کرده بود. وی انسان صبوری بود، برای اینکه به‌واسطه مجروحیت به عقب نرود، مجروحیتش را پنهان کرده بود. ناراحت شدم و گفتم: «پیرمرد زخم بزرگی داری». بعد داد زدم و امدادگر آمد و زخمش را پانسمان کرد و با آمبولانس به بیمارستان منتقل شد. وی بعد از انجام عمل جراحی، مدت کوتاهی در بیمارستان بستری شد؛ اما طاقت نیاورد و حدوداً آذرماه به جبهه بازگشت و در عملیات «محمد رسول‌الله (ص)» با فرماندهی جاویدالأثر حاج «احمد متوسلیان» در منطقه «مریوان» شرکت کرد. آبان سال ۱۳۶۲ شد و پیرمرد جبهه ما عشق به شهادتش روزافزون‌تر. تا اینکه در ۱۲ آبان در عملیات «والفجر ۴» در منطقه «پنجوین» (ارتفاعات «کانی مانگا») در حال دویدن بود که برخورد یک موشک آر.پی‌.جی به صخره‌ای، موجب آسیب‌دیدگی‌اش از ناحیه سر شد و به فیض شهادت نائل آمد. ➖(راوی: «علی کرمی» رزمنده دوران دفاع مقدس ) 🌴 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷