eitaa logo
کانون ایثار وشهادت خادمیاران افتخاری دبیرخانه مرکزی خدمت رضوی آستان قدس رضوی در میاندوآب 🌷🇮🇷🌴
165 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
5.3هزار ویدیو
9 فایل
فعالیت در عرضه حرم شناسی و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت ، با همکاری و همراهی شما اساتید بزرگوارم به صورت افتخاری فعالیت می نمائیم و از درج مطالب توهین آمیز به افراد حقیقی و حقوقی خوداری می نمایم.........
مشاهده در ایتا
دانلود
12.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم/ خاطره‌گویی مرحوم ابوترابی از دوران اسارت با شروع جنگ ایران و عراق مرحوم ابوترابی عازم جبهه شد. او در خلال جنگ در کنار مصطفی چمران حضور داشت و در ۲۶ آذر ۱۳۵۹ به اسارت نیرو‌های عراقی درآمد. وی نقش عمده‌ای در اردوگاه‌های اسرای ایرانی در عراق داشت و نقطه اتکاء آزادگان دربند رژیم صدام. 👆بخشی از خاطرات دوران اسارت ایشان سید آزادگان‌مرحوم مغفور خلدآشیان حاج آقا ابوترابی" 🌷یاد شهدا، رزمندگان، ایثارگران، جانبازان و آزادگان سرافراز را گرامی می داریم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد "صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین" غفرالله لنا و لکم وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم 🇮🇷لحظه_ای_باشهدا 🥀🥀🌴🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌴🌷
قافلہ ی مـا قافلـہ ی از است هرڪس ڪہ از جـــان گذشتہ نیست با مـا نیایـــد .... شهدا نگاهی التماس دعا نشر مطالب باذکر صلوات 🇮🇷🌷🥀🥀🌷لحظه_ای_باشهدا
🌺 روشنای خانه 1️⃣ نظامی ولی بسیار عاطفی 🔸 من عروس اول شهید محمدرضا زاهدی هستم. پدر شوهرم عمویم بودند و بنده با پسر اول ایشان که پسر عمویم هستند، ازدواج کردم. 🔹 با وجود این که شهید زاهدی عمویم بودند، خیلی کم ایشان را می‌دیدیم؛ چون برای مأموریت یا در لبنان بودند یا در تهران. هرچند ماه یک بار که برای دیدن پدر و مادرشان به اصفهان می‌آمدند، همه در خانه پدربزرگم جمع می‌شدیم و ایشان را در آنجا می‌دیدیم. 🌷 شهید زاهدی به علت موقعیت شغلی در شهرهای مختلفی سکونت داشتند. مدتی در رشت، مدتی در خوزستان، مدتی هم در تهران و این چند سال اخیر هم در لبنان بودند. از لبنان که می‌آمدند، وقتی من و دخترشان را می‌دیدند که هم‌بازی هستیم، خیلی خوشحال می‌شدند. با وجود این که من هشت عموی دیگر هم دارم، با دختر عمویم خیلی صمیمی بودم. 💍 سال ۸۸، زمانی که در ترم چهارم در دانشگاه در حال تحصیل بودم، عمویم مرا از پدرم خواستگاری کردند و قرار خواستگاری گذاشته شد. 💐 زمانی که به خواستگاری من آمدند، عمو تشریف نداشتند. آقامهدی، مادر شوهرم و مادرشان آمده بودند. خیلی دوست داشتم که عمویم نیز حضور داشته باشند؛ ولی خب می‌دانستم که مشغله‌های کاری زیادی دارند. 💞 وقتی من وارد خانواده عمویم شدم، دیدم که ایشان، دخترشان را در آغوش می‌گرفتند و می‌بوسیدند. این مسأله برای من جای تعجب داشت که یک مرد می‌تواند تا این اندازه عاطفی باشد؛ در حالی که یک شخصیت نظامی است. تصورم از یک فرد نظامی، فردی بسیار خشک، بسته و رسمی بود؛ ولی ایشان اصلاً این طور نبودند. 🍀 خیلی کم پیش می‌آمد که ما با عمو به سفر برویم، قبل از به دنیا آمدن فرزندم با ایشان به کربلا رفتیم. ایشان خیلی به من و همسرم تاکید می‌کرد که زود صاحب فرزند بشویم. وقتی به ایشان خبر دادیم که صاحب فرزند شده‌ایم، عمو از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد. وقتی در بیمارستان بودم، ایشان آمدند و به من سر زدند و من که اصلاً فکر نمی‌کردم بیایند، خیلی خوشحال شدم. 📷 عمو عکسی را که از محمد علی (فرزندمان) با گوشی همراه گرفته بودند، در لبنان روی درب منزل شان زده بودند تا دلتنگی های‌شان را با آن عکس رفع کنند. ✍🏻 برگفته از (با اندکی تصرف و تلخیص) 🎙 راوی: عروس شهید زاهدی 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 لحظه_ای_باشهدا
ازهم بگشای دیده را باصلوات باخنده بگو شکرخدا راصلوات برگی بزنی بار دگردفتر عمر صبحست وبگو محفل ماراصلوات 🌷اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد وآل مُحَمَّدوَعجِّّل فرجهُم🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میای می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز میخونی؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.» تسبیح را برداشت و همان طور که می‌چرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی این‌ها به نماز می‌ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟» 🔹 می‌گفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم. 💖شهید منصور ستاری به روایت همسر💖 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌴🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷
20.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 رهبر انقلاب: تصور آمریکا و رژیم صهیونیستی و برخی از همپیمانان آنها مبنی بر پایان مقاومت کاملاً اشتباه است/ آن کسی که ریشه‌کن خواهد شد اسرائیل است.۱۴۰۳/۹/۲۷ 🌴🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | جان بر کف و اشاره میدانم آرزوست... •🌼━┅┄┄ اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجهُمْ
♥️روزتون ‌معطر به ‌عطر صلوات بر محمد و آل محمد (ص) 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🌸مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌷 وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🇮🇷🥀🥀🥀🥀لحظه ای با شهدا
[السَّـلاَمُ عَلَى مَحَالِّ مَعْــرِفَةِ اللَّهِ ... سلام بر شما ڪه دل‌هـــــایتان محل معرفتــــ خداستــــ .... سلام صبحتون منور به نور شهدا 🌺 🇮🇷لحظه_ای_باشهدا
🌺 روشنای خانه 2️⃣ اینبار متفاوت بود، و بیشتر ماند 🔸 ما همیشه از عمو می‌خواستیم که برایمان دعا کند تا صاحب فرزند دیگری شویم و ایشان هم خواسته‌مان را اجابت می‌کردند. چون می‌دانستم همیشه نماز شب میخوانند، می‌خواستم که فراموشمان نکنند. خیلی وقت‌ها با تسبیح صلوات می‌فرستادند و اگر نداشتند، با مقداری نخود این کار را می‌کردند و هر نخود، نشانه‌ی هزار صلوات بود. من آن نخودها را به عنوان تبرک برمی‌داشتم تا در غذا بریزم. 💓 وقتی عمو خبردار شدند که به خواست خدا داریم صاحب فرزند دوم می‌شویم، از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدند. 🌷 بعضی وقت‌ها که می‌فهمیدیم زن عمو می‌خواهد بیاید و ایشان می‌گفتند که احتمال دارد عمو هم باشند، خیلی به دیدنشان امیدوار می‌شدیم. گاهی همسرم به یکباره می‌گفت که عمو به تهران آمده و فقط چند ساعت حضور دارند. ما برای دیدنشان به تهران می‌رفتیم و در حد همان چند ساعت ملاقاتشان می‌کردیم. 🌿 عید امسال بعد از شش یا هفت ماه، نزدیک سحر بود که بی‌خبر آمدند. ما خواب بودیم. زن عمو همه را بیدار کردند و من که خیلی دلتنگ عمو بودم، بعد از مدت‌ها ایشان را دیدم. هر بار که می‌آمدند، می‌گفتند که چند روز قرار است بمانند؛ اما این بار نگفتند، و ما هم دلمان نمی‌آمد بپرسیم. اما ریحانه، دختر خواهر شوهرم هر شب از عمو می‌پرسید: فردا هم هستید؟ و ایشان هم می‌گفتند: «بله، هستم.» ما هم خوشحال می‌شدیم و هم تعجب می‌کردیم. چون سابقه نداشت. 🌙 در ماه رمضان سال‌های قبل، دعوت‌های افطار را همراه ما نمی‌آمدند؛ ولی این دفعه هر کجا دعوت شدیم آمدند. حتی جاهایی که ما فکرش را هم نمی‌کردیم. این بار از سحر روز یکشنبه تا جمعه کنار ما ماندند. 🌹 عمو گفتند که روز جمعه قرار است بیایند دنبال‌شان و بروند. در آن چند روز قرار بود یک سفر مشهد هم بروند؛ ولی به دلایلی بهم خورد و خیلی ناراحت شدند. شبِ قبل از رفتن، وقتی که از مهمانی برگشتیم، برخلاف دفعات گذشته که می‌رفتند برای استراحت، این بار چراغ‌ها را روشن کردند و خیلی سرحال و با نشاط نشستند. همه دور هم نشستیم و گرم صحبت شدیم. 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 🌷🇮🇷🌴🥀🥀لحظه_ای_باشهدا