.
🔸از دل هزاران شهید عبور کردی؛
در ایستگاههای #بهشت...
لختی درنگ کردی و برایت #روایت کردند و گریستی!
به تو گفتند که #کربلا همچنان جاری است!
از عاشورای ۶۱ هجری تا امروز و فردا و...
شاید بارها و بارها به هر کدام از قدمگاههای شهیدان که میرسیدی، با خود میگفتی کاش مرا نیز به خیل #شهیدان راهی بود و حسرت میخوردی که چرا از قافله جا مانده ای!!
آری زمان ما را از قافله #کربلا دور داشته است اما هنوز میتوان آن گونه که سید شهیدان اهل قلم خواست، بخواهیم:
"کربلا ما را نیز در خیل شهیدان بپذیر"
به شهر باز میگردی!
دلت برای همین بیابانها میگیرد...
برای خاک...
برای نخل...
برای خاکریز...
برای جاده ای که هنوز رد #خمپاره ها بر آن جا مانده بود...
برای #ترکش هایی که زنگ زده بودند!
و برای #آسمان مردانی که سالها بود در ملکوت گم شده بودند...
اولش می خواهی زار بزنی و #گریه کنی تازه با رفقایت مانوس شده بودی، تازه #شهدا را شناخته بودی، تازه فهمیده بودی که هر چه هست، در #گمنامی و در این بیابانهاست...
به خود می آیی، سبکبار می شوی اما چیزی را جا گذاشته ای، شاید رد پایت را شاید #گناهانت را...
شاید آرزوهای دور و درازت را و شاید #دلت را...
روزهایی است که تو هم مثل شهیدان پر از نور #خدا زیسته ای، روزهایی است که به مرگ خندیدهای ، روزهایی است که در سرزمین های #جنوب زیسته ای...
روزهایی است که در زیارت اولیاء الله بوده ای و خیلی چیزها آموخته ای که #هرگز نباید فراموششان کنی!
چنانچه زینب(سلام الله علیها) کربلا را فراموش نکرد...
#اروند
.
🕊کمیته خادمین هرمزگان🕊
@khademineshohadahormozgan
.
💭 #روایت
🔻 وقتی در حسینیه مستقر شدیم قرار شد برای زیارت غسل کنیم و آماده شویم، اما دیدم شهید دژله رفت و کبوتری خرید، واقعیتش من که همسن و سال او بودم خوشم نیامد و در دل گفتم ما از جنوب و به عشق امام رضا (علیه السلام ) راهی مشهد شدهایم تو رفتهای کبوتر خریدهای و کبوتربازی میکنی؟!
.
🔹 جالب آنکه محمد، این کبوتر را در داخل یک کارتن در حسینیه نگاه میداشت و در طول آن پنج روز هر وقت حرم میرفتیم آن را با خود میآورد تا شب آخر که در صحن گوهرشاد که پاتوقمان بود، جمع شدیم و مداح دعای وداع میخواند و میگفت بسیاری از این دستهایی که بالا آمده چند روز دیگر پرخون میشود و واقعاً همچنین شد و ما 400 رزمنده گریه میکردیم، دیدم محمد در همان حال با کبوتر حرف میزند، فهمیدم ماجرا چیز دیگری است ...
🔸 بعد از روضه دیدم محمد، کبوتر را پر داد!
وقت خداحافظی رفتم از دلش دربیاورم و پرسیدم قصه کبوتر چه بود؟
گفت: من بار اول است که به مشهد میآیم و میدانم بار آخری هم هست که زائر امام رضا(علیه السلام) میشوم این کبوتر را خریدم و به او گفتم آب و غذا و خانه و مرگت در این حرم است فقط هرروز به نیت من یکبار دور گنبد بگرد!
.
🔹 این قبیل راز و نیازها و انس و الفتها نشان میداد بچههای رزمنده چه انس و سر و سرّی با امام رضا(علیه السلام ) داشتند؛ من آداب زیارت امام رضا(علیه السلام) را از محمد یاد گرفتم.
.
📝 راوی سردار محمد احمدیان
.
🌷 #شهید_محمد_دژله
#شهید_استان_هرمزگان
.
🕊واحد خواهران کمیته خادمین شهدا استان هرمزگان🕊
🆔 @Khaharan_khademin_hrm