.
.
📚 لحظاتی با طعم کتاب ؛
.
بچه های ما خسته بودند🤕 و به خاطر تلفاتی که می دادیم، روحیهٔ آنها ضعیف شده بود؛ اما نیرو های دشمن کاملا سر حال و آماده بودند.☠
احتمال لو رفتن عملیات زیاد بود،⚠️ چون ما روز قبل در روشنایی با تویوتا هایمان از شهر رد شدیم و به پادگان رفتیم. بالاخره در سوریه هم جاسوس زیاد است و به نظر می رسید دشمن انتظار ما را می کشید⚔. با متحد شدن تعدادی از گروه ها، از سه جهت نیرو آورده و به سیچهل متری ما رسیده بودند. با بچهها آتش 🔥سنگینی روی آنها ریختیم.
💪فرار کردند و یک نفر زخمی از آنها به جا ماند.
.
برای اینکه روحیهٔ بچه ها بهتر شود💫، اسارت آن مجروح را از پشت بی سیم به سیدابراهیم اعلام کردم. سیدابراهیم گفت: «بارکاللّٰه ابوعلی. دمت گرم.و ایولاللّٰه. شیرم حلالت.»🤭
گاهی اوقات وسط درگیری حرف خندهداری😅 می زدیم که بچه ها روحیه پیدا کنند. «شیرمحلالت» هم تکیهکلام این مواقع سیدابراهیم بود.
.
(کتاب #ابوعلی_کجاست؟ ، زندگینامه شهید #مرتضی_عطایی)
.
.
🕊کمیته خادمین شهدا هرمزگان🕊
@khademineshohadahormozgan