بسم الله الرحمن الرحیم
#من_زنده_ام
قسمت_صد و هجدهم
هر بار که نفس می کشیدم گویی وزنه ای سنگین را روی قفسه ی سینه ام بالا وپایین میکنند.حتی مهره های کمرم تیر می کشید.با هر نفس لخته های خون بر دهانم هجوم می آوردند.نفس نمی کشیدم;خون بالا می آوردم.قفسه ی سینه ام متورم ودردناک شده بود ووقت نفس کشیدن این درد تشدید می شد اما برای زنده ماندن چاره ای جز نفس کشیدن نداشتم.
سر انجام بعد از به در کوبیدن های بسیار,من مشتری همیشگی آنتی بیوتیک هایی در رنگ ها وسایزهای مختلف شدم,بدون اینکه کمترین نشانه ای از بهبودی در من دیده شود.نسخه ی دیگری هم در کار نبود.یک روز چنان نفس در سینه ام حبس شد وتقلا می کردم که خواهرها از شدت ترس ونگرانی به در ودیوار کوبیدند وبا فریاد دکتر را صدا زدند.نگهبان کشیک,گروهبان قراضه بود.وقتی دریچه را باز کرد,با خشم وعصبانیت خواهران که مواجه شد در را محکم بست ورفت.هر چه رنگم بیشتر به کبودی می رفت,صدای فریاد خواهران بلندتر می شد تا اینکه او بالاخره در را باز کرد و مثل همیشه با عینک کوری مرا از سلول بیرون انداخت.اضطراب,تنگی نفسم را تشدید می کرد.از شدت ضعف توان راه رفتن نداشتم.پاهایم را به سختی روی زمین می کشیدم.سرفه هایم مثل شیهه ی اسب مست به در ودیوار راهرو زندان می خورد وبه سینه ام بر می گشت.سرانجام این سرفه ها چنان بی تابم کردند که بی محابا عینک را از روی چشمانم پس زدم وگوشه ای نشستم اما لگدهای محکمی که به استخوانهای بی محافظم,فرود می آمد مجبورم کرد از جا بلند شوم.از اینکه مادرم آنجا نبود که جان کندن مرا ببیند خوشحال بودم.فریادهای خوفناک وکلمه های نامفهوم گروهبان قراضه ولگدهایش نمی گذاشت در آن وضعیت باقی بمانم.برای اولین بار بود که راهرو سلول ها را به خوبی می دیدم;اگر چه فقط چند ثانیه وقت پیدا کرده بودم,اما متوجه شدم در راهرویی طولانی قرار دارم که دو طرفش درهای یک شکل و اندازه. نه در مقابل هم بلکه با فاصله ی یکی دو متر از یکدیگر قرار دارند.در دو طرف راهرو دوتا از درها باز بودند ودو نگهبان کابل به دست بالای سر عده ای ایستاده بودند که به نظر می آمد زندانی باشند.نگهبان ها به آنها امر ونهی می کردند و شلاق هایشان را با گرده های آنان تیز می کردند.فقط برای یک لحظه نگاهم روی آن زندانیان متوقف ماند.برف سفیدی که بر موها ومحاسن شان نشسته بود چهره های نسبتا جوان آنها را پیر و فرسوده نشان می داد.مشغول جارو کردن زمین بودند واصلا حواسشان به اطراف نبود.تنها چیزی که با چشمان معصومشان به آن خیره بودند,مسیر حرکت جارو بود.نزدیک به یلدای دوم وشروع زمستانی دیگر بودیم. می خواستم بدانم,اینها اسیر جنگی هستند یا زندانی سیاسی عراقی.وقتی از کنارشان عبور کردم با صدایی رنجور وبریده بریده در لا به لای سرفه هایم گفتم:جوجه ها را آخر پاییز می شمارند.
یکی از آنها شجاعانه ضمن اینکه اشاره اش به جارو بود و نمی خواست سرباز متوجه حرفش شود گفت:خورشید پشت ابر باقی نمی مونه.
دیگری گفت :ما همسایه های شما هستیم.
پایان قسمت صد و هجده ام
30.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ مستندی ببینید از اینکه چگونه روزی_حلال و زندگی عارفانهی پدر و مادر حاج قاسم، او را تا قلهی یکی از بزرگترین قهرمانان سلحشور تاریخ بشر پیش برد...
🌷🇮🇷 حاج قاسم سلیمانی: میتونم افتخار کنم در زندگی پدرم یک گندم حرام هم وارد نشده، با ضرس قاطع شهادت میدم و این در تمام عمر من تأثیر گذاشت... ❣
۲۱ دی ۹۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مناجات آیت الله مصباح یزدی با امام حسین علیه السلام
هرچه کنی بکن
مکن ترک من ای نگار من
به معشوق پیوست
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هین روید آنسو که صحرای شماست!
[1]. در انتظارِ آمدنِ «علامه» نشسته بودی؛ سر به زیر و چشم به در. همچون همیشه؛ کوهی از عظمت، بنشته به گوشهای! چه دیداریست این «دیدار»! یکی «سلیمانیِ عَلَم» و دیگری، «سلیمانیِ عِلم»! یکی «مصباحِ عقل» و دیگری، «مصباحِ عشق»!
[2]. حاجقاسم! دیدی که علامه، چه سخت در آغوشت کشید! رهایت نمیکرد! دست در گردنت انداخت و تو را در آغوشِ خویش، فشرد و رویت را بوسید! «مِهر» است دیگر! کارِ «دل» است! «شنیدهها» که چنین نمیکند؛ گویا به عیان، دریافته بود حقیقتِ شیرینِ وجودت را!
[3]. حاجقاسم! شاید تعجبت را از رفتارِ علامه، با بوسه بر پیشانیِ ایشان، پنهان کردی، ولی من آن را احساس کردم! آری! این است علامۀ بزرگوارِ ما! چشیدی طعمِ محبّتِ صادقانهاش را؟!
[4]. حاجقاسم! علامه گفت که همیشه دعاگویت هست! چه دلهایی در اندیشۀ تو، لحظههای ناب گذراندهاند! گویا اقیانوسی از عشق، همراهت بوده ...
[5]. حاجقاسم! علامه با تو از «سایۀ آقا» سخن گفت! با «تو»! و گفت که خدا، تو را «قدردانِ نعمتِ آقا» قرار بدهد! تو که همۀ وجودت را در او فنا کرده بودی و جز به رضایتِ او نمیاندیشیدی! تو که در میانِ همۀ خطّها، خطّ قرمزت او بود! علامه، حتّی با تو نیز از این در، سخن گفت ...
[6]. حاجقاسم! مهمانِ عزیزی از راه رسیده! محفلِ شما شوریدگان و شیداییان، «علامه» را کم داشت! او نیز آمد و جمعتان به کمال رسید! این بزمِ عاشقانه، گوارای وجودتان ...
این جهان، خود حبسِ جانهای شماست
هین روید آنسو که صحرای شماست
(مثنویِ معنوی؛ دفترِ اوّل؛ بیتِ 525).
✍️مهدی جمشیدی
📸 اقامه نماز رهبر انقلاب بر پیکر آیتالله مصباح یزدی
🔻 حضرت آیتالله خامنهای صبح امروز با حضور در کنار پیکر آیتالله مصباح یزدی، ضمن قرائت نماز و
فاتحه با آن برادر قدیمی و حکیم مجاهد وداع کردند. ۹۹/۱۰/۱۳
💻 @Khamenei_ir
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📸 اقامه نماز رهبر انقلاب بر پیکر آیتالله مصباح یزدی 🔻 حضرت آیتالله خامنهای صبح امروز با حضور در
جمعه ها چقد عجیب شدن
جمعه ساعت1:20⇦ حاج قاسم
جمعه ساعت 16:32⇦ فخریزاده
جمعه ساعت 20:05⇦ علامة مصباح
#مرد_میدان
#محسن_فخری_زاده
#عمار_انقلاب
1_731820152.mp3
13.23M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "س" ۹
✨ ـ چرا حضرت زهرا سلاماللهعلیها ، بعد از شهادت حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله، آنهمــــه بیتابی و بیقراری میکردند؟
ـ مگر ایشان، تجلّی اسم "صبور" خداوند نیستند؟
✦ ـ اینهمه گریه، چه پیامی میتوانست داشته باشد؟
http://b2n.ir/583977
#استاد_شجاعی 🎤
@ostad_shojae
•﷽•
هر کس برای دیده شدن کار نکند؛
خدا برای دیده شدنش کار میکند!
#سخن_بزرگان🌱
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
افتاده غمت باز به تکرار دوباره💔
این #فاطمیه رنگ محرم شده انگار💔
سلام از اسیرانِ زمین
به صاحب نَفَسانِ آسمان
#رفتهبودیکهنفستازهکنیبرگردی💔
یکسال گذشت و درست در همین لحظات زمین سرد بغداد با خون تو گرم شد😭
#سردار کرار
تا روز قیامت
نخواهیم گذاشت
داغی که روی دلمان گذاشتند،
اندکی کمرنگ شود...
یقیناً کلهُ خیر💚
#مرد میدان
#دنیا بداند نخواهیم گذاشت ذره ای از قطرات خون بزرگمرد ایران پایمال شود✊
#حاج قاسم یک شخص نیست، یک مکتب است🖤
فرارسیدن سالروز شهادت سردار دلها، سپهبد حاج قاسم سلیمانی مالک اشتر علی، قهرمان جبهه های جنگ، علمدار امام خامنه ای را تسلیت عرض می نمائیم.
#ما_ملت_شهادتیم
⚫️هیئت خواهران خادم الزهرا سلام الله علیها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
💐بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💐
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى.
خدایا خود را به من بشناسان، زیرا اگر خود را به من نشناسانی فرستادهات را نشناختهام، خدایا فرستادهات را به من بشناسان، زیرا اگر فرستادهات را به من نشناسانی حجّتت را نشناختهام، خدایا حجّتت را به من بشناسان، زیرا اگر حجّتت را به من نشناسانی، از دین خود گمراه میشوم.
اگر از کمند عشقت بروم
کجا گریزم ..
که خلاص بیتو بند است
و حیات بیتو زندان . . .
#اربآبحسینجآنم♥️