🔴امام خامنه ای:
♦️«بصیر» آن کسی است که بشنود، گوش خود را بر صداها نبندد، وقتی شنید، بیندیشد. هر شنیده ایی را نمی شود به صرف شنیدن رد کرد یا قبول کرد؛ باید "اندیشید".«البصیر من سمع فتفکر و نظر فأبصر»
♦️ "نَظَرَ" یعنی نگاه کند، چشم خود را نبندد...
#کلام_رهبری
ツ
🌷حاج عبدالله جعفـری تهرانی:
تا انسان برای پدر و مادر و همسر
و بــرادر و خـــواهر و دوستانش
#خاک نشود به جایی نمیرسد و
درِ ملکوت به رویش باز نمیشود.
﷽
#سوپرمارکتسرکوچمون
(قسمت اول)
قبلا بیشتر #میخندید ولی الان ...
$سوپرمارکتی سر کوچمونا میگم ...
قبلا بیشتر تو مغازش #برو_و_بیا بود ولی الان ...
راستش #یکسالی میشه که یکی از این #فروشگاههایزنجیرهای بزرگ با فاصله چنتا مغازه ازش ، افتتاح شده و کار و کاسبیش رو #کساد کرده.
#اکثرا میرن از اون فروشگاه بزرگ خریداشونا انجام میدن چون #چندهزارتومنی تخفیف میده(😏) ولی سوپر مارکت سر کوچمون انقدر #زور_نداره که زیاد تخفیف بده رو جنس هاش .
من که #همیشه برای خریدام میرم سراغ سوپر مارکت سر کوچمون . درسته #نمیتونه تخفیف بده ولی همین که خوشحال میشه و باز #خندشو میبینم ، از هر تخفیفی برام #شیرین_تره .
اگر #شمام سر کوچتون از این سوپرمارکت ها دارید ، سعی کنید گل خنده روی لبشون #بیارید . چون ممکنه انقدر نخندند که یک روز مغازشونا کلا #جمع_کنن و توی جنگ با فروشگاه های زنجیره ای شکست رو #بپذیرن و بیکار شن .
🅿️ اختصاصی
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شاید بهترین تفسیر از نمازه که شنیدم ❤
حتما تا آخر با دقت گوش کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا برخی سعی کردند سخنان اخیر علیرضا پناهیان از نجف اشرف شنیده نشود؟
➖علیرضا پناهیان در سخنانی مهم و تأثیرگذار که سه شب متوالی در ایام شهادت حضرت زهرا(س) از نجف اشرف و از شبکۀ سه به صورت زنده پخش میشد، به تحلیل تاریخی و ریشهیابی مظلومیت حضرت زهرا(س) پرداخت.
➖اما این سخنان به مذاق برخی سیاسیون و بیبیسیچیها خوش نیامد، و سعی کردند طبق روش bbc، با تحریف، تقطیع و وارونهسازی، مانع شنیده شدن آن توسط اقشار مختلف شوند.
➖این میزان تحریف و جنجال علیه یک تحلیل مبتنی برواضحات تاریخی، حاکی از میزان اهمیت آن و اهمیت تلاش مضاعف برای شنیده شدن آن را نشان میدهد.
👈🏼 موضوع این ۳برنامه زندۀ تلویزیونی:
🔴 عدم رشد سیاسی مردم، علت اصلی مظلومیت فاطمه(س)
👈🏼 صوت، متن و فیلم این مبحث:
Panahian.ir/post/6629
@Panahian_ir
#کلام_امام
🔸ما باید علم را با همهی معنای کامل آن به عنوان یک جهاد دنبال کنیم.
۱۳۸۵/۰۱/۰۱
┗━━─━━━━─━━━━⊰✾✿✾⊱┛
ریاست جمهوری یک دوره ای ترامپ ۲پیام مهم داشت ؛ یکی برای آقای بایدن که بداندایجاد التهاب در جهان نه تنها به سود او نیست بلکه در آخر دامنگیر خودش و کشورش خواهد شد.و دیگری برای مردم دنیا که بدانند #انتخاب_اشتباه نتیجه ای مانند ترامپ خواهد داشت ترامپی که کشورش را تا آستانه #سقوط برد.
"رستم قاسمی"
اگر برجام نبود الان دلار ۳۰۰۰ تومان بود...
اگر برجام نبود الان ....
#حافظه_تاریخی
#انتخابات_۱۴۰۰
ننگ بر خائنین ملت 😔
•﷽•
به دانستههای خود عمل کنید؛
مجهولاتتان را خدا معلوم میکند...!
#آیت_الله_بهجت(ره)🌱
بسم الله الرحمن الرحیم
#من_زنده_ام
🔹قسمت_صدو سی و شش
میخواستیم دست های یکدیگر را فشار دهیم اما توانی برای این کار در ما نمانده بود. با نگاه از هم می پرسیدیم و جواب می دادیمو همین قدر کافی بود
چرا فاطمه تنهاست؟حلیمه کجاست؟ نکند حلیمه...
یعنی زودتر از ما به مقصد رسیده، حتی می ترسیدم بپرسم که حلیمه کجاست. ما دقیقا مثل چهار پایه ی یک میز شده بودیم که باید در چهار گوشه ی این تخته قرار می گرفتیم تا گلدان کریستالی که پر از گل های شقایق و نسترن بود بتواند بر روی این میز قرار گیرد و زیبایی خود را نشان دهد.
پرسیدم:
شما اینجا تنها بودی؟
-بعد از اینکه شما دو تا را بردند، حلیمه را هم بردند و من این چند روز تنها بودم.
آنها فکر میکردند اگر از هم جدا شویم این راه ناتمام می ماند اما از اینکه با اراده ی خودمان این راه را می رفتیم تا به انتهای جاده ی مرگ برسیم خوشحال بودیم. چه جان عزیزی و چه مرگ افتخار آمیزی! جان هدیه ی گران قیمتی که آن را ذره ذره به فرشته ی مرگ تقدیم می کردیم تا به سوی خدا ببرد در همین حین دوباره در باز شد، حلیمه مانند عروسکی متحرک که روی چھار چوب شانه هایش رو پوشی انداختہ اند با گونہ ھای ہیروں زده و چشمہایی بی فروغ که به سختی پلک هایش را بالا نگه داشته بود به داخل سلول رها شد.
نمی دانم خودم به چه شکلی درآمده بودم اما دیدن هرسه خواهرانم قرائت فاتحه را بر من واجب می کرد. از اینکه دوباره با هم هستیم و قرار است با هم بمیریم خوشحال بودیم. هر چند برای همین مدت کوتاه که از هم دور بودیم گفتنی بسیار داشتیم اما به کلی گویی بسنده کردیم .
حلیمه گفت: اینجا چه زندان عجیب و غریبیه، منو بردند به یه سلول بیست و چہار متری باتعدادی از زنهائی زندانی خارجی عرب که اھل فلسطین و اردن و یمن و کویت بودند. اصلاً سیاسی نبودند زندان امنیتی رو با کاباره اشتباه گرفته بودن از صبح دنبال آرایش و مد و لباس بودند و هرچیز که میخواستن براشون مهیا بود. نگهبان مخصوص داشتند. اصلا مثل اینکه از یه دنیای دیگه حرف می زدن براشون اعتصاب غذا نامفهوم بود و...
دیگر دریچه برای تقسیم غذا بازنمی شد. کسی سراغ ما را نمی گرفت. فقط صدای روزانه ی ضربه های پر دلهره و نگران مهندس ها و دکترها بود که پی درپی سلام و احوالپرسی می کردند و با ضربه های بی جان بریده بریده از ماسلام می گرفتند. گویی ما و نگهبان های عراقی هر دو منتظر آمدن عزراییل بودیم.
فقط برای نشستن در بدنمان انرژی مانده بود و به همان وضع نشسته یا خوابیده نماز می خواندیم و با خدا راز و نیاز می کردیم.
در یکی از همان سجده ها ساعتها آرام می گرفتیم، با شنیدن صداهای در هم ریخته ی راهرو حتی چرخش کلید در قفل های آهنی و باز کردن دریچه نمی ٹوانستیم از وضعیت خودمان خارج شویم.
کنار فاطمه هر دو در یک حالت به زمین افتاده بودیم. بوی سدر و کافوردر دماغم می پیچید
چشمانم به فاطمه افتاد، دلم لرزید، می خواستم مطمئن
شوم کہ خواب نمی بینم، چشمانم رادرشت ترکردم تا ہاور کنتم این همان فاطمه نیست، دستانم را بر صورت و گونه هایش می مالیدم تمام رنج و درد این دو سال در چهره اش نمایان شده بود، دستانم خیس شد قطره هایی شبیه اشک از گوشه ی چشمانش با قطره های عرق پایین می چکید دستم را زیر روسری اش بردم. موهایش را دو گیس بافته بود، اما قطره های عرق در هوای بهاری فروردین گیسوانش را خیس کرده بود فرشته ای بود شبیه انسان .
دلم می خواست صدای تپش قلبش را بشنوم تا مطمئن شوم او اولین نفر از چهار دختر اسیر نیست که به نقطه ی پایان رسیده .
نمی خواستم من شاهد این سفر پر ماجرا باشم، ضربان قلبش مثل کودکی که از تاریکی می گریزد بر قفسه ی سینه می کوبید و نفسهایش در سینه گم شده بود. سرم را به سینه اش چسباندم و آرام گریه کردم. گفتم: فاطمه، من معصومه هستم خواهر کوچکت که خیلی دوستش داشتی، موهاشو شونه میزدی، تو از من برای علیرضا خواستگاری کردی و من قول دادم زن داداشت بشم... تو گفتی ما همیشه و هرجا باشه با همیم و من همیشه مواظب شما هستم. تو گفتی سختیها و خوشیها را با هم تقسیم می کنیم، تو همیشه کمترین و بدترین ها را برای خودت بر می داشتی اما حالا بهترین سهم را که مرگ بود تو بردی، پس سهم من کو؟ تو مرگ را توی هوا قاپیدی!
پایان قسمت صد و سی و ششم
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
#بِسمِ_اللهِ_القاصِمِ_الجَبارین
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
#شادی_روح_شهدا_صلوات