eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺حلول ماه شعبان و فرخنده ایام اعیاد شعبانیه مبارک 🌹شعبان شد و پیک عشق از راه آمد 🌹عطر نفس بقیة الله آمد 🌹با جلوه سجاد، ابوالفضل و حسین (ع) 🌹یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
🌺 گل آرایی حرم امام حسین علیه السلام در آستانه ماه مبارک شعبان 🌼💐🌼💐🌼💐🌼
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلول مبارک باد⚘ 💎 امام خمینی (ره) : را بخوانید.این مناجات از مناجات هایی است که اگر کسی دنبالش برود و فکر بکند او را به جایی می‌رساند.
1_907734305.pdf
468.1K
📝 اعمال مشترک ماه 🌸 فایل آماده جهت چاپ ▫️نسیم عبودیت :: مرجع رسمی نشر بیانات استاد ایوبی
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸هیئت باید به منزلۀ گروه تواصی باشد🔸 سورۀ «والعصر»، است. هیئت، کارخانۀ «سورۀ والعصر» است. این چهار کار را باید روی اعضای خودش بکند. «ایمان»، «عمل صالح»، «توصیه به حق» و «توصیه به صبر». «ایمان» و «عمل صالح»، حالات انفرادی و تک تکی شما است. عیبی هم ندارد. به تنهایی ایمان داشته باشید و عمل صالح انجام دهید. اما هنوز در خسران هستید!! یک کار دیگر لازم است. با هم ترکیب شوید. یک مجموعه درست کنید. «گروه تواصی» درست کنید. به همدیگر توصیه به حق و صبر کنید. یعنی ایمان و عمل صالح لازم است، اما کافی نیست. اگر با هم متحد شدید، آن موقع دیگر در خسران و زیان نیستید. اهل نجات هستید. پس برای اهل نجات شدن، آدم باید عضو یک باشد. هیچ کس نمی تواند بدون عضویت در یک گروه صالح، اهل نجات شود. پس اینکه شما هیئتی بشوید، مستحب نبود؛ واجب بود که بیایید! هرکه هیئتی نیست به او بگویید: کو گروه تواصی تو؟ عضو کدام گروه تواصی هستی؟ اگر گفت، هیچ چیز، بگویید پس طبق سورۀ والعصر، شما در زیانکاری هستید.
‏استحاله یعنی از رجایی به رجوی برسی . خدایا عاقبت امر ما را ختم به خیر بگردان 😔😔
📛 تصورات غلط را کنار بگذاریم ✍ رهبرانقلاب: بلاشک یکی از چیزهایی که باروری را محدود میکند، بالا رفتن سن ازدواج است؛ چرا سن ازدواج در کشور ما بالا رفته؟ مگر جوان هفده ساله، هجده ساله، نوزده ساله، احتیاج ندارد به اطفاء نیاز جنسی و غریزه‌ی جنسی؟ از آن‌طرف میگویند که اینها خانه و شغل و درآمد ندارند؛ ما نباید تصور بکنیم که حتماً بایستی یک نفری خانه‌ی مِلکی و شغل درآمدداری داشته باشد، بعد ازدواج بکند؛ نه. اِن یَکونوا فُقَرآءَ یُغنِهِمُ اللهُ مِن فَضلِه. این قرآن است که‌ با ما دارد این‌جور حرف میزند. ۱۳۹۲/۰۸/۰۸ 📗 ترجمه آیه ۳۲ سوره نور: «و زنان و مردان مجرد خود را همسر دهيد. اگر تنگدست باشند، خداوند آنها را به فضل خويش بى‌نياز خواهد كرد، و خدا گشايشگر داناست.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 چگونه مزه شیرین عبادت را بچشیم؟ 🔹 آیت‌الله جوادی آملی پ.ن: یکی از راههای افزایش عشق و محبت به خانواده، مراقبت از چشم و نگاه است!
گفتیمـ عشق را بہ صبورے دوا ڪنیمـ هر روز عشق بیشتر و صبر ڪمتر است... سعدۍ
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹قسمت_صدو هشتاد و نهم هنوز به وقت باز شدن در فرصت باقی بود که یکباره حمزه و عبدالرحمن بی‌سر و صدا داخل قفس ظاهر شدند . غافلگیر شده بودیم . من حتی فرصت پیدا نکردم وضعیتم را تغییر بدهم . در آن شرایط بهترین کاری که می‌توانستم انجام دهم این بود که در همان حالت بر روی کاغذهای کوچک سیگاری که مشغول کتابت بودم ، با دو مشت بسته که پر بود از زرورق سیگار به سجده بیفتم . دور و برم پر بود از این زرورق‌ها که آماده شماره ‌گذاری و ترتیب بودند. می‌ترسیدم سر از سجده بردارم . حمزه با نوک پوتین به سرم می‌کوبید و می‌گفت : - یالا سرت را بلند کن . همه خواهرها با هم فریاد زدند : صلوه ! صلـوه ! حمزه گفت : قبله که این‌طرف نیست؟ تازه متوجه شدم قبله برعکس است اما هیچ راهی جز ماندن در سجده به همان قبله اشتباه نداشتم . مریم هم روی مفاتیح نشسته بود . آن‌ها مثل همیشه محتویات کیسه‌های انفرادی را پخش زمین کردند . نامه‌های ما را لگد مال می‌کردند اما این‌ها فقط نامه و کاغذ نبود بلکه همه عواطف و احساسات پنهان در سطرسطر نامه را لگد می‌کردند . هیچ ‌کدام نمی‌توانستیم تکان بخوریم چون هرکدام دستمان گیر کاغذ و مداد و مفاتیح بود . حالا از نظر آن‌ها صاحب سه ‌قلم جنس ممنوعه بودیم : خودکار، مفاتیح و المنت ! پیدا شدن هرکدام از این‌ها می‌توانست مجازاتی سخت درپی داشته باشد . به ‌ویژه به این دلیل که ما در آن شرایط امنیتی و تحت کنترل بسیار شدید و بدون هیچ فضای مشترکی با برادران ، توانسته بودیم خودکار و المنت تهیه کنیم و کل اردوگاه را زیر پوشش کتاب مفاتیح ببریم . این کار برای بعثی‌ها دهن ‌کجی بزرگی بود . در آخرین لحظه ایستادند و دور و برشان را نگاه کردند . چون چیزی پیدا نکردند چنگ به خوشه انگور انداختند که یک هفته در انتظار میهمان از آن مراقبت کرده بودیم . دانه‌های انگور زیر چکمه های عبدالرحمن له شد . دو سه روز بعد با آمدن هیئت صلیب سرخ ، حال و هوای اردوگاه عوض شد و رنگ و بوی دیگری گرفت . هیئت سه نفره صلیب سرخ ، همراه یکی از برادران اسیر وارد قفس ما شدند . دیدن هرکدام از این برادر ها هر دو سه ماه یکبار برایمان مایه امید و قوت قلب بود به خصوص اینکه هربار قاب یادگاری تلخ دیگری از زندان های مخوف بعث شکسته و رسوایی دیگری به رسوایی های صدام اضافه می شد . برادر خلبان دهخوارقانی یکی دیگر از مفقودالاثر های زندان الرشید بود که توانسته بود در فهرست صلیب سرخ ثبت نام شود و به اردوگاه بیاید . این بار برادر دهخوارقانی به همراه هیات صلیب سرخ وارد قفس ما شدند . ما و لوسینا با دیدن هم هیجان زده و مشتاقانه همد یگر را بغل کردیم و بوسیدیم . مثل این بود که سال هاست همدیگر را می شناسیم . این همه ذوق و اشتیاق متقابل مورد توجه هیومن قرار گرفته بود . جالب تر این بود که لوسینا همین که نشست سرش را به علامت کجاست تکان داد و به فارسی گفت : چادر، چادر؟ برادر دهخوارقانی قصه پرماجرای چادر را مو به مو برایش تعریف کرد و آخر سر گفت : - الان هم چادر به بغداد رفته و منتظر دستور از بغداد هستند . پایان قسمت صد و هشتاد و نهم