eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ امام صادق علیه‌السلام: 📍 اَلنّاسُ اِذا صَلَحُوا، كَفُّوا عَنْ تَتَبُّعِ عُيوبِهِمْ؛ 📌 مردم، هنگامى كه درستكار شوند، از عيب جويىِ يكديگر دست مى كِشند. 📚 من لايحضره الفقيه، ج۴، ص۴۰۱، ح۵۸۶۲
♥️ سلام بر آفتابی که با طلوعش، روشن خواهد کرد تاریکی هایمان را السلام علیک یا بقیه‌‌الله فی ارضه❣ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🖤 رهبر انقلاب: عامل پیروزیِ خون بر شمشیر در عاشورا، حضرت زینب(س) بود؛ والّا خون در کربلا تمام شد. آن چیزی که موجب شد این شکست نظامىِ ظاهری، تبدیل به یک پیروزی قطعىِ دائمی شود، نقش زینب کبری بود. این حادثه نشان داد که زن در حاشیه‌ی تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد.
هدایت شده از طبیبِ جان
کرونا جامع.pdf
1.06M
🔰جزوه جدید درمان بیماری 📋 🔅کاملا و دقیق 🖨 برای مدارس و آموزشگاهها 💥 https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ━━━━━✤ꙮ✾ ⃟✾ꙮ✤━━━━
Hamed Zamani - SarAnjam.mp3
14.8M
در خیمه ی حسین یکی شد زبان ما نماهنگ‌ سرانجام باصدای حامد زمانی
اطلاعیه 🌺🌺🌺🌺 کلاس تدبر در قرآن استاد عیوضی کلاس تدبر در قرآن 🌺🌺🌺🌺 یکشنبه ها ساعت ۳ و نیم شهریه ماهانه ۲۰ هزار تومان ثبت نام همزمان با تشکیل کلاس مکان : عباسیه جولان ✅ هیئت خواهران خادم الزهرا سلام الله علیها شهید سپهبد قاسم سلیمانی
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 قسمت بیستم اما همه در یک گروه نبودیم. بعضی در کلاس تجوید و روخوانی و بعضی در کلاس تفسیر و بعضی در کلاس احکام شرکت می کردند. همه چادرهای گلباقالی و رنگارنگ می پوشیدیم فقط خانم حاصلی چادرش مشکی بود. عمو رجب سرایدار مسجد، پیرمردی مهربان و با اخلاقی بود که فقط گاهی که دختر ها بلند بلند می خندیدند و چادرهای نازک را ناشیانه سر می‌انداختند، زیر لب می گفت: دخترها حیا کنید اینجا خانه خداست. اما هیچ کس به هیچ دلیلی از آمدن به این کلاس ها منع نمی شد. سال ۱۳۵۵ دوباره موسم مهر و مدرسه و معلم و مشق و کتاب آغاز شد. کلاس سوم راهنمایی یکی از بهترین سال های دانش آموزی ام بود. نسبت به بچه هایی که تازه از فضای دبستان جدا شده بودند و ما آنها را بچه می دانستیم و کلاس دومی ها که مثل برزخیان بین زمین و آسمان معلق بودند و توی لاک خودشان فرو رفته بودند، احساس سروری و دانایی می‌کردیم. سرپرست گروه بودن، احساس اعتماد به نفس و جرأت و جسارت مرا بالا برده بود. آرزوهای بزرگ داشتم و فکر های بزرگتر، همه چیز را در کتاب می دیدم می خواستم دانش و آگاهی بچه ها بالا برود. احساس می کردم همه کمبود ها و نداشتن ها زیر سر نادانی است. فکر دایر کردن یک کتابخانه در مدرسه به سرم زد و با کمک چند نفر از بچه‌ها، کتابخانه برای مدرسه دست و پا کردیم. از هر کسی که کتاب اضافه داشت، فارغ از موضوع و محتوا و عنوان، هرچیزی که فقط جلد به‌صورت کتاب را داشت جمع آوری می کردیم. دیگر همسایه ها و مردم محل تا مرا می‌دیدند از کتاب‌های جدید سوال می‌کردند یا کتاب های قدیمی شان را برای کتابخانه به من می‌دادند. همه را شماره گذاری می کردم و در قفس ها می چیدم. کتاب هایی را که تمیزتر و قطورتر بودند، در قفسه های بالایی و کتاب‌های باریکتر و کهنه تر را در طبقات پایین تر قرار می‌دادم. حرفه ی کتابداری را یاد گرفتم. خوب کتاب خواندن را بهتر از کتاب خوب خواندن، یاد گرفته بودم. عاشق کتاب و خواندن بودم. دلم می خواست همه ی آن کتاب ها را بغل می زدم و می بوسیدم. همه نوع کتابی در قفسه کتابخانه پیدا می شد. بعضی از کتاب‌ها را که بیش از دو نسخه از آنها داشتیم، به کمک خانم حاصلی با کتاب های کتابخانه مسجد مهدی موعود تعویض کردیم، تا پای کتاب های مذهبی و دینی هم به مدرسه باز شود اولین بار بود در مدرسه کسی جرأت می‌کرد از کتاب‌های مذهبی سخن بگوید. خانم حاصلی تنها یاور و همراه من بود و مرا تشویق و حمایت می‌کرد. البته ناگفته نماند که با این روش، پای کتاب های غیر دینی هم به مسجد باز شد. کتاب‌های مدرسه به درد مسجد نمی‌خورد. اما این بهانه ای بود برای ورود کتاب های دینی به مدرسه. تعداد طرفداران کتابهای مسجد و کتابخوان ها روز به روز زیادتر می شد. سرمان شلوغ شده بود. مشاور مدرسه تاکید می‌کرد که کتاب‌های علمی و داستانی برای بچه‌ها مفیدتر است. کم کم دعواهای من با مشاور شروع شد. او مرا به چشم یک خرابکار و طغیانگر می دید. مدام غر می زد که باید کتابهای غیرداستانی و دینی را دور بریزید. اینها جلوی رشد و پیشرفت بچه ها را می گیرد. اما هرچه بیشتر نق می زد، من بیشتر بچه ها را به خواندن کتاب های مذهبی تشویق می کردم. انصافاً بچه‌ها هم خوب استقبال می‌کردند. یک روز از خانم حاصلی خواستم کتاب‌های داستانی بیشتری برای کتابخانه به ما بدهد. اما او چند جلد قرآن مجید داد. اولین بار بود که قرآن را به کتابخانه می‌بردم. خانم حاصلی می‌گفت: کتاب قرآن پر از داستان های پند آموز و عبرت آموز است. گفتند که کتاب‌های علمی هم می‌خواهیم .دوباره چند جلد دیگر قرآن داد و گفت: این کتاب راه و روش و کلید گنج علم و علم آموزی است... پایان قسمت بیستم
9.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 گزارشی دیدنی از دل‌تنگی مردم عراق برای ایرانیان جامانده از ... 🔹این روزها که اشک دلتنگی و حسرت اربعین می‌ریزیم؛ نمی‌دانیم ما بیشتر دلتنگ اربعینیم، یا مردم دوست‌داشتنی دلتنگ جای خالی زوار ایرانی؟ www.arbaeen.ir @ArbaeenIR
شهید بهشتی: گاهی اوقات خون هم کارساز نیست! باید آبرو گذاشت...
• عطش، حتى حدقه چشمهایت را به خشکى کشانده. نه تابى در تن مانده و نه آبى در بدن. اما همچنان باید بدوى . باید تا یافتن تمامى بچه ها، راه بروى و تا رسیدگى به تک تکشان ایستاده بمانى. تو اگر بیفتى پرچم کربلا فرو مى افتد و تو اگر بشکنى ، پیام عاشورا مى شکند. پس ایستاده بمان و کار را به انجام برسان که کربلا را استقامت تو معنا مى کند و استوارى توست که به عاشورا رنگ جاودانگى مى زند. راه رفتن با روح ،ایستادن بى جسم، دویدن با روان ، استقامت با جان و ادامه حیات با ایمان کارى است که تنها از تو بر مى آید. 📕 آفتاب در حجاب استاد ...♡