🔥عاقبت گناه و راهی برای نجات از عاقبت آن
📝گناه یک نجاست است.
◾️اگر دست من به گناه خورد، دستم نجس میشود. کمکم خودم هم در اثر گناه نجس میشوم! کار به جایی میرسد که شخصیت آدم عوض میشود.
◽️در قرآن آمدهاست که عاقبت گناه کردن، تمسخر آیات الهی است. فرد ابتدائاً در قیامت شک میکند، سپس انکار میکند و سپس تمسخر میکند.
▪️ اگر آدم غرق در گناه شود، ماهیت او عوض میشود و دیگر جایی جز جهنم ندارد.
📝ما دستوراتی داریم تا این تغییر ماهیت پیدا نشود.
◽️یکی از این دستورات شرکت در.... #عزاداری_امام_حسین علیهالسلام و گریه بر ایشان است.
گریه یکی از راههای پاک شدن است. نه اینکه سالی یک بار گریه کنیم. گناهان ما زیادتر از آن است که با یک بار گریه درست شود.
⚪️حضرت آیتالله جاودان حفظه «الله»
#عزاداری
#امام_حسین
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حاججوادغفاریان
『 نماهنگ؛ شیرینتر از عسل ...🖤'』
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#حاججوادغفاریان 『 نماهنگ؛ شیرینتر از عسل ...🖤'』
به عمو جانش گفته بود مردن برا تو از عسل هم شیرینتره...💔💔
✍ پسر نوح غرق شد؛
وقتی که پدرش از بلندای کشتی، دستهایش را برای گرفتن دست او، دراز کرده بود!
ندای "هل من ناصرِ" امام نیز، بوتهٔ امتحان است!
زمان آزمایش است!
سنجهی سلامت روح است!
امام کشتی نجات است ؛
او بر فراز سیل، پیش میرفت...
و دستانش را برای بالا کشیدن همگان میگشود!
اما چه کم بودند آنها که خود را نجات دادند!
چه کم بودند آنها که فهمیدند حسین، فرصت رستگاری است ...
فرصت پاک کردن گذشته، و از نو ساختن!
🌟بهرهای از #در_رکاب_حسین ۶
@Ostad_Shojae
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹#حاج_قاسم از گریه کنان عالی بر سیدالشهدا بود
♦️خاطره حجتالاسلام شیخ #حسین_انصاریان از حاج قاسم سلیمانی
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#توضیح_زیارت_عاشورا 7⃣ قسمت هفتم 💠 در نگاه اول به نظر می آید که لعن های زیارت عاشورا مربوط به قاتل
#توضیح_زیارت_عاشورا
8⃣ قسمت هشتم
💠 دومین گروهی که لعن شده اند، افرادی هستند که هدفشان برکنار کردن اهل بیت از مقام و مرتبه ای بود که خداوند آنها را در آن مقام قرار داده بود. یعنی این افراد ملعون، امیرالمومنین و فرزندان ایشان (علیهم السلام) را از جانشینی رسول الله (علیه السلام) کنار گذاشتند.
ﻭَ ﻟَﻌَﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺃُﻣَّﺔً ﺩَﻓَﻌَﺘﻜُﻢ ﻋَﻦ ﻣَﻘَﺎﻣِﻜُﻢ ﻭَ ﺃَﺯَﺍﻟَﺘﻜُﻢ ﻋَﻦ ﻣَﺮَﺍﺗِﺒِﻜُﻢُ ﺍﻟَّﺘِﻰ ﺭَﺗَّﺒَﻜُﻢُ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻓِﻴﻬَﺎ.
ﻭ ﺧﺪﺍ ﻟﻌﻨﺖ ﻛﻨﺪ ﺍﻣّﺘﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻘﺎم ﻭ ﻣﺮﺗﺒﻪ (خلاﻓﺖ) ﺧﻮﺩ ﻣﻨﻊ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺭﺗﺒﻪ ﺍﻯ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ را ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ.
💠 سومین گروهی که لعن می شوند، افرادی هستند که ائمه اطهار
(یا #امام_حسین و یارانش) را یکی پس از دیگری به قتل رساندند.
ﻭَ ﻟَﻌَﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺃُﻣَّﺔً ﻗَﺘَﻠَﺘﻜُﻢ.
ﺧﺪﺍ ﻟﻌﻨﺖ ﻛﻨﺪ ﺍﻣّﺘﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ به قتل رساندند.
💠 چهارمین گروهی که مورد لعن قرار گرفتند، افرادی هستند که زمینه را برای قاتلین این انسانهای پاک فراهم کردند.
ﻭَ ﻟَﻌَﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺍﻟﻤُﻤَﻬِّﺪِﻳﻦَ ﻟَﻬُﻢ ﺑِﺎﻟﺘَّﻤﻜِﻴﻦِ ﻣِﻦ ﻗِﺘَﺎﻟِﻜُﻢ.
ﻭ ﺧﺪﺍ ﻟﻌﻨﺖ ﻛﻨﺪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩﻣﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﺯ سران ﻇﻠﻢ ﻭ ﺟﻮﺭ ﺑﺮﺍﻯ ﻗﺘﺎﻝ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺗﻤﻜﻴﻦ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻛﺮﺩﻧﺪ.
💠 لذا اگر کمی دقت کنیم، متوجه می شویم که این لعن، از افرادی که با جهل یا هوای نفسشان زمینه را برای خانه نشینی و غصب خلافت امیرالمومنین فراهم کردند شروع شده و تا نسلهای بعد که زمینه ساز ظلم به اهل بیت و یا زمینه ساز شهادت آنها می شوند را شامل می گردد.
#توضیح_زیارت_عاشورا
◀️ ادامه دارد.....
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
ادامه قسمت۱۷۹ از کتاب #دلتنگنباش #شهید_روحالله_قربانے دیر رسیده بود. روحالله را برده بودند. هما
ادامه قسمت۱۸۰
از کتاب #دلتنگنباش
#شهید_روحالله_قربانے
شب به خانه برگشت. مدتی که روحالله ماموریت بود، خیلی سر به سر زینب میگذاشت. میگفت« روحالله یا با تابوت برمیگرده یا با ویلچر. خیالت راحت!»
زینب چشم غره می رفت و حسین میخندید. همه دور هم نشسته بودند. تلویزیون نگاه می کردند که تلفن زنگ خورد. فاطمه گوشی را جواب داد و گفت:« بابا بیا عمو با شما کار داره.»
یک لحظه قلب زینب فروریخت. حسین برگشت به زینب نگاه کرد و با خنده گفت:
« دیگه تمومه...»
زینب با این حرف حسین بیشتر ترسید. حسین خندید و برگشت سمت تلویزیون اما یک لحظه دلش ریخت.
پدر لباسهایش را پوشید و هنوز از در خانه بیرون نرفته، زینب و خانم فروتن با نگرانی پرسیدند:« کجا میری؟ چی شده؟»
_ هیچی، چی میخواستید بشه؟! دارم میرم خونه داداش، الان میام.
کمی از رفتن آقای فروتن نگذشته بود که دوباره تلفن خانه زنگ خورد. عموی زینب بود. زینب با نگرانی پرسید:« عمو چیزی شده؟ بابام الان امد پیش شما.»
_ نه عمو جان، حال مامان بزرگ یه کم بد شده، گفتم بابات بیاد با هم ببریمش دکتر.
زینب این را که شنید، کمی آرام شد. نشست جلوی تلویزیون شروع کرد به صلوات فرستادن. چند دقیقه بعد آقای فروتن با حسین تماس گرفت و گفت:« بدون اینکه مامان اینا بفهمن، آروم بیا خونه عمو اینا کارت دارم.»
حسین فهمید که اتفاقی افتاده. جوری صحبت کرد که انگار دارد با دوستش حرف میزد. تلفن را که قطع کرد، گفت:« مامان من یه لحظه برم پایین، حسام دوستم اومده کارم داره.»
این را گفت و از خانه زد بیرون. زینب با خودش گفت: ببین چه کارا میکنن. حالا میدونن من مسافر دارم، ممکنه نگران بشم.
تا خانه عمویش راهی نبود. حسین تا خانه آنها دوید. به شهادت فکر نمیکرد. نمی توانست فکر کند. با خود گفت: حتما مجروح شده. باید بریم بیاریمش.
در که به رویش باز شد، با چشمان گریان اهالی خانه مواجه شد. نفسش در سینه حبس شد. به پدرش نگاه کرد و پرسید:« چی شده؟ شهید شده؟»
گریه پدرش همه چیز را به او فهماند. حسین گفت:« شاید تشابه اسمی باشه، شاید اشتباه باشه. بریم سر کارش ببینم چه خبره.»
#ادامه_دارد
[هر روز با #شهید_روحالله_قربانے ♡
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
ادامه قسمت۱۸۰ از کتاب #دلتنگنباش #شهید_روحالله_قربانے شب به خانه برگشت. مدتی که روحالله ماموریت
ادامه قسمت۱۸۱
از کتاب #دلتنگنباش
#شهید_روحالله_قربانے
با این حرف حسین همه آماده شدند که بروند. وقتی رسیدند، زنگ زدند به کسی که آمار شهدا را اعلام می کرد. گفتند:« دوتا شهید ایرانی داریم: شهید روح الله قربانی و شهید قدیر سرلک.»
با شنیدن اسم روح الله امید همه ناامید شد. حسین پدرش نگاه کرد و گفت:« من الان نمیام خونه. نمیتونم خودم رو نگه دارم. میرم یه سر کهف الشهدا.»
پدرش سرش را تکان داد و با عموی زینب برگشتند خانه. حسین هنوز به کهف نرسیده بود که یاد تلفن مهران افتاد. سریع با او تماس گرفت« خیلی بی وجدانی مهران.»
_ چی شده حسین؟
_ خودتو رو به اون راه نزن.
_ کی بهت خبر داد؟
_ مهم نیست کی خبر داد، تو چرا چیزی نگفتی؟
مهران با صدای بغض آلودی گفت:« پس درسته حسین.»
مهران با اینکه از چند جا آمار موثق گرفته بود، باز دلش نمی خواست خبر را باور کند.
حسین به کهف رسید، رضا را دید. از دیدنش تعجب کرد. با دیدن او بغلش کرد و هر دو شروع به گریه کردند. میان گریه ها رضا گفت:
« میدونستم میایی اینجا. سه ساعته اینجا منتظرتم. به خود روح الله توسل کردم. گفتم اگه برای مراسما کاری از دست ما بر میاد، من رو به تو وصل کنه.»
آن شب کمی برنامه ها را با هم هماهنگ کردند و حسین به خانه برگشت. خیلی دیر وقت بود و همه خواب بودند. حالش خیلی سنگین بود. انگار میان هوا و زمین قدم برمیداشت. پشت در اتاق زینب ایستاد. نگران حالش بود. آرام زیر لب گفت: امشب راحت بخواب آبجی که از فردا دیگه خواب راحت به چشمت نمیاد.
بغض کرده بود. دلش شور میزد. مدام با خود می گفت: کی میخواد به زینب بگه؟ خدایا خودت رحم کن.
با خودش تمرین میکرد که چه طور او را آرام کند و چطوری دلداری اش بدهد.
صبح که زینب از خواب بیدار شد، پدرش را در خانه دید، با تعجب پرسید:« بابا چرا سرکار نرفتی؟»
_ میرم حالا، فعلا زوده.
زینب چیزی نگفت. وضو گرفت و به نماز ایستاد. حاضر شده بود که سرکارش برود. دید گوشی روحالله زنگ میخورد. حسین سریع گوشی را قطع کرد.
#ادامه_دارد
[هر روز با #شهید_روحالله_قربانے ♡
27.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
• #ببینید
[ نزار دیرشه... ]✨
بانوای:
#حاج_مهدی_رسولی🎙
تولید شده در موسسه رسانه ای و فرهنگی #گرا
ویژه محرم ۱۴۴۳🏴
#محرم