eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ترجمه کتیبه نصب شده در حسینیه امام خمینی در نخستین دیدار با رئیس‌جمهور و هیئت دولت سیزدهم - 1400/06/06 امام كاظم عليه ‏السلام فرمودند: ▫️ إنَّ لِلّهِ عِبادا فِي الأرضِ يَسعَونَ في حَوائجِ النّاسِ هُمُ الآمِنونَ يَومَ القِيامَةِ؛ ➖ همانا خدا را در زمين بندگانى است كه براى رفع نيازهاى مردم می كوشند؛ اينان در روز قيامت‏ از عذاب در امان هستند. 📜 الکافی ، جلد2، صفحه 196
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🏝 #واسطه‌فیوضات ائمه اطهار علیهم السلام هستند🏝 3⃣ 🔰 به وسیله ائمه اطهار علیهم السلام؛ خدا شناخته م
🏝 ائمه اطهار علیهم السلام هستند🏝 4⃣ 🔰 شناخت خدا به وسیله ائمه اطهار علیهم السلام 🏝 فطرتی که بشر بر آن آفریده شده ، اقرار به یگانگی پروردگار و اینکه ؛ حضرت محمد صلى الله عليه و آله رسول خدا و حضرت علی علیه السلام امیرمؤمنان است🏝 💎 ٣- امام صادق(ع) درباره آیه شریفه : ... فِطرَتُ اللهِ التي فَطَرَ النَّاس عَلَيها... روم :۳۰ فرمودند : یعنی: خداوند همه را بر توحید (یگانه پرستی) خلق کرد. اصول کافی، ج ۲، ص ۱۲ ح۳ 💎 ۴- امام صادق در باره این آیه شریفه : فرمودند : (منظور از فطرت) : توحید و اقرار به اینکه ؛ محمد(ص)رسول خدا و على(ع) امیرمؤمنان است . توحیدصدوق : باب ۵۳، ص۳۲۹، ح ۷ 👌ادامه‌دارد....
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق #قسمت14 صدای عباس از بی‌سیم او را به خودش آورد: - حاج آقا یه خونه ویلاییه، یه در
📘رمان امنیتی رفیق کمیل ماند چه بگوید. داشت پسر را علیه پدر می‌شوراند. لب گزید و دنبال یک جواب مناسب گشت: - ما هنوز چیز زیادی نمی‌دونیم. ولی امیدوارم خیلی هم بدجور نباشه... ارمیا پوزخند زد: - یه نگاه به مبداء واریزهاش بندازید امیدتون ناامید می‌شه. بغض صدایش را خش زده بود. نمی‌توانست ارمیا را درک کند؛ نمی‌فهمید ارمیا چه حسی دارد از کارهای پدرش؟ یاد پدر خودش افتاد؛ یک کارگر ساده و مومن؛ کسی که بزرگ‌ترین دغدغه‌اش در زندگی گذاشتن نان حلال سر سفره خانواده‌اش بود. گذشته کمیل و ارمیا اصلا شبیه هم نبود؛ اما حالا، یک دغدغه مشترک آن‌ها را گذاشته بود کنار هم. کمیل دیگر حرفی نزد. ارمیا با همان صدای بغض‌آلودش گفت: - من که فعلا نمی‌تونم بیام ایران. ولی اگه رفتی ایران، از امام رضا بخوا یه کاری بکنه، بابام بفهمه داره چیکار می‌کنه و از این راه بیاد بیرون. من برای آخرتش می‌ترسم. کمیل نفسش را بیرون داد و باز هم ساکت ماند. هیچ کلمه‌ای برای دلداری دادن به ذهنش نمی‌رسید. آخر هم سعی کرد بحث را عوض کند. برای ارمیا توضیح داد چطور از راه‌های ارتباطی امن برای ارتباط با ایران استفاده کند و چند توصیه امنیتی دیگر را گوشزد کرد. آخر هم، ارمیا خودش را انداخت در آغوش کمیل و چندبار زد سر شانه‌اش. بعد هم بی‌هیچ حرفی پیاده شد و زیر باران، بدون چتر راه افتاد که برود خانه... *** کمیل برای بار چندم لیست مسافرها را مرور کرد. عکس سارا را به خاطر سپرد و میان مسافرهای پرواز اماراتی چشم گرداند. سارا میانشان نبود. نگاهش روی یک زن با پوشش عربی ماند. از میان مسافران هواپیما، فقط همان زن صورتش را با پوشیه پوشانده بود. مردد ماند که سارا هست یا نه. بعید نبود سارا چهره‌اش را تغییر داده باشد و برای همین، کمیل متوجه او نشده باشد. از سویی، قد و قواره زن هم بی‌شباهت به سارا نبود. کمیل دو چشم بیشتر نداشت. نمی‌دانست بین دیگر مسافران بیشتر بگردد و با دقت بیشتری نگاه کند یا حواسش به زن باشد؟ باز هم به چهره مسافران دقت کرد. هیچ‌کدام شبیه سارا نبودند؛ نه به لحاظ چهره و نه جثه. شنیده بود جاسوس‌های موساد دوره‌های حرفه‌ای گریم و تغییر چهره را می‌گذرانند و در پایان دوره، باید خودشان را گریم کنند و بروند در خانه پدر و مادرشان. اگر پدر و مادرشان آن‌ها را نشناختند، نمره کامل دوره را می‌گیرند و قبول می‌شوند. حالا کمیل هم با یکی از همان جاسوس‌های حرفه‌ای آموزش دیده طرف بود. با خودش فکر کرد سارا اگر بتواند چهره‌اش را هم تغییر دهد، نمی‌تواند جثه و هیکلش را عوض کند. در دلش توسل کرد و تمرکزش را گذاشت روی زن که حالا نزدیک در فرودگاه بود. منتظر شد زن از فرودگاه خارج شود اما نشد. از همان دم در برگشت و داخل مغازه‌ها چرخید. کمیل داشت به درستی حدسش مطمئن می‌شد. احتمالا سارا می‌خواست ضدتعقیب بزند تا مطمئن شود کسی دنبالش نیست. کمیل سعی کرد ثابت بماند و با چشم سارا را دنبال کند. بعد از دیدن چند مغازه، چندبار بی‌هدف در سالن فرودگاه چرخید و ناگاه غیبش زد. کمیل هرچه نگاه کرد، نتوانست سارا را ببیند. سارا با چادر و پوشیه سیاهش کاملا درمیان مسافران قابل تشخیص بود؛ اما حالا انگار نه انگار که چنین مسافری در این فرودگاه وجود داشته است. آخرین بار کمیل او را مقابل یک کافه دیده بود و دیگر هیچ. با کف دست کوبید روی پیشانی‌اش. ادامه دارد... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📘رمان امنیتی رفیق #قسمت15 کمیل ماند چه بگوید. داشت پسر را علیه پدر می‌شوراند. لب گزید و دنبال یک
📓رمان امنیتی رفیق نگاهش را از روی همان کافه برنداشت. فکر کرد شاید سارا رفته باشد داخل کافه و حالا بیرون بیاید؛ اما خبری نشد. ده دقیقه بعد، چشمش به پیش‌خدمت کافه افتاد که از مغازه‌اش بیرون آمد و یک کیسه پلاستیکی را داخل یکی از سطل زباله‌های فرودگاه انداخت. به مغازه مشکوک شد. صدای حسین را شنید که گزارش موقعیت می‌خواست. نمی‌دانست با چه رویی بگوید سارا را گم کرده است. با شرمندگی گفت: - گمش کردم حاج آقا. انگار آب شده رفته تو زمین! صدای حسین کمی بالا رفت: - یعنی چی که گمش کردی؟ - نمی‌دونم حاجی. چندبار ضدتعقیب زد. خیلی حرفه‌ایه! - من این حرفا حالیم نمی‌شه کمیل! یا پیداش کن، یا برو خودت رو گم و گور کن! مفهومه؟ کمیل خودش را مستحق سرزنش می‌دانست. نفس عمیقی کشید و گفت: - چشم آقا! صبر کرد تا سالن کمی خلوت شود. می‌خواست ببیند کسی سراغ کیسه می‌آید یا نه. مدتی گذشت و خبری نشد. طوری که جلب توجه نکند، کیسه را از سطل زباله درآورد. قدم‌زنان رفت تا ماشینش. داخل ماشین نشست و کیسه را باز کرد. از چیزی که دید خشکش زد: چادر عربی و پوشیه سارا داخل آن بود؛ به همراه کیف دستی کوچکش. از داخل کیف دستی چیزی پیدا نکرد جز چند قلم لوازم آرایشی و آینه. پاسپورت سارا هم یک پاسپورت اماراتی بود با یک به اسم امینه یعقوب مالک. عکس پاسپورتش هم شباهت چندانی با آنچه اویس فرستاده بود نداشت. با حرص نفسش را بیرون داد و وسایل داخل کیسه را روی صندلی کمک راننده انداخت: - گندش بزنن! بطری آب را از داشبورد برداشت و چند جرعه نوشید. یا حسین گفت و سرش را به صندلی تکیه داد. چند ثانیه فکر کرد و از جا جهید. باید می‌رفت سراغ دوربین‌های فرودگاه. شاید هم بد نبود سری به همان کافه بزند. از ماشین پیاده شد و دوباره قدم به سالن فرودگاه گذاشت. چند قدم به کافه نزدیک شد و آن را با دقت برانداز کرد. فضای تاریکی داشت. مثل همان کافه که بار اول با ارمیا در آن قرار گذاشت. *** یک کافه جمع و جور با فضایی قهوه‌ای و نیمه‌تاریک و پر از زوج‌های جوانی که احتمالا مشتری ثابتش بودند. وقتی کمیل وارد شد، می‌دانست باید دنبال جوانی با مو و ریش خرمایی و ژاکت سبز یشمی بگردد که پالتویش را روی صندلی خالی کنار میزش انداخته است. ارمیا را راحت از روی همین نشانه‌ها پیدا کرد. برای این که ارمیا بشناسدش، صندلی را عقب کشید و به آلمانی گفت: - فقط درحد خوردن یه قهوه کنارتون می‌شینم. ارمیا لبخند زد. کمیل نشست اما نمی‌دانست چطور با ارمیا ارتباط برقرار کند. آهنگ ملایم کافه داشت اعصابش را خش می‌زد. چقدر آهنگش آشنا بود! ارمیا انگار فهمیده باشد کمیل توجهش به آهنگ جلب شده، گفت: - صاحب اینجا عاشق موسیقی‌‌های این گروهه. حتما باید آهنگاشونو شنیده باشی. خیلی معروفن! کمیل فکر کرد شاید همین هم برای شروع صحبت بد نباشد. اهل موسیقی نبود اما سعی کرد باز هم به ذهنش فشار بیاورد: - آره خیلی آشناس. - این یکی از آهنگای آلبوم باغ مخفیه. یه آهنگ ایرلندی. کمیل سرش را تکان داد: - حالا حرف حسابش چیه؟ ادامه دارد...
مـا با اسرائیل وارد جـنگ خـواهیم شد هرڪس با ماست ؛ بسم اللّٰہ ! هرڪس با ما نیسـت ؛ خداحافظ.. ! 👊🏼✨
سجدگاهمان تربت توست 🔳 «كَانَ لِأَبِي عَبْدِالله علیه‌السلام خَرِيطَةُ دِيبَاجٍ صَفْرَاءُ فِيهَا تُرْبَةُ أَبِي عَبْدِالله فَكَانَ إِذَا حَضَرَتْهُ الصَّلَاةُ صَبَّهُ عَلَى سَجَّادَتِهِ وَ سَجَدَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ السُّجُودَ عَلَى تُرْبَةِ أَبِي عَبْدِالله يَخْرِقُ‏ الْحُجُبَ‏ السَّبْعَ‏.¹» 🎤 کلام فقیه 📿 روایت این است که هرکس با حضور دل، با به درگاه خدا برود و هنگام نماز، سجده بر علیه‌السلام بکند، آن سجده را خرق می‌کند.‌ 💚 آن سجده که بر خاک قبر است، تمام و را از میان می‌برد؛ ارتباط با علیه‌السلام، است. 💖 جان قربان تو یا اباعبداللّٰه! تو چه کرده‌ای که یک چنین مرهمی به یادگار گذاشته‌ای که به خدا، نواقص اعمال مردم را جز ارتباط با تو، هیچ چیز نمی‌تواند جبران کند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌 ۱. ‌مصباح المتهجد، ص۷۳۳؛ دعوات، ص۱۸۸. برگرفته از بیانات ایت الله العظمی وحید خراسانی ◼️ علیه‌السلام
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
مـا با اسرائیل وارد جـنگ خـواهیم شد هرڪس با ماست ؛ بسم اللّٰہ ! هرڪس با ما نیسـت ؛ خداحافظ.. ! 👊🏼
[بچه‌ها بیایید یه کاری کنید که امام زمان برنامه‌هایِ خودشُ رویِ ما پیاده کنه.. مآ اون مأموریتِ خاصِّ آقا رو انجام بدیم! این یه رابطه‌یِ خصوصی با امام زمان میخواد.. این یه نصفِ شب گریه کردن‌هایِ خاص میخواد..!] ؟!💔
1_1117384487.mp3
11.27M
۵۳ ❀ قدرت جذب قلوب دیگران، در کسانی که اهل صله رحم هستند؛ به شدت بالاست! - روح جمع کردن دیگران در کنار هم، - و محور تجمع‌های دوستانه و خانوادگی بودن؛ 💞 در لطافت و رقت نفس بسیار مؤثر بوده و موجب نفوذ انسان در قلوب دیگران خواهد شد. 🎤 @Ostad_Shojae
«زنان نمی‌توانند بدون رعایت قوانین پوشش ما از منزل خارج شده و به مدرسه یا محل کار بروند.» جمله‌ای که خواندید، اعلامیۀ نبود؛ بلکه بخشی از قانون بود که به بانوان اجازۀ پوشیدن حجاب را نمی‌دهد. ‼️به به. چقدر این خارجیا نایس و متمدن هستن و همه ازادی بیان دارن.