eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#رمان_ضحی ❤️ #قسمت_صد_و_چهل_وپنجم وارد دانشگاه که شدم کلا از سبک زندگی خودمون فاصله گرفتم و با یه
❤️ احساس حقارت میکردم از نگاهش انگار با نگاهش هر چیزی که این مدت سعی کرده بودم فراموش کنم رو به یادم آورد ولی اون نسبتی با من نداشت اصلا اجازه نداشت اینطوری تحقیرم کنه البته به زعم خودم اون فقط تعجب کرده بود و بخاطر محبت و طبعا غیرتی که داشت متاسف بود ولی من تعبیر به تحقیر میکردم من اونروزا کلا احترام و این چیزا رو گذاشته بودم کنار حتی برای مادر خودم دعوا راه انداختم داد و بیداد کردم که به چه حقی اینجوری به من نگاه میکنی مگه کی هستی؟ پدرمی برادرمی شوهرمی کی به تو اجازه داده با این قیافه به من زل بزنی؟ سر و صدا راه افتاده بود تو کوچه! رضا سعی میکرد آرومم کنه ولی من قلبم میسوخت از اون نگاه شاید نمیخواستم از چشمش بیفتم که دست و پا میزدم نمیدونم... نفس عمیقی کشیدم و مثل آه خارجش کردم: سرشو انداخت پایین... گفت... ببخشید دست خودم نبود شما رو جور دیگه ای شناخته بودم ضحی خانوم دنبال بهونه بودم برای سر و صدا کردن میخواستم خودمو خالی کنم حواسم به آبروریزی تو در و همسایه نبود دوباره داد کشیدم گفتم شما که مثلا بچه مذهبی هستی به چه اجازه ای اسم منو به زبون میاری و بهم زل میزنی! رضا دیگه عصبانی شده بود رضا سر اینکه من یه دقیقه بزرگترم و کلا تو خونه ما به خانوما خیلی احترام گذاشته میشه؛ خیلی به من احترام میگذاشت ولی اون لحظه عصبانی بود با صدای بلند هی میگفت ضحی برو تو صدای اونم بیشتر عصبیم کرده بود ولی جواب ایمان بیشتر ازهمه حالم رو گرفت و... شد آنچه نباید میشد! اونم عصبانی بود صورتش سرخ سرخ بود با همون حال چند بار دیگه گفت ببخشید منظوری نداشتم ولی من بیشتر تحقیرش کرم گفتم اصلا تو کی هستی که منظوری داشته باشی تو خیلی بیجا کردی به من اونطوری نگاه کردی آخرش اونم عصبانی شد و با داد حرفمو قطع کرد گفت... آهی کشیدم: هنوزم جمله ش توی گوشمه گفت... بس کن خانوم اگر خودت شانی نداری رعایت شان و شخصیت پدر و برادرت رو بکن که تو این محل آبرو دارن انقدر از این حرف عصبانی شدم که... همینجوری بی اراده... یکی خوابوندم زیر گوش! کتایون با خنده گفت: وای واقعا؟! _خنده داره؟ _نه آخه خیلی هیجان انگیزه _ولی به نظر من احمقانه ترین تراژدی ممکنه! هیچی نگفت بی هیچ حرفی رفت... میدونی ژانت اونروز که تو زدی تو گوشم... یاد اون سیلی ناحق افتادم احساس کردم شاید این جواب اون باشه رضا اونقدر عصبانی بود که ترجیح دادم برم رفتم سر همون قرار کذایی ولی وقتی برگشتم تو خونه ولوله به پا شده بود مامانم از اونروز دیگه باهام حرف نزد یعنی حرف زد ولی نه مثل قبل احساس میکنم هنوزم که هنوزه منو نبخشیده! _آخه چرا؟ بخاطر اون پسره؟ _نه... بخاطر آبروی حاج آقاش اون روزی که من زدم تو گوش ایمان... خیلی از همسایه ها از سر وصدا اومده بودن پشت پنجره و دیده بودن چی به چیه تو محل ما همه هم دیگه رو میشناسن خیلی زود خبر رسیده بود به مادرش و... اونم اومده بود دم خونه ما شکایت که حالا پسر من مظلوم و مودبه واقعا دختر شما با چه رویی زده تو گوشش! حقم داشت وقتی من برگشتم خونه... آقام اصلا از اتاقش بیرون نیومد خانواده عمو هم دخالت نکردن ولی مامان و رضا یه دعوای حسابی راه انداختن منم میدونستم حق با اوناست ولی نمیتونستم قبول کنم و عذرخواهی کنم خودمو از تک و تا ننداختم و هم پاشون داد و بیداد کردم داد و بیداد که خوابید رفتم تو اتاقم خیلی حالم بد بود تازه میفهمیدم چقدر این کار توی در و همسایه بدمنظر بوده و چه آبرویی از این خانواده و خصوصا حاج مرتضی اشراقی رفته! دیگه نمیتونستم اون فضا رو تحمل کنم دوراهی سختی بود نمیدونم تو اون شرایط چرا به اون تصمیم رسیدم که باید از این خونه برم وسایلمو جمع کردم و دم صبح زدم بیرون و یه نامه ام براشون گذاشتم اونقدر بی عاطفه بودم که نوشتم دیگه هرگز برنمیگردم و نمیخوام هیچکدومتونو بینم واقعا هنوزم نمیفهمم اون روزا چم شده بود که انقدر راحت دور خانواده م رو خط کشیدم که برم با رفیقایی خوش باشم که... همون روز رفتم خونه یکی از دوستام... ژیلا خونه مجردی داشت فرداشم قرار شمال گذاشتن تقریبا ده نفری میشدن دختر و پسر... منم خیال کردم اگر باهاشون برم حالم بهتر میشه رفتم ولی اصلا بهم خوش نگذشت من یه حریمی برای خودم قائل بودم ولی اونا زیادی راحت بودن اصرار هم داشتن که همه مثل خودشون باشن اگرم کسی از این برنامه ها خوشش نمی اومد یعنی تو همون سنت های پوسیده گیر کرده و نتونسته توی باز کردن پیله ش موفق باشه! این جمله معروفشون بود این یکی هیچ رقمه تو کتم نمیرفت یه دعوای حسابی کردیم و حالیشون کردم که من اینطوری راحتترم و کسی نمیتونه منو مجبور به انجام کاری بکنه میخواستم برگردم ولی ژیلا و پریسا نذاشتن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏رهبری: شهید حسن باقری بلاشک یک طراح جنگی است چه زمانی؟ در سال ۶۱ کِی وارد جنگ شده است؟ سال ۵۹ این مسیر حرکت از یک سرباز صفر به یک استراتژیست نظامی یک حرکت ۲۰ ساله، ۲۵ ساله است؛ این جوان در ظرف ۲ سال این حرکت را کرده است! اینها ‎ است. در سالروز شهادتش شادی روحش صلوات
11.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تاثیر گرفتن جوان انگلیسی از نماز خواندن رهبر انقلاب بر پیکر پاک شهید سلیمانی
1_1419374891.mp3
11.92M
۴ بعضی‌ها بقدری مسیر شناخت خویش ، تا رسیدن به هدف خلقتشان را ، بسرعت ، پیش می‌روند که علما و عرفا در حیرت‌شان انگشت به دهان می‌ماندند! 💥رمز این همه سرعت 💥این همه دارایی 💥این همه قدرت ، چیست؟ ❗️چه داشتند و چه دارند بعضی‌ها ، که تا حقیقت را می‌بینند ، می‌فهمند و همان می‌شوند که فهمیدند؟ @Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به شش زبان دنیا مسلط بود گفت مادر برم جبهه عصای دستمی کجا میری گفت مادر امام گفته؛ برو عزیزم آمد جبهه خیلی‌ها میشناختنش گفتن بزارین یک جا پرسنلی بی خطر باشه گفت:میخوام برم تخریب، فکر کردن نمی دونه تخریب چیه بهش گفتن اونجا خطرناکه رفت تخریب و مدتها گذشت حسین خرازی: چند نفر میخوام برن پل دوویرج رو بزنن درگیر نمیشید ، فقط ؛ و برگردید اگر هم فهمیدن و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین ، نباید عملیات لوبره پل کیلومترها پشت سر عراقی‌ها بود ۵ نفر داوطلب شدند اولین نفر عباسعلی بود تخریبچی ها رفتند اما پلی منفجر نشد و ۴ نفر برگشتند گفتند:تیر خورد به پاش اسیر شد زمزمه لغو عملیات به گوش رسید کدوم عملیات ،عملیات بزرگ فتح المبین گفتن زیر شکنجه دوام نمیاره لو میده همه رو، پسر عموش اونجا بود گفت خیلی مرده سرش بره حرفی نمیزنه ، لو نمیده رفتیم...وشد فتح المبین آن فتح بزرگ بعد از پیروزی وقتی به همان پل رسیدیم دیدم پیکری بدون پلاک، بدون سر ، روی زمین افتاده پسر عموش گفت عباسعلی گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه بعد عملیات اسرای عراقی گفتن یکی رو پل دوویرج گرفتن خیلی شکنجش کردن ولی هیچ نگفت آخر هم سرش را زنده زنده بریدن ولی باز هم حرفی نزد پیکرش رو بردن اصفهان برا تشیع مادرش نمی‌دونست پسرش سر نداره گفت تا بچه ام رو نبینم نمیزارم دفنش کنید مادر عباس سر نداره گفت میخوام ببینم مادر تمام بدن پسرش رو بوسید وقتی به به سر رسید پنبه های اطراف رو کنارزدرگ های عباسش رو بوسید مادر شهید بعد اون بوسه هیچ وقت حرف نزد تا به دیدار پسرش رفت به یاد عباسعلی ها که سَر دادند تا سِر نگه دارد.
نزدیک است که باران بگیرد! صدای قدمهایش را میشنوی؟ آسمان ، ابرهای مغفرت خداوند را آرام آرام به سوی زمین سوق می‌دهد واین یعنی رجب نزدیک شده است و دوباره خداوند است که مثل همیشه، سر قرار همیشگی مان حاضر می‌شود همان قرار همیشگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️جهاد تبیین در ۹۰ثانیه 🎙️فرمود: از خودمان سوال کنیم که در این جنگ بی‌امان، کجا ایستاده‌ایم... 📡انتشار حداکثری با
11.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تاثیر گرفتن جوان انگلیسی از نماز خواندن رهبر انقلاب بر پیکر پاک شهید سلیمانی
‏با وجود تصویب قوانین عجیب و غریب مانند همجنس‌گرایی و ازدواج با محارم در فرانسه، انقدر اسلام‌گرایی و یهودی‌ستیزی اوج گرفته که همه‌ی مسئولین فرانسه رو نگران کرده! الحمدلله...