🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
👌قصههای زندگانی امام زمان(عج)
از«فضیل بن یسار» شنیدم که روزی امام جعفر صادق(ع) فرمود:
روزی که قائم ما به پا خیزد، بیشتر از آنچه پیامبر خدا(ص) از مردم نادان دورهی جاهلیت آزار دید، از دست نادانان اذیت میشود.
با شگفتی پرسیدم: «چگونه؟!»
پاسخ داد:
در روزگار پیامبر خدا که درود ما بر آن رهبر والا، مردم سنگ و چوب و تابلوهای نقاشی شده را میپرستیدند. بنابراین مبارزه با آنان آسانتر بود.
اما به هنگام ظهور قائم، همگان برایش قرآن میخوانند و با آیات قرآن و برداشت خودشان از آن، علیه آن امام و حجت خدا، دلیل میآوردند.
سپس امام ششم، اشارهی دیگری کردند و افزودند:
با این همه دادگستریِ آن بزرگوار، چونان سرما و گرما، خانههای آنان را در بر خواهد گرفت!
و فروغ معنا، جانشان را روشن خواهد کرد.
📕برگرفته از کتاب قصههای زندگانی امام زمان(عج)، صفحه۱۱۱ و ۱۱۲
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ پنجم
در این روز عبیدالله بن زیاد، شخصی بنام «شبث بن ربعی» را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.
عبیدالله بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام «زجر بن قیس» بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین(ع) داشته و بخواهد به سپاه امام(ع) ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.
با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین(ع) صورت گرفت، مردی به نام «عامر بن ابی سلامه » خود را به امام(ع) رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.
📕کتاب: بحارالانوار، ج 44، ص 386
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ هفتم
در روز هفتم محرم عبید الله بن زیاد ضمن نامهای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.
عمر بن سعد نیز بدون فاصله «عمرو بن حجاج» را با ۵۰۰ سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند.
مردی به نام «عبدالله بن حصین ازدی »، که از قبیله «بجیله » بود، فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا میآمد و آن را بالا میآورد و باز فریاد میزد: العطش! باز آب میخورد، ولی سیراب نمیشد. چنین بود تا به هلاکت رسید.
📕ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۶