🌷 پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده مجروح حاج احمد متوسلیان نگاه کرد
و بعد به پاهای زخمیش
و گفت:
برادر اجازه بدید داروی بی هوشی تزریق کنم اینطوری کمتر درد میکشید... 💔
حاجی هم ناله ای کرد و گفت:
نه بی هوشم نکن!
دارو رو نگه دار ✋
برای اونهایی که زخمهای #عمیق تری دارند
#حاج_احمد_متوسلیان
@khaterat_shohada
امام رضا (ع):
بدان که هر نمازی دو وقت دارد:
اول وقت و آخر وقت.
اول وقتش، خشنودی پروردگار و آخر آن، بخشش خداوند است
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعا
@khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
ای شه توس فدای تو و طوف حرمت❤️
توس فردوس برین گشته ز یمن قدمت👣
من به درگاه تو با روی سیاه آمده ام😔
این من و جرم من و آن تو و لطف و کرمت🍃
🎊میلاد با سر سعادت ثامن الحجج حضرت علی بن موسی الرضا مبارک باد🎊
@khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
🔹 #او_را ...3 شاید توی دنیا هیچ کس مثل من و سعید اینقدر عاشق نبود... طاقت حتی یه لحظه ناراحتی همدیگ
🔹 #او_را ...4
بعد از رفتن سعید دوش گرفتم و دراز کشیدم...
حتی تصور زندگی بدون سعید هم برام کابوس بود...🕸
❤️من برای داشتن سعید حاضر به هر کاری بودم...
اون جبران همه کمبودها و محبت های نادیدم از طرف خانواده
و تنها همدمم بود💕
حتی بیشتر از خودم به فکرم بود...
یک ساعت بعد با شنیدن صدای تلویزیون، فهمیدم که بابا اومده خونه و احتمالا مامان هم کم کم پیداش شه.
هروقت سرما میخورم دلم فقط خواب میخواد و خواب میخواد و خواب...😴
-ترنم خوشگلم!
پاشو بیا شام بخوریم...
پاشو مامانم...
-مامان بدنم درد میکنه،
بذار بخوابم،میل ندارم. نمیخورم.
-ترنم خسته ام،حال حرف زدن ندارم .پاشو بریم...
-مامانمممم.....
شب بخیر👋
صدای کوبیدن در، خیالمو راحت کرد که مامان رفته و دوباره خوابیدم...😴
فردا رو نمیتونستم مثل امروز تعطیل کنم.
حتی یک روز خوابیدنم به برنامه هام ضربه میزد و از کارهام عقب میموندم.
از باشگاه،کلاس ها، دانشگاه و...
خوب میشدم یا نه،بهرحال صبح باید دنبال کارهام میرفتم.
"محدثه افشاری"
خاڪریزشهـدا
🔹 #او_را ...4 بعد از رفتن سعید دوش گرفتم و دراز کشیدم... حتی تصور زندگی بدون سعید هم برام کابوس بو
🔹 #او_را ... 5
حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم.
امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم،
ولی باید آموزشگاه میرفتم و عصر هم باشگاه داشتم.
📱اول یه زنگ به سعید زدم و با شنیدن صداش،
انرژی لازم برای شروع روزمو بدست آوردم💕
یه زنگم به مرجان زدم و برای دو سه ساعتم که بین روز خالی بود،باهاش قرار گذاشتم.👭
به چشمام که به قول سعید آدمو یاد آهو مینداخت،ریمل و خط چشم کشیدم
و لبای برجسته و کوچیکمو با رژلبم نازترش کردم 👄👌
مانتوی جلو باز سفیدمو
با کفش پاشنه بلند سفیدم ست کردم
و ساپورت صورتی کمرنگمو با تاپ و شالم👌
موهای لخت مشکیمو دورم پخش کردم و تو آینه برای خودم چشمک زدم و در حالیکه قربون صدقه ی خودم میرفتم از خونه خارج شدم😘
سر کلاس زبان فرانسه همیشه سنگینی نگاه عرشیا اذیتم میکرد.
البته خیلی هم بدم نمیومد😉
اینقدر جذاب و خوشگل بود که بقیه دخترا از خداشون بود یه نیم نگاه بهشون بندازه!
چندبار به بهونه کتاب گرفتن و حل تمرین ازم خواسته بود شمارمو بدم بهش،
اما با وجود سعید این کار برام خطر جانی داشت❗️
حتی اگر بو میبرد که چنین کسی تو کلاسم هست،
رفت و آمدم به هر آموزشگاهی ممنوع میشد🚫
بعد از کلاس میخواستم سوار ماشینم شم که صدای سمانه(که یکی از دخترای کلاس و #چادری بود) رو شنیدم.👂
-ترنم!
برگشتم سمتش،
-بله؟
-ببخشید، میتونم چنددقیقه وقتتو بگیرم؟؟
-برای چی؟😳
-کارت دارم عزیزم☺️
-منو؟؟😳
چیزه...یکم عجله دارم آخه...
-زیاد طول نمیکشه.
-آخه با دوستم قرار دارم.
پس بیا سوار ماشین شو تا سر خیابون برسونمت،حرفتم تو ماشین بزن که من دیرم نشه.
-باشه عزیزم.ممنون
سوار شد و راه افتادیم... 🚗
-خب؟
گفتی کارم داری...؟
-اره☺️
برم سر اصل مطلب یا مقدمه بچینم؟؟
-نه لطفاً برو سر اصل مطلب
-باشه،میگم...
حیف اینهمه خوشگلی تو نیست؟؟
-جان؟؟ منظورت چیه؟؟
-حیف نیست نعمتی که خدا بهت داده رو اینجوری ازش استفاده میکنی؟
-خدا؟چه نعمتی؟؟ 😳
-بابا همین زیباییتو میگم دیگه.
اینجوری که میای بیرون،هرکی هرجوری دلش میخواد راجع بهت فکر میکنه... 🔞
-گفتم برو سر اصل مطلب!
-تو کلاس دقت کردی چقدر پسرا نگاهت میکنن؟؟
-خخخخخه،آهااااان...
خب عزیزم توهم یکم به خودت برس،
به توهم نگاه کنن!
حسودی نداره که!!😂
-حسودی؟؟
نه.حسادت نمیکنم.
-چرا دیگه. مگه مجبوری خودتو بسته بندی کنی که هیچکس نبینتت بعدم اینجوری حسودی کنی😂
-من میگم این کار تو گناهه!هم خودت به گناه میفتی،هم بقیه،
حتی استاد حواسش به توعه،نه به درس!!
-سمانه جان نطقت تموم شد بگو پیادت کنم.
-باور کن من خیرتو میخوام ترنم...
تو دختر سالمی هستی،نذار به چشم یه هرزه نگات کنن!
ماشینو نگه داشتم
-گمشو پایین😠
-چی؟مگه چی گفتم؟☹️
-گفتم خفه شو و گمشو پایین...😡
هرزه تویی که معلوم نیست زیر اون چادرت چه خبره...
سری به نشونه تاسف نشون داد و پیاده شد.
همینجور که فحشش میدادم پیاده شدم
و تا دور نشده صندلی ای که روش نشسته بود رو با دستمال تمیز کردم تا بفهمه چقدر ازش بدم میاد و دیگه نباید سمت من بیاد 🚫🚫😡
"محدثه افشاری"
خاڪریزشهـدا
🔹 #او_را ... 5 حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم. امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم، ولی باید آموز
🔹 #او_را ... 6
از این دخترای چادری خیلی بدم میومد.
احساس میکردم یه مشت عقده ای عصر حجری عقب مونده ان😒
اینم که با این حرفاش باعث شد بیشتر از قبل ازشون متنفر شم😏
با خودم میگفتم دختره ی کم عقل چی پیش خودش فکر کرده که این چرت و پرتا رو به من میگه😠
اینقدر اعصابم خورد بود که دلم میخواست چنددقیقه برگردم عقب تا همون لحظه اول که صدام کرد بزنم تو دهنش و اون پارچه رو از سرش بکشم...
تا برسم جلو خونه مرجان،یه ریز فحش دادم و اداشو درآوردم.
-الو مرجان
-ترنم رسیدی؟
-اره،بیا بریم زود.سه ساعت دیگه باید باشگاه باشما
-اه اه اه تو چرا اینقدر فعالی؟؟استراحتم میکنی؟
اصلا تو خسته هم میشی؟؟
-مرجان جان!میشه بیشتر از این زر نزنی؟
حوصله ندارم.زود بیا بریم
-بابا من هنوز حاضر نیستم،چرا اینقدر زود رسیدی؟
بیا تو تا حاضر شم
-مرجااااان...من صبح به تو زنگ زدمممممم😠
تازه میگی زود رسیدی حاضر نیستم؟؟؟
-تو دوباره وحشی شدی؟
تیر و ترکشتم که فقط منو میگیره.
حالا اون سعید ایکبیری بود،کلی هم قربون صدقه ریخت نکبتش میرفتی😏
-مرجان ببر صداتو
میای یا برم؟؟
-ترنم من آخه آرایش ندارم...
-خب همونجوری بیا
-چی😳بدون آرایش 😱؟؟
نمیام.یا بیا بالا یا برو
من بدون آرایش پامو از این در بیرون نمیذارم!!
-ااااه...امروز هرکی به من میرسه یه تختش کمه...
درو بزن اومدم بالا...
مرجانم یکی بود لنگه خودم.
از لحاظ ظاهر و خانواده و...
فقط فرقمون این بود که پدر مادر مرجان از هم جدا شده بودن و بی کس و کار شده بود.
پدر مادر من اینقدر حواسشون به کار و پیشرفت خودشون بود که منو ول کرده بودن به حال خودم.
البته من تک فرزند بودم
ولی مرجان یه داداش بزرگتر داشت که رفته بود ایتالیا و خود مرجان هم با مادرش زندگی میکرد.
مادری که فقط به فکر قر و فر خودش بود و تو یه سالن، آرایشگری میکرد.
رفتم بالا و وقتی چشمم افتاد به مرجان،زدم زیر خنده😂
-زهرمار....به چی میخندی؟
-انصافاً حق داشتی بدون آرایش نیای بیرون😂
خیلی اینجوری ضایعی...
-خیلی...
حالا مثلاً خودت بی آرایش خوشگلی؟؟
-معلومه که خوششششگلم
-عه؟پس چرا شبیه بوم نقاشی میکنی خودتو؟😒
-دلم میخوادددد
باکلی معذرت خواهی و ادا اطوار از دلش درآوردم.
"محدثه افشاری"
http://eitaa.com/joinchat/2132803595C3f5073587f
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
سوپر گروه فداییان حرم حسین ابن علی ع 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 http://eitaa.com/joinchat/2209546251C27357b33c2
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
گروه بی بی سه ساله رقیه خاتون ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
http://eitaa.com/joinchat/2210988043C19b58cffae
گروه فداییان حرم عشق دمشق
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
لطفا فقط فقط مشتاق پست ها ی مذهبی
هدایت شده از شهید ابراهیم رشید
تخریبچی
شهید مدافع زینبی
ابراهیم رشید
http://eitaa.com/joinchat/3540189196C121a414493
ارتباط با خادم:shahidalimahmodvand@