"صبحمان را اینگونہ آغاز ڪنیم"
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
✨بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ
✨بِسْمِ اللَّهِ نُور النُّورِ
✨بِسْمِ اللَّهِ نورٌ عَلى نُور
✨بِسْمِ اللَّهِ الَّذى هُوُ مُدَبِّرُ الامُورِ
✨بِسْمِ اللَّه الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ
✨الْحَمْدُ للَّهِ الذَّى خَلَقَ النُّور
✨َمِنَّ النُّورِ وَ انْزَلَ النُّورَ عَلَى
✨الطُّورِ، فى کِتابٍ مَسْطُورٍ،
✨فى رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرِ
✨مَقْدُورٍ، عَلى نَبىٍّ مَحْبُورٍ.
✨الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى هُوَ بِالعِزِّ
✨مَذْکُورٌ وَ بِالفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ
✨عَلَى السَّرّاءِ و الضَرّاءِ مَشْکُورٌ
✨وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى سَیِّدنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ
💠ڪانال خاڪریز💠
┏━✨🌹 🌹✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨🌹 🌹✨━┛
خاڪریزشهـدا
#شهید_مدافع_حرم #شهید_حسین_جماݪۍ🍃🕊 #شهدا_رایادکنید_باذکرصلوات
#سیرهـ_شهدا
😊هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد . این عادت همیشه ی حسین بود.
یک شب که همه خواب بودند از رختخواب برخواستم تا یک لیوان آب بخورم . نور ضعیفی را در آشپزخانه دیدم . به سمت آشپزخانه رفتم . حسین را دیدم که با صدای زیبایش زیارت عاشورا می خواند . گفتم: مادر چرا چراغ را خاموش کرده ای ؟ گفت می خواستم شما بیدار نشوید.
زمزمه های زیبای حسین هنوز در خانه به گوشم می رسد.😔💔
┏━✨▪️〰▪️✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨▪️〰▪️✨━┛
#حدیث_روزانہ
💠امام حسن عسڪری:
بدانید کہ غیبت فرزندم، به قدرۍ طولانے مۍ شود که مردم در شڪ واقع میشوند، مگر افرادۍ کہ خدا، ایمانشان را نگهدارے کند.
📚اثبات الهداه ج6 ص427
✨آجرڪ الله یا مولانایاصاحب الزمان
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ
وداع فرزند شهید با پیکر مطهر بابا حامد عزیزش #در_معراج_شهدا_مدافع_حرم_شهید_حامد_سلطانی🌷 که چند روز قبل بر اثر انفجار تله انفجاری در سوریه به کاروان #_شهدای_مدافع_حرم پیوست.😭
#شهید_حامد_سلطانی🌷🕊
#یازهرا...🌹🍃
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
#لبیک_یــازیـــنـــبـــ....
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
Arezoha - Yekta.mp3
5.69M
روایت گویی از حاج حسین یکتا 🌹
شهیدی که دوست داشت سرش از تنش جدا بشه.... مانند مولایش حسین علیه السلام
شهدا شرمنده ایم. 🌸
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
یه روز و دو شب بود که با احدی سخن نگفته بودم و در تنهایی مطلق قرار داشتم. آرزوم این بود یه ایرانی رو ببینم و چند لحظه باهاش همکلام بشم. تنهایی خیلی کشنده س. تا آدم تنها نشه درد و مصیبت تنهایی رو نمی فهمه. تا چشم کار میکرد، خاکریز بود و مواضع متروکه و مخروبه ، تانکا و ماشینای سوخته ، موانع ، سیم خاردار و اجساد پوسیده و بجا مونده.
جهانی پر از سر و صدا ، در عین حال برای من خاموش. جز خدا کسی نبود که باهاش حرف بزنم و از درد و مشکلاتم براش بگم. نه من زبون غرش جنگ افزارا و صدای مهیب انفجارا رو می فهمیدم و نه اونا زبون منو. خواستشون فقط ریختن خون بود و بی جان کردن موجودات دیگه. سازندگانشون فقط این زبون رو به اونا یاد داده بودن که من خیلی خوشم نمی اومد با این زبون با من حرف بزنن.
اونا با بی رحمی تموم در دو سوی خطوط نبرد ، جان انسانا رو می گرفتن و در وسط معرکه تنها جانی که هر آن در معرض خطر مرگ بود من بودم. گاهی از خدا می خواستم خلاصَم کنه و با یکی از این انفجارا پودر بشم و به آرزوی دیرینه ام که شهادت بود برسم ، اما همینکه با موج انفجاری سنگین از جای کنده می شدم ، ته دلم خالی میشد ، خودمو به زمین می چسبوندمو دست به دامن خدا و معصومین میشدم که نجاتم بِدن. بالاخره انسانه و حب ذات و جانِ شیرین.
من بودم و خاطراتم از خونواده و همسر و طفل پنج ماه و نیمه ای که تازه شیرین کاریاش شروع شده بود و کانون خونواده سه نفره مو گرم کرده بود و به عشق اسلام و امام اونو مادرشو بخدا سپره بودم . همه اون گریه ها و خنده ها در خواب و بیداری برام مجسم میشد و گاهی انقد با خاطراتم غرق میشدم که دستامو برای بغل کردنش دراز می کردم و لحظه ای بعد خالی بر می گشتن. تصور لبخندهاش منو بشدت آزار می داد و آرزو می کردم یه بار دیگه حیسنمو بغل می کردم و می بوسیدم. گاهی آنقدر در تصور و تخیلاتم غوطه ور میشدم که بیمارستان و بستری شدن و بچه ای که اونو روی سینه م گذاشتن و درحالِ نوازش کردنش هستم برام مجسم میشد. و چند لحظه بعد ، انفجاری مهیب و زوزه خمپاره ای که ترکشاش از کنارم رد میشدن رشته تخیلاتم رو پاره می کرد و دوباره به زندگی واقعی و سرنوشت مبهم و نامعلومی مُبتلاش بودم بر می گشتم.
هر وقت خواب میرفتم، میدیدم دارم با یکی حرف میزنم. تازه اینجا بود که به اهمیت همنشینی و زندگی اجتماعی پی می بردم. خدایا همین همکلام شدن چه نعمتی بوده و من از اون غافل بودم و هیچ وقت شکرشو بجا نیاوردم و تنهایی چه بد دردیه که در جمع احساس نمیشه و روزگار خودشو میخاد تا به انسان بفهمونه که خدا خیلی به ما داده نعمت داده که از اونا غافلیم!
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛