eitaa logo
خاڪریزشهـدا
864 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
2.8هزار ویدیو
31 فایل
💠مقام معظم رهبری: * باید یاد حقیقت و خاطره‌ی شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن، زنده نگه داشت... هدیه ورود بہ کانال=14صلوات نذر ظهور آقا(عج)😍 انتقادات و پیشنهادات👇 @montazer72 تبادل 👇 @jamandeh_z_313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍به تمام بچه های انقلابی پروفایل های شخصی وگروهاتون 👇 به عکس امام خامنه ای تغییر بدهید تا دشمنان اسلام 👇 وکشورمان فکر نکنن حزب الله وانقلابیون خواب هستند درود بر👇 رهبرمان امام خامنه ای http://eitaa.com/khaterat_shohada
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
خاكريز شهدا در اينستاگرام لطفا حمايت كنيد🙏 https://instagram.com/khakrizshohada128 بزنيد رو لينك 👆👆مستقيم وارد صفحه خاكريز شهدا بشيد🙏🌹
منتظر اشاره و اذن ولی امر و رهبرمان هستیم تا در یک #نیم_روز بساط #فتنہ_بنفش که فتنہ اقتصادی و ناراضی تراشی و شوران مردم علیہ انقلاب است را جمع کنیم... ماجرایی خواهیم ساخت؛ #تاریخی @khaterat_shohada
🕊شهادت معمائی است که به جز عشق حل آن میسر نگردد... 💠سالروز شهادت شهید مدافع حرم مهدی گرامی باد @khaterat_shohada
این پنجشنبه ها دست و پای مرا، بسته اند وقتی کوچ دلتنگی ام، جمعه ای تلخ می شود، بدون تو... شادی ارواح طیبه شهدا @khaterat_shohada
عاشقان وقت نماز است اذان میگویند... @khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
❤️ هیئتی ماندن من در طلب لطف شماست 🙏 شب جمعه به خدا مشق دلم کرب و بلاست 😔 فکر شش گوشه ی تو خواب مرا کرده حرام 💔 شب جمعه ز غمت سینه زدن اصل دعاست 😭 @khaterat_shohada
هدایت شده از .
🔹 ... ۲۵ رسیدم خونه عرشیا و رفتم داخل. 😈یه نگاه شیطنت آمیز به سرتا پام انداخت و محکم بغلم کرد: -خوش اومدی بانوی من😍 دوست داشتم زودتر ولم کنه،دیگه از آغوش هیچ مردی لذت نمیبردم. -ممنون،لهم کردی عرشیا!! -ببخشید😂😂 از بس دوستت دارم... خب خانومی بیا بشین ببینم... کم پیدا شدی.... اون روز هرچی عرشیا زبون میریخت و خودشو لوس میکرد با بی محلی میزدم تو ذوقش!😕 آخر کلافه شد و نشست کنارم و دستامو گرفت تو دستش، - ترنم.... چیزی شده؟؟ چرا اینجوری میکنی؟😢 - چجوری؟؟؟ -عوض شدی!انگار حوصلمو نداری! -نه!خوبم... چیزی نشده...😒 -پس چته؟ -ببین عرشیا... من همون روز اول گفتم ،این یه رابطه امتحانیه! میتونم هروقت که بخوام تمومش کنم!! -ترنم؟؟؟ تموم کنی؟😢 شوخیت گرفته؟ چیو میخوای تموم کنی؟ زندگی منو؟ عمر منو؟؟ -لوس نشو عرشیا😒 مگه دختری؟؟ من نباشم،کسای دیگه هستن!!😏 -چی میگی؟؟چرا مزخرف میگی؟؟ کی هست؟ من جز تو کیو دارم؟؟😥 -بهرحال... من خوشم نمیاد زیاد خودمو تو این روابط معطل کنم!! با چشمای پر از سوال و بغض زل زده بود بهم و هر لحظه دستمو محکم تر فشار میداد....😢 خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که سرشو گذاشت رو پام و شروع کرد گریه کردن!!!😳 شوکه شدم!! دستمو گذاشتم رو سرش و گفتم -پاشو بابا شوخی کردم😳 چرا اینجوری میکنی؟؟😒 مثل دخترا میمونی عرشیا😏 از اینکه یه مرد جلوم خودشو ضعیف نشون بده متنفرم!!😣 سرشو بلند کرد و تو چشام نگاه کرد... چشاش سرخ شده بود و صورتش خیس!!😭 -ترنم باورکن من بی تو میمیرم.... خودمو میکشم!! قول بده هیچوقت تنهام نذاری! به جون خودت جز تو کسیو ندارم...😭 -من نمیتونم این قول رو بهت بدم!! من نمیتونم پابند تو بشم...😠 اخم کرد و خواست چیزی بگه اما حرفشو خورد و روشو برگردوند... سرشو گذاشت رو دستاش و گفت: -ترنم خواهش میکنم..... بلند شدم و پالتوم رو برداشتم، داشتم میرفتم سمت در که عرشیا خیز برداشت و راهمو سد کرد... "محدثه افشاری"
هدایت شده از .
🔹 ... ۲۶ -برو اونور عرشیا... درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش‼️ -تو هیچ جا نمیری😠 -یعنی چی؟😠 برو درو باز کن!! باید برم، قرار دارم... صداشو برد بالا -با کی قرار داری⁉️😡 از ترس ته دلم خالی شد...😨 احساس کردم رنگ به روم نمونده، اما نباید خودمو میباختم... -با مرجان -تو گفتی و منم باور کردم😡 میگم با کی قرار داری؟؟ -با مرجااااان.... میگم با مرجان... -گوشیتو بده من😡 -میخوای چیکار؟؟؟ -هر حرفو باید چندبار بزنم؟؟؟😡 گوشی رو گرفت و زیر و رو کرد. بعدم خاموشش کرد و گذاشت تو جیبش.... -گوشیمو بده😧 -‌برو بشین سر جات😡 تپش قلب شدید گرفته بودم... حالم داشت بد میشد. رفتم نشستم رو مبل عرشیا رفت سمت کاناپه و دراز کشید! ده دقیقه ای چشماشو بست و بعد بلند شد و نشست... همینجوری که با انگشتاش بازی میکرد، چنددقیقه یکبار سرشو بلند میکرد و با اخم سر تا پامو نگاه میکرد😠 بلند شد و داشت میومد سمتم که دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بغضم ترکید...😭 دوزانو نشست جلوم و سرمو گرفت تو دستاش... -ترنمم گریه نکن...😢 اخه چرا اذیتم میکنی؟؟ -دستاشو پس زدم و گفتم -ولم کن.... بیشعور روانی!!😭 -ترنم من دوستت دارم...😢 -ولی من ندارممممم ازت متنفرممممم برو بمییییر😭 بازوهامو فشار داد و گفت -باشه... میخوای بری؟؟ -اره،پس فکر کردی پیش تو میمونم؟؟ کلید و گوشیمو داد دستم و با بغض گفت -خداحافظ عشقم.....😢 سریع بلند شدم و از خونه عرشیا زدم بیرون... سوار ماشین شدم اما حال رانندگی نداشتم... حالم خیلی بد بود... سرمو گذاشتم رو فرمون و هق هقم بلند شد...😭 خیلی تو اون چنددقیقه بهم فشار اومده بود... نیم ساعتی تو همون حال بودم، میخواستم برم که عرشیا از خونه اومد بیرون!! تلو تلو میخورد‼️ داشت میرفت سمت ماشینش که یهو پخش زمین شد......❗️ "محدثه افشاری"