فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ گلایه #شهید حسین مشتاقی به کسانی که میگویند #مدافعان_حرم برای پول میروند❗️
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
💛🌻
رسولُاللّٰـهمیفَرمودن♥️:
خداوندِ متعال🌱
بر دُخٺران
مهربانٺراسٺ ٺا پسران:)😌✌️🏻
.
#هدیہۍآسمانـیهسٺیخواهرم😍🎁💎
#مراقبخودٺوپاڪیٺباشبانو😌♥️
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
4_5938550193828922934.mp3
4M
دل شکـ💔ـستــه قیمتی تره اقا
صداے بهترے داره
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
هدایت شده از شهید مدافع حرم جواد محمدی
آیین رونمایی از کتاب
#دخترها_بابایی_اند
با حضور خانواده محترم شهید جواد محمدی
@javad_mohammady
خاڪریزشهـدا
آیین رونمایی از کتاب #دخترها_بابایی_اند با حضور خانواده محترم شهید جواد محمدی @javad_mohammady
💢فروش ویژه و جشن امضای اینترنتی کتاب #دخترها_بابایی_اند
.
🔰کتاب را با امضای نویسنده، همسر شهید و دختر شهید به یادگار داشته باشید.
📫ارسال به تمام نقاط کشور با امضا و دستخط نویسنده+۲۰درصد تخفیف ویژه+عکس شهدا+نشانه کتاب(چوب الف)
آخرین مهلت ثبت سفارش:10 خرداد99
🌹🌹🌹🌹
.
نحوه تهیه:
.
🌏 اینترنتی:
Nashreshahidkazemi.ir
📞مرکز پخش
02537840844
📲پیامکی(پیامک نام کتاب به سامانه زیر)
3000141441
📥خرید از اپلیکیشن:
https://cafebazaar.ir/app/ir.nashreshahidkazemi
🏢خرید حضوری
قم،خیابان معلم،مجتمع ناشران،طبقه اول،واحد 131
#این_صاحبنا ؟!
🌼🌼
مانده ام
بی تو چرا باغچه ام گل دارد ؟
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
#رهـبرانہ♥️🍃
•♡• توغَزلخواندے😌 •
وَحافظبهجُنونآمد😬 •
وگُفت(:
•☆• ازصداےِ•
سُخنِعشق💚•
نَدیدمخوشتَر😉•
#جانم_فداےرهـبرم✌️🏻♥️☘
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
دعای فرج 😍
برای سلامتی اقا صاحب الزمان 🍃
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
تنها میان داعش👇
تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه #داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما #دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط ......
همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای #خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان...
✨ادامه رمان رو اینجا دنبال کنید.
تنها میان داعش👈عاشقانه،مذهبی🌹
درجه یکه👌
🌱🌹 @romanshohada 🌹🌱