eitaa logo
خاڪریزشهـدا
902 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
31 فایل
"مقام معظم رهبری" 💠دشمنان بدانند کہ به توفیق الهے نمیگذاریم،و این ملت هم نمےگذارد کہ نام"شهید"و"شهادت"در این ڪشور فراموش شود. هدیه ورود بہ کانال=14صلوات نذر ظهور آقا(عج)😍 انتقادات و پیشنهادات👇 @montazer72
مشاهده در ایتا
دانلود
کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ گلایه حسین مشتاقی به کسانی که میگویند برای پول میروند❗️ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
:) ❤️ :) ❤️ :) ❤️ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
💛🌻 رسولُ‌اللّٰـه‌میفَرمودن♥️: خداوندِ متعال🌱 بر دُخٺران مهربان‌ٺراسٺ ٺا پسران:)😌✌️🏻 . 😍🎁💎 😌♥️ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
4_5938550193828922934.mp3
4M
دل شکـ💔ـستــه قیمتی تره اقا صداے بهترے داره کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
آیین رونمایی از کتاب با حضور خانواده محترم شهید جواد محمدی @javad_mohammady
خاڪریزشهـدا
آیین رونمایی از کتاب #دخترها_بابایی_اند با حضور خانواده محترم شهید جواد محمدی @javad_mohammady
💢فروش ویژه و جشن امضای اینترنتی کتاب . 🔰کتاب را با امضای نویسنده، همسر شهید و دختر شهید به یادگار داشته باشید. 📫ارسال به تمام نقاط کشور با امضا و دستخط نویسنده+۲۰درصد تخفیف ویژه+عکس شهدا+نشانه کتاب(چوب الف) آخرین مهلت ثبت سفارش:10 خرداد99 🌹🌹🌹🌹 . نحوه تهیه: . 🌏 اینترنتی: Nashreshahidkazemi.ir 📞مرکز پخش 02537840844 📲پیامکی(پیامک نام کتاب به سامانه زیر) 3000141441 📥خرید از اپلیکیشن: https://cafebazaar.ir/app/ir.nashreshahidkazemi 🏢خرید حضوری قم،خیابان معلم،مجتمع ناشران،طبقه اول،واحد 131
؟! 🌼🌼 مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد ؟ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
♥️🍃 •♡• توغَزل‌خواندے😌 • وَحافظ‌به‌جُنون‌آمد😬 • وگُفت(: •☆• ازصداےِ• سُخن‌ِعشق💚• نَدیدم‌خوشتَر😉• ✌️🏻♥️☘ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
دعای فرج 😍 برای سلامتی اقا صاحب الزمان 🍃 کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
تنها میان داعش👇 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند. از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» 💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط ...... همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. 💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان... ✨ادامه رمان رو اینجا دنبال کنید. تنها میان داعش👈عاشقانه،مذهبی🌹 درجه یکه👌 🌱🌹 @romanshohada 🌹🌱