🌺🍃🌺🍃🌺
#خاطره_شهدا
محمود کاوه، 18 سال بیشتر نداشت که فرمانده حفاظت از بیتامام(ره) در جماران شد 😳
و حیرت بزرگان ارتش را در آن زمان به خود واداشت.
به گونهای که به سرهنگ صیاد شیرازی گفتند یک نوجوان 18ساله در جبهه کردستان پیدا شده که وقتی در اتاق جنگ شرح عملیات میدهد، آدم مات و مبهوت میماند و سرا پا گوش است.😐
همان که در 19 سالگی برای زنده یا مرده سرش دو میلیون جایزه گذاشتند😣
و تا سال 65 قیمت سرش به رکورد دست نیافتنی هفت میلیون رسید.😳
#شهید_محمود_کاوه
@khaterat_shohada
🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺
#خاطره_شهدا
عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها كه فراغت بیشتری داشت آیه «ایّاك نعبد و ایّاك نستعین» را هفت بار با چشمانی اشكبار تكرار می كرد.
به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور كامل می گرفت. او به قدری نسبت به ماه رمضان مقیّد و حساس بود كه مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می كرد تا كوچكترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود. او همیشه نمازش را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می كرد.
فراموش نمی كنم، آخرین بار كه به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از روزهای قبل بود. از گفته های او در آن روز یكی این بود كه: وقتی اذان صبح می شود، پس از اینكه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بروی سر من بگذار و تا صبح فردا برندار.
به شوخی دلیل این كار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد.
از آن روز تا به حال این گفته عباس بی اختیار در گوش من تكرار می شود.
(راوی: اقدس بابایی)
#شهید_عباس_بابایی
@khaterat_shohada
🌺🍃🌺🍃🌺
#خاطره_شهدا
توی بحبحه عملیات یکدفعه تیر بار ژ_ 3 از کار افتاد!
گفتیم:چیشد؟
پسر گفت:شلیک نمیکنه،نمیدونم چرا؟
وارسی کردیم تیربار سالم بود دیدیم انگشت سبابه پسر قطع شده،تیرخورده بود و نفهمیده بود😞
با انگشت دیگرش سروع کرد به تیر اندازی کردن
بعداز عملیات دیدیم ناراحته.انگشتش رو باندپیچی کرده بود.
خواستیم بهش دلداری بدیم گفتیم شاید غصه انگشتشو میخوره.
بهش گفتیم:ای بابا بچه ها شهید میشن،یک بند انگشت که این حرف هارو نداره.
گفت:ناراحت انگشتم نیستم از این ناراحتم که دیگه نمیتونم درست تیراندازی کنم.
♡شهیدگمنام♡
@khaterat_shohada
#خاطره_شهدا
✍داشتيم ميرفتيم #كربلا ! با #حجت ته اتوبوس نشسته بوديم ! كلى گپ زديم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم تو #کربلا همیشه از ما جدا میشد #تنهایی میرفت حرم ....
برامون سوال شده بود اخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری که وسط حرفاش يه دفعه گفت من خيلى دوست دارم #شهيد بشم !.....
از دهنش پريد گفت من #شهيد ميشمااا ! من و امير حسينم بهش گفتيم داداش تو #شيويدم نميشى چه برسه #شهيد !...
حلالمون كن #حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى با دستمال كاغذى كرديم تو گوشت، اصلا ناراحت نمیشد دقیقا محرم سال بعد روز #تاسوعا مثل #اربابش هر دو دستو سرشو فدای عمه جانمان #زینب کرد ..
شهید شد، حاجتشو اون سال تو #کربلا گرفته بود خوب خبر داشت سال دیگه شهیدمیشه؛شد(#علمدارحلب) .....
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اصغری🌷
@khaterat_shohada