eitaa logo
خاڪریزشهـدا
907 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
31 فایل
"مقام معظم رهبری" 💠دشمنان بدانند کہ به توفیق الهے نمیگذاریم،و این ملت هم نمےگذارد کہ نام"شهید"و"شهادت"در این ڪشور فراموش شود. هدیه ورود بہ کانال=14صلوات نذر ظهور آقا(عج)😍 انتقادات و پیشنهادات👇 @montazer72
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ✍به شدت عصبانى شد. لب هم به غذا نزد و گفت: دليلى نداره براى ما كه فرمانده ايم چلو كباب بيارند و براى نيرو ها غذاى ديگه اى☹️❗️ بعد هم دستور داد غذاها رو برگردونند عقب...! خيلى به فكر نيروهاش بود😍 اگه هم بعضى وقتا دو نوع غذا درست مى كردن بهترينش رو مى داد براى اونايى كه تو خط اند. بين بچه ها هم معروف بود (چلو كباب تو خط، ساچمه پلو تو شهرك) ☺️✋ @khaterat_shohada
#خادمی شهدا فقط یک #مدال روی #سینه نیست! یک #هدف و #راه است وکسانی میتوانند هم مسیر باشند که اَدا واِدعا رادفن کنند! و #خاکی بودن را برای #آسمانی شدن! امتحان کنند... . .#شهدارا یاد کنید حتی با ذکر صلوات ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
🌺🍃 عباس خيلي بود و ايمانش قوي بود👌. با لباس بيرون مي‌رفت و من مي‌گفتم الان خطرناك 🚫است و سپاهي‌ها را مي‌كشند. او هم در جواب لبخند ☺️مي‌زد و مي‌گفت آنها با من كار ندارند؛ مي‌دانند نتوانست با من كاري كند و آنقدر تير خوردم كه نمردم. با همان تيپ جبهه و لباس‌هاي به خانه مي‌آمد و وقتي مي‌ديد مادرم پرده خانه🏡 را عوض كرده مي‌گفت مامان شده‌اي! اصلاً در يك حال و ديگر بود و اين ظواهري دنيوي به چشمش نمي‌آمد.⚠️   📎فرمانده گردان میثم تمار لشگر ۲۷ محمدرسول الله ❣ڪانال خاڪریز❣ ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
گاهی  خاکی میشود.... چـــادرمشکی ام🍃 ♥ ️ ازدرودیوارشهر  میشود... ازنگاه هایِ طعنه آمیز خاکی میشود...😏  ازحرفهایِ  خاکی میشود...😞  وگاهی چــادرم راخودم خاکی میکنم...💔 ☺ ️ چــادرم رامیشویم تاغبارشهر راازرویش پاک کنم...⛄ ️ تاسنگینیِ نگاه هاراپاک کنم...🙄  چادرم که  میشود.... روضه ی مادر(س)میخوانم....🙃  باهمه یِ این حرفها،  خاکی ام راباتمام وجودم،دوست دارم...😌 ♥ ️ وآن راباافتخار،برسرمیکنم،😎  بیادِ  خاکیِ مادرم زهرا(س)دربینِ کوچه هایِ غریبِ مدینه...😢  🌹 خاڪریزشهدا 🌹 ┏━✨⚜ 🍃 ⚜✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨⚜ 🍃 ⚜✨━┛
: 🔸وقتی که از مراسم با شهید برگشتم ساعت⏰ یازده صبح بود که با همان چادر سیاه خسته برد.... 🔹در خواب «حسین» را با همان لباس‌های در ضریح حضرت بی‌بی (سلام الله) دیدم😍 دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت: اجازه می‌دهی را تمیز کنم⁉️ 🔸من هم با سیاه که به سر داشتم و با چشمان گریان😭 روبه‌روی او ایستاده بودم. سرم را به علامت تکان دادم. در صورتی که من تا حالا نه رفته بودم که ببینم ضریح بی‌بی زینب (سلام الله) به چه صورت است و ✘نه عکسی از آنجا دیده بودم. 🔹وقتی که عکس را به من نشان دادند دیدم دقیقاً👌 همان چیزی است که در خواب دیدم.... 🌷 ❣ڪانال خاڪریز❣ ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
هم خودشان بودند هم لباس هایشان ..! کافی بود ببارد تا عطرشان در سنگرها بپیچد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌
🔸چند بُرش از زندگی فرمانده دوست‌داشتنی غرب... 🌼 |محسن یه قرآن جیبی داشت که همیشه صبح رو با خوندنش آغاز می‌کرد. مقید بود قرآن رو با ترجمه بخونه. اون‌قدر این قرآن رو ختم کرد که جای انگشتاش روی اون حک شده بود. توی صحبت‌هاش هم اگه می‌خواست آیه‌ای رو از رو بخونه؛ جوری مسلط بود که همون سوره رو سریع می‌آورد. عادت داشت قبل از خواب هم حتماً قرآن بخونه. حتی اگه توی مقر نبود؛ یه چراغ‌قوه جیبی داشت که زیر نور اون قرآن می‌خوند 🌼|دعای کمیل و ندبه رو از حفظ بود. یه صبح جمعه‌ که با هم رفتیم سرکشی؛ دیدم پشت فرمون شروع کرد دعای ندبه رو از حفظ خوندن. 🌼|فرمانده بود؛ ولی هیچکس ندید جلوی تویوتا بشینه. یه تکه ابر داشت عقب تویوتا. هرجا می‌خواست بره، اگه خودش راننده نبود، می‌دوید می‌نشست پیش تویوتا روی همون تکه ابر.کسی هم اصرار نمی‌کرد که بیاد جلو؛ چون می‌دونست فایده‌ای نداره. 🌼|رفته بودیم دوره‌ آموزشی و محسن ارشد گروهان ما بود. همون موقع مادرش به رحمت‌خدا رفت. اما فقط یه روز برا مراسم مادرش رفت و سریع برگشت؛ اصلاً نذاشت توی کار آموزش خودش وقفه‌ای ایجاد بشه. 🌼|اونقدر به مردم بومی منطقه محبت و رسیدگی می‌کرد که به شدت عاشقش بودند. مشکلات معیشتی؛ کاری؛ و ... اونا رو حل می‌کرد. یه بار یکی از رزمنده‌ها هنگام تردد با ماشین؛ یه گوسفند رو زیر گرفت. محسن رفت هم پولش رو داد؛ و از صاحبش دلجویی کرد. اونقدر تو دل مردم جا داشت که سالها بعد از شهادتش، مردم منطقه میگن: محسن برا ما برادری کرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌