#خاطره اى از شهيد محمد نورى تير تاشى
✅«رحیم نیکروش» با ذکر خاطرهای از همکلاسی دیرینش میگوید: «سرمای زمستان قدیم، بیشتر از الان بود. ما در آن برف و باران که به مدرسه میرفتیم، همه ما لباسهای گرم تنمان بود؛ ولی محمد با یک پیراهن میآمد، بدون اینکه گلایهای کند. یک روز مدیر مدرسه به او گفت: کت بپوش! ولی او اعتنایی نکرد. دوباره در یکی از کلاسهای درس، مدیر به او گفت: مگر به شما نگفتم که کت بپوشید! محمد ایندفعه از جایش ایستاد و گفت: آقا! اگر پول دارید، برای من کت بخرید. من هم خیلی دوست دارم کت بپوشم، ولی پدرم قادر به تهیه آن نیست؛ چراکه ما خانواده پرجمعیتی هستیم. اگر شما دارید، بفرمایید به من بدهید؛ من میپوشم. بچهها خندیدند. نه به خاطر نداری او، بلکه به این دلیل که او با جسارت تمام، بدون بیادبی و بیاحترامی، توانست جواب مدیر را بدهد. او به مدیر گفته بود که باید به فکر برادر و خواهران کوچکترم باشم. از اینرو، کل کلاس از این کارش خوشحال شدند.»
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🍃❤️
#خاطره ☺️
🍳از وقتی که ظرف تفلون خریده بودیم، محمدابراهیم چند بار بهم گفته بود: یادت نره! فقط قاشقِ چوبی بهش بزنیا! لایهی تفلونش خراب نشه ها!!!
دیگه داشت بهم بر میخورد. با دلخوری گفتم: #ابراهیم! تو که اینقدر خسیس نبودی...
📌برای این که سوء تفاهم نشه، سریع گفت: نه! خسیس نیستم؛ اما آدم تا جایی که میتونه باید همه چیز رو حفظ کنه؛ باید از اسراف جلوگیری کرد️؛ باید طوری زندگی کنیم که کوچکترین گناه هم نکنیم...
📌 #خاطره_ای_از_زندگے_سردار_شهید_محمّد_ابراهیم_همّت🌷
#خانهداری #همسردارے #موفقیت #شهیدهمت #اسراف
#تقوا
←ڪاناݪ↓
❣خاڪریز❣
http://eitaa.com/joinchat/4031578114C035e8543af
🍃❤️
ماجرای شهید حججی و بیدینها در قبرستان 👇
یکی از کارهایمان این بود که غیرمذهبیها را به تور میانداختیم. کار نداشتیم طرف ده سال دارد یا پنجاه سال. وعدهگاهمان هم قبرستان بود. من افراد را شناسایی میکردم و با هزار ترفند آنها را با محسن درمیانداختم. سوار موتورشان میکردم که برویم با هم چرخ بزنیم. وسط راه الکی میگفتم موتور خراب شد و بگذار زنگ بزنم رفیقم بیاید کمک. محسن میآمد و سربحث را باز میکردم. سال 90 یکی دو تا سوژه ضدخدا و لامذهبِ کلاسیک انداختم به جانش. چند شب تا صبح توی قبرستان با محسن بحث میکردند. باورم نمیشد اینها را بتواند به راه بیاورد..!
🌹 شهید محسن حججی
🏷 #خاطره
📕 #سربلند ص105
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
🎋 #روایت_گری👇
💟بعضی از #شهدا رو #خدا زیر خاکی نگه داشته
#روز_قیامت رونمایی میکنه!✨❤️✨
⚡️روز قیامت!!
🌾بکشی تو نمیتونی #خاطره شونو📖 دربیاری!
🌾بکشی سیره زندگیشونو تو نمیتونی بفهمی!
🌾بکشی #اسم و رسمشونم نمیتونی یادبگیری!
⇜تو کوه ها
⇜لا برف ها🌨
⇜بین #رمل_ها
⇜لای اعماق آب های اروند🌊 خدا خوابونده روز قیامت رو نمایی میکنه ...
💟ما هنوز #مست_شهدا نشدیم!
👈مگه برای کسی پرده روز عاشورا کنار رفته⁉️ پرده کنار نرفته اینجوری خودتو داری میکشی برای #امام_حسین💔
پرده کنار بره که دیگه این آدم نیستی
♨️برای بعضیاش رفت کنار
« #آشیخ_جعفر_مجتهدی»
دیگه زندگی نمیتونه بکنه که ...
#حاج_حسین_یکتا
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره ای
شنیدنی از #دوران_کودکی #شهید
#عارف
*از زبان #مادر بزرگوارشان*
❤️❤️❤️
حتما ببینید
#شهادت
#شهیدانه
#شهید
#شهدا
#مدافع_حرم
#کپی_مطالب_با_هدیه_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره ای
شنیدنی از #دوران_کودکی #شهید
#عارف
*از زبان #مادر بزرگوارشان*
❤️❤️❤️
حتما ببینید
#شهادت
#شهیدانه
#شهید
#شهدا
#مدافع_حرم
#کپی_مطالب_با_هدیه_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🌷 عشق به شهادت
🌺ارادت خیلی زیادی به شهدا و خانواده هاشون داشت...
یه آرشیو کامل از خاطرات و سیره زندگی شهدای دفاع مقدس داشت...
یکی از تفريحاتش رفتن سر مزار شهدا بود هر موقع که توی زندگی به مشکلی برخورد میکرد دست به دامان شهدا میشد...
اگر تشییع پیکر شهیدی میشد هر جوری بود خودش رو ميرسوند...
زمان تشییع شهید قارلقي تا صبح بیدار بودند و در حال تدارک مراسم شهید...
وقتی ميرفتيم گلزار شهدا ،با حسرت به سنگ شهدایی که سن کمی داشتن نگاه میکرد همیشه به حالشون غبطه میخورد، میگفت خوش به حالشون که تو سن پایین شهید شدند.
من بهشون ميگفتم: ولی خوبه آدم مثل حبیب مظاهر باشه تا آخرین لحظه پای رکاب امام زمانش باشه آخرش شهید بشه.
ايشونم همیشه میگفت: اما لذت شهادت علی اکبر کجا و حبیب بن مظاهر کجا
📚موضوع مرتبط:
#شهید_محمد_اینانلو
#شهید_مدافع_حرم
#جاوید_الاثر
#خاطره
💠ڪانال خاڪریز💠
┏━✨🌹 🌹✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨🌹 🌹✨━┛
#خاطره 😂#طنز_جبهه😅
😆کتک خوردن در حد شهادت😂
بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب.
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش.
با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛
اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود.
دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن!
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!!
یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! 😂
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟!
رفتیم کنار تختش ؛
عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟
یهو همه زدیم زیر خنده.
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد !
عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!
بچه ها خندیدند. 😄😄😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
- وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی که حالش دست خودش نبود رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت.....
بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😂
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂
عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
- یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ...
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون!
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!!
عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین...
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت 🙏💝
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
📌#خاطره
سال ۹۲برای خادمیشهدا به شلمچه رفته بودیم و توی آشپزخانه مسئول پخت و پز برای اردوهای راهیان نور شهدا شده بودیم...
خلاصهای چندروزی قبل از عید نوروز رفته بودیم و کار میکردیم.واقعا باتمام سختی و فراز و نشیبش،خیلی بهمون خوش میگذشت...
از جلسه های شبانه که با حضور حاجحسینیکتا و آقایاحمدیان بود تا دورهمی های دوستانه و شوخی ها و خندههایمعروفجواد...
از فوتبال کردن ها تا دسته های عزاداری که توسط آشپزها با قابلمه و ملاقه بود...
یادمه عید نزدیکای صبح بود،من و جواد و چندتا از رفقای دیگه راه افتادیم به طرف شلمچه برای اینکه کنار مزار شهدای گمنام عیدمون را با مدد و کمک شهدا شروع کنیم...
وسط راه جواد رفت توی یه راه فرعی و خاکی.اصلا چشم چشم را نمیدید.بهش گفتم جواد پس اینجا کجاس؟
گفت بشین حالا میخوام ببرمتون یه جا تا یه عشق بازی درست و حسابی با شهدا بکنید...
خلاصه رسیدیم به یه مقبره که شهدای تخریب اونجا دفن شده بودند...
حس و حال عجیبی داشت وسط بیابان.اصلا هیچ کسی نبود.ما بودیم و شهدایتخریب.
یه حال درست و حسابی با شهدا بردیم و سالجدید را با کمک شهدا شروع کردیم...
یادش بخیر هر موقع شلمچه میرفتیم،
میرفتیم سرمزاراین شهدا...😔
#شهیدجوادمحمدے
[🎤راوی:دوست شهید]
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
#خاطــره🎞
رفیق شهید :
بابڪ اگر میدید ڪسی توان مالے رفتن بہ ڪلاس زبان نداره،
براشون ڪلاس انگلیسی و عربی
میگذاشت.
بیشتر سعے میڪرد بہ بچہ ها کمک کنہ،
تحقیق میڪرد افراد نیازمند رو
پیدا ڪنه و از نظر درسی و آموزشی بہ اون ها کمک کنہ،
معلم خیلی خوبی برای بچہ های محل و کسانی کہ دوستانش معرفی می کردن بود،
وقتی به ڪسی قول میداد کہ تایم برای آموزش داشتہ باشہ، تمام سعی اش رو میڪرد ڪہ بد قول نشہ .
اگر فڪر میڪرد نمیتونہ تایم داشتہ باشہ اصلا قول نمیداد چون دوست نداشت بد قول بشہ.
براش مهم نبود ڪہ چقدر زمان میگذره.میزان یاد دهی براش اهمیت داشت.
امام صادق(علیہ السلام):
هر چیزی زڪاتی دارد و زڪات دانش، آموختن آن بہ اهلش است.
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
#خاطــره 🎞
پدرشہید:
«از ناجا براش امریه اومده بود که خودش
رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه.
اومدـبهم گفت:" بابا اگه تو بخوای میتونی منو توی
رشت نگه داری ."گفتم: پسرم برات ابلاغیه اومده،
قطعی شده باید بری تبریز خودتو برای سربازی
معرفی کنی به نیرو انتظامی. گفت :"نه، بابا من
رفتم تحقیق کردم گفتن که سه تا از دوستان
قدیمیت که باهم بودید تو سپاه هستن و
سرهنگ هستن ،اگر سه سرهنگ سپاه منو تایید
و معرفی کنن من میتونم تو همین لشکر قدس
رشت خدمت کنم..."
مادر:
بابک رفت سربازی محل خدمتش رشت بود.
در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد
میگفت:"جای دوستانم که مرخصی رفته ان،موندم" بعدها فهمیدیم که به کردستان میرفته
و اونجا لب مرز وداوطلبانه خدمت میکرده»
#چقدخوبهمثهتوزندگےکردن
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
#خاطــره🎞
پدر شهید :
ما این توفیق رو داشتیم که همراه تعدادی از خانواده های شهدای معظم مدافعان حرم خدمت مقام معظم رهبری برسیم. 😍این دیدار خصوصی ما به مدت سه ساعت و ده دقیقه زمان برد، بعد از صحبتهایی که من در محضر حضرت آقا ذکر کردم و بیان داشتم ، البته حضرت آقا از خیلی قبل تر با بابک ما ،با بابک همه ما آشنایی داشتند، ولی اونموقع که ایشان صحبت های من رو شنیدند یک دعایی کردند 💫و افتخار بالاتر از این دعا نیست ، ایشون فرمودند که:
"اقای نوری ؛ بااین چهره ی نورانیتون که نشان دهنده تَدیُن شما به مبانی اسلام ونظام وانقلاب هست دعا بفرمایید که من به شهید شما ملحق بشوم ."💔
من خدمت معظم الله عرض کردم که:
"من امروز که خدمت شما رسیدیم با دوتا از پسران دیگرم خدمت شما رسیدیم، که عرض میکنم خوشبحال بابک جان که تحت فرمان جنابعالی امروز در نزد پروردگار داره روزی میخوره و میزبانش خود پروردگار هست ،
امروز ما اومدیم بگیم جهان اسلام امیدش به شماست ، ☺️ایشالا عمر شما زیاد باد ، طولانی باد و ما آماده ایم با یک اشاره شما به بابکـها ملحق شویم آقا.
آقا جهان اسلام به شما چشم دوخته، ایران به شما چشم دوخته، ازبابک و بابکها و دوستانم خواهش دارم که برای سلامتی جنابعالی در نزد پروردگار دعا کنند ."😍☺️
#شهیدبابڪنورے
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃