eitaa logo
خاڪریزشهـدا
906 دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
31 فایل
"مقام معظم رهبری" 💠دشمنان بدانند کہ به توفیق الهے نمیگذاریم،و این ملت هم نمےگذارد کہ نام"شهید"و"شهادت"در این ڪشور فراموش شود. هدیه ورود بہ کانال=14صلوات نذر ظهور آقا(عج)😍 انتقادات و پیشنهادات👇 @montazer72
مشاهده در ایتا
دانلود
🎊✨🎊 لـبـاس‌یـاس بـرتن ڪردزهـرا ڪناردسـتـ اوبنشستـ مـولا محمدخطبہ‌خواندزهـرابلےگفتـ غلط گفتم‌بلےنہ،یاعـلـےگفتـ😍 🎊✨🎊 😍(ع) http://eitaa.com/khaterat_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌤🍃 🍃 ✍ از نقل شده است که... ☘اگر دوست‌ دارى كه ثواب را داشته باشى، هرگاه به ياد آن حادثه افتادی بگو: ☘ كاش من‌ نيز با آنان بودم و با آنها به بزرگ مى‌رسيدم.😇 http://eitaa.com/khaterat_shohada 🕊
#هادۍدلهـا❤️ میگفت: مـن قیافم خـوب نیست اگـرشهیـدبشم ڪسےبرام پـوسترنمیـزنه.... 🌹 #هادۍ عزیز،رفیق خـوبـم تـو زیباترینِ زیبایان جهـانے ڪہ خـدابراے #شهـادت برگزیدتـورا🌹 #هادےقلبمــ❤️ #شهیدمـدافع_حـرم🕊 #محـمدهادےذوالفقاری
🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 @khaterat_shohada
امام خامنه ای: نماز آرام بخش ترین معجون هستی است که روان آدمیان را مشحون از صلابت و رضا می کند. شربت آسمانی است که هیچ مائده ای با آن برابری نمی کند. #سخن_عشق ❤️ #رهبرانه @khaterat_shohada
🔹 ... ۵۵ نشست رو زانوش، -حالتون خوبه؟؟ میخواید پرستار خبر کنم؟ -نه... نمیخوام😭 -اتفاقی افتاده؟😳 چرا گریه میکنید؟ اگر کمکی از دست من برمیاد،حتما بگید تو چشماش نگاه کردم -واقعا میخوای کمکم کنی؟؟😢 سرشو انداخت پایین! -بله... اگر بتونم حتما! -من باید از اینجا برم...! -برید؟؟😳 یعنی فرار کنید؟؟ -آره بااااید برم -چرا؟ نکنه بخاطر.... اممممم مشکلتون هزینه ی درمانه؟؟ -نه😡 من با پولم کل این بیمارستانو میتونم بخرم😠 منم برم بابام پولشو میده😒 -عذر میخوام... ببخشید خب گفتم شاید بخاطر این مسئله میخواید برید! -نخیر😒 -خب پس چی؟ -آقا مگه مفتشی؟؟؟😏 اصلا به تو چه؟ میتونی کمک کن،نمیتونی برو بذار یه خاک دیگه تو سرم بریزم😠 -نه نه قصد جسارت ندارم من فقط میخوام کمکتون کنم! اگر از اینجا برید بیرون و حالتون بد شه چی؟؟ همین الانشم مشخصه حالتون خوب نیست! -من خودم دانشجوی پزشکیم! میفهمم حالم خوب هست یا نه! کمکم میکنی؟؟ -آخه... -آقا خواهش میکنم!! حالم خوب نیست لطفا فقط منو از در این بیمارستان رد کن!همین!! یکم مِن و مِن کرد و اطرافو نگاه کرد... میدونستم دو دله، قبل اینکه حرفی بزنه دوباره گفتم -خواهش میکنم...😭 اشکامو که دید سریع دست و پاشو گم کرد! -باشه!باشه! گریه نکنید! الان باید چیکار کنم؟؟ -منو از در ببرید بیرون! با این لباسا نمیذارن خارج شم! -برم لباساتونو بیارم؟؟ -نه آقا... وقت نیست! تا نفهمیدن باید برم!! -خب چجوری؟؟ -ماشین داری؟؟ -آره! -خب خوبه! من میخوابم رو صندلی عقب، یه پارچه ای ،پتویی،چیزی بکش روم، زود بریم! -ها😳 باشه... صبر کنید برم ماشینو بیارم نزدیک! -ممنونم😢 رفت و بعد دو سه دقیقه با یه پراید برگشت!!😕 چنان راجع به پول بیمارستان پرسید گفتم پورشه سواره😒 سریع درو باز کردم و نشستم تو ماشین، یه پتو داد گرفتم و کشیدم روم و خوابیدم رو صندلی! حرکت کرد و از بیمارستان خارج شد و یکم دور شد، فهمیدم که پیچید تو یه خیابون دیگه! -خانوم؟؟ بلند شدم و اطرافمو نگاه کردم و یه نفس راحت کشیدم!! -ممنونم آقا😍 -خواهش میکنم،همین یه کارمون مونده بود که اونم انجام دادیم😅 -ببخشید ... ولی واقعا لطف بزرگی در حقم کردی🙏 -خواهش میکنم. خب؟ الان میخواید کجا برید؟ موندم چه جوابی بدم!! -نمیدونم... یه کاریش میکنم! بازم ممنون... خداحافظ! "‌محدثه افشاری" ‌‌‌‌‌‌┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
🔹 ... ۵۶ داشتم در ماشینو باز میکردم که صدام زد! -خانوم!! -بله؟؟ -با این لباسا کجا میخواید برید آخه؟؟ معلومه لباس بیمارستانه! درو بستم. -خب... اخه چیکار کنم؟؟ -بعدم شما که چیزی همراهتون نیست! نه کیف،نه گوشی، مطمئنا نمیتونید جایی برید! چندلحظه نگاهش کردم... -آدرس خونتونو بگید ببرمتون خونه! -خونه؟؟؟😳 -بله.مگه جای دیگه ای دارید؟؟ -من فرار کردم که نبرنم خونه!! اونوقت الان برم خونه؟؟😒 -یعنی از خونه فرار کردین شما؟؟😳 -نه آقا...نه‼️ من از زندگی فراریم! از نفس کشیدن فراریم! اه...😭 -چرا باز گریه کردین؟؟😳 یه چند لحظه صبر کنید!! گوشیشو برداشت و یه شماره گرفت! -به کی زنگ میزنی؟؟😰 از تو آینه نگاهم کرد و انگشتشو گذاشت روی بینیش! یعنی هیس... !! -الو؟ سلام آقای دکتر! بله اومدم،ولی راستش یه کاری پیش اومد،مجبور شدم برم!!معذرت میخوام! چی؟؟ جدا؟؟ ای بابا... باشه پس دیگه امروز نمیام! یاعلی مدد! گوشیو قطع کرد و گذاشت رو داشبورد! -پس شمایید!! -کی؟؟چی؟؟ -فهمیدن فرار کردین! -‌شما پزشکید؟؟ -نه ولی تو اون بیمارستان کار میکنم! ماشینو روشن کرد و راه افتاد! -کجا میری؟؟ -بذارید یکم دیگه از اینجا دور شیم! یه ربعی رانندگی کرد سرمو گذاشته بودم رو صندلی و آروم اشک میریختم! -‌حالا میخواید چیکار کنید؟ میخواید کجا برید؟ سرمو بلند کردم و از تو آینه به چشماش نگاه کردم! چشماشو دزدید و کنار خیابون نگه داشت! کم کم داشت هوا ابری میشد با این که دم عید بود اما هنوز هوا سرد بود...!🌦 سرمو تکیه دادم به شیشه ی ماشین و سعی کردم با خنکاش،داغی درونمو کم کنم! چه جوابی میدادم؟؟ چشمامو بستم و آروم گفتم -ببریدم یه جای خلوت... پارکی،جایی! نمیدونم! -چیزی میخورین؟ بنظر میرسه ضعف دارین. دستمو گذاشتم رو شکمم! خیلی گشنم بود اما هنوز معدم درد میکرد!😣 ماشینو روشن کرد و جلوی یه رستوران نگه داشت. -چنددقیقه صبرکنید تا بیام. رفت و با یه پرس غذا برگشت... ساعت حوالی شش بود! با اینکه روم نمیشد اما بخاطر ضعفم غذا رو گرفتم معدم خیلی درد میکرد! خیلی کم تونستم بخورم و ازش تشکر کردم! -حالتون بهتره؟؟ -اوهوم.خوبم! -نمیخواید برید خونتون؟؟ -نه! -میشه بپرسم چرا بیمارستان بودین؟؟ -چه فرقی داره!😒 -ببینید... من میخوام کمکتون کنم! -هه😏 پس منو ببر یه جهنم دره ای که هیچکس نباشه! -باشه.امشب میبرمتون جایی که کسی نباشه اما لااقل یه خبر به خانوادتون بدین، حتما الان خیلی نگرانن!! -نگران آبروشونن نه من! الان دیگه به خونمم تشنه ان!! -چرا؟؟ -چون به همه برچسبای قبلی،دختر فراری هم اضافه شد! -مگه چه کار دیگه ای کردین؟؟ -مهم نیست...! -هست! بگید تا بتونم کمکتون کنم! دیگه چیزی نگفتم و خیابونو نگاه کردم. ماشینو روشن کرد و راه افتاد....! "محدثه افشاری" ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
🔹 ... 57 بارون شدید و شدیدتر میشد!⛈ هوا به سمت گرگ و میشش میرفت... دلم داشت میترکید! باید چیکار میکردم...؟ دیگه نمیخواستم نفس بکشم... انگار تموم این شهر برام شبیه زندون شده بود! از شیشه ی ماشین بیرونو نگاه میکردم. هنوز سرم درد میکرد. الان مامان و بابا داشتن چیکار میکردن؟؟ مهم نبود! حتی مهم نبود دارم کجا میرم...! پلکامو بستم و چشمامو دست خواب سپردم...😴 -خانوم؟؟ صدای گرم و مردونه ای ،خوابو از سرم پروند! چشمامو باز کردم و گیج و منگ اطرافمو نگاه کردم! -اینجا کجاست؟؟ -جایی که میخواستید. یه جا که هیچکس نیست! فقط با گیجی نگاهش کردم و سرمو برگردوندم سمت در کوچیک و سفید آهنی که آجرای قهوه ای اطرافش نم خورده بودن و از چراغ قاب گرفته ی بالاش آب میچکید! -نگران نباشید، خونه ی خودمه!! با نفرت سرمو برگردوندم سمتش 😠 و قبل از اینکه حرفی بزنم، دستشو آورد جلو و یه کلید گرفت جلوی صورتم. -برید تو و درو از پشت قفل کنید! هیچکس نیست. هر کسی هم در زد درو باز نکنید. بازم گیج نگاهش کردم!! -البته یه اتاق کوچیکه، ولی تمیز و جمع و جوره! -پس خودتون...؟ -یه کاریش میکنم. بچه ها هستن... امشبو میرم پیششون... فقط درو به هیچ وجه باز نکنید! البته کسی نمیاد،ولی خب احتیاطه دیگه! اینم شماره ی منه،اگر کاری داشتید حتما تماس بگیرید. و یه برگه گرفت سمتم. برگه رو گرفتم و شرمنده از فکری که به سرم زده بود،نگاهش کردم...😓 ولی اون اصلا نگاهم نمیکرد! یه جوری بود!! -برید تو،هوا سرده. شما هم ضعیف شدین،سرما میخورین! فقط تونستم یه کلمه بگم -ممنونم.... از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه کلیدو تو قفل چرخوندم و درو باز کردم. به پشت سرم نگاه کردم، از تو ماشین داشت نگاهم میکرد! بارون شدید شده بود! با دست اشاره کرد که برو تو!! رفتم داخل خونه و درو بستم! یه راهرو کوتاه بود و یه در آهنی قدیمی،که نصفهء بالاییش شیشه بود! درو باز کردم، دمپایی آبی و زشت بیمارستان رو دراوردم و رفتم تو. همونجا وایسادم و نگاهمو تو خونه چرخوندم. دوتا فرش دوازده متری آبی فیروزه ای ، که به شکل ال پهن شده بودن، یه یخچال، یه اجاق گاز، یه بخاری، چندتا کابینت و ظرفشویی و چندتا پتو کل خونه بود!! دوتا در هم کنار هم بود که احتمالا حموم و دستشویی بودن! چقدر با خونه ی ما فرق میکرد!! اون خونه بود یا این؟؟ "محدثه افشاری" ‌‌‌‌‌‌┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
بخوان دعای فرج را بخوان اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد اللهم عجل لولیک الفرج @khaterat_shohada
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید... خیلی تنهاست... 😔😔😔 دمتون حیدری شبتون مهدوی یا علی✋ @khaterat_shohada
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
❣❣❣❣❣❣ ❣زیارت "شهــــــداء"❣ بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ❣❣❣❣❣❣ 🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹 🌸اللهم عجل لوليک الفرج🌺 🌷eitaa.com/khaterat_shohada 🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
بسم‌الله الرحمن الرحیم امروز مهمان شهید حجت الله رحیمی هستیم. ثواب اعمال نیک امروزمون هدیه ب روح شهید رحیمی🌹🙏 http://eitaa.com/khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
بسم‌الله الرحمن الرحیم امروز مهمان شهید حجت الله رحیمی هستیم. ثواب اعمال نیک امروزمون هدیه ب روح شهی
حجت الله در 24 اسفند 1368در روستای زیر مورد دهستان هپرو از توابع بخش مرکزی شهرستان باغملک در خانواده‌ای مومن و مذهبی به دنیا آمد و در سال 1379 در سن 11 سالگی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج حضرت امام حسین (ع) مسجد سید الشهدا (ع) در باغملک در آمد و فعالیت‌های مذهبی خود را به عنوان موذن در آن مسجد آغاز کرد. سال 1384 فعالیت‌های رزمی و فرهنگی خود را گسترش داد. در ابتدا به عنوان مسئول اطلاعات و سپس به عنوان مسئول فرهنگی پایگاه مقاومت امام حسین(ع)منصوب شد. وی همچنین از سال 1380در هیئت‌های مساجد و هیئت‌های باغملک مداحی می‌کرد. شهید در سال 1385هیئت خانگی نور ائمه را با هدف گسترش فرهنگ معنوی اهل بیت عصمت و طهارت(ع)راه اندازی کرد و در طول مدت فعالیت خود توانست صدها مراسم مذهبی را در سطح شهرستان و استان خوزستان برگزار کند. او که از محبوبیت خاصی در بین جوانان و دوستانش برخوردار بود، توانست جوانان زیادی را به محافل و هیئت‌های مذهبی جذب نماید، که این نوع فعالیت در سطح استان بی‌نظیر بود. پس از راه اندازی این هیئت از سال 1386 به عنوان خادم‌الشهدا در ستاد راهیان نور کشور در مناطق جنوب فعالیت می‌کرد.به‌رغم فعالیت‌ها و روحیه شهید حجت در مناطق عملیاتی به‌عنوان خادم الشهدا با نیروی زمینی ارتش فعالیت داشت که این نگرش حاکی از روح بلند وی بوده است. او دانشجوی سال سوم دانشگاه آزاد باغملک، رشته کامپیوتربود. http://eitaa.com/khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
حجت الله در 24 اسفند 1368در روستای زیر مورد دهستان هپرو از توابع بخش مرکزی شهرستان باغملک در خانواده
محل شهادت، پادگان دژ خرمشهر شهید در سال 1390به عنوان مسئول بسیج دانشجوی دانشگاه آزاد باغ‌ملک منصوب شد. شهید در حالی که تنها 7 روز تا تولد 23 سالگی‌اش باقی مانده بود در ساعت هفت و45 دقیقه مورخ 18 اسفند ماه 1390در شلمچه خرمشهر زمانی که مشغول هدایت اتوبوس‌های کاروان نور بسیج دانشجویی دانشگاه لرستان به سمت یادمان والفجر 8 منطقه اروند کنار بود، دچار سانحه شد و چون مادرش حضرت زهرا (س) با پهلو شکسته و صورتی کبود دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید. سال 1387 اتاقش را مانند یک حجله درست کرد. اتاقش همچون یک سنگر پر از عکس‌ها و یاد رزمندگان8 سال دفاع مقدس بود. روح بلندی داشت. هر سال که به راهیان نور می‌رفت وصیتنامه‌ای می‌نوشت و در انتهای وصیتنامه‌اش محل شهادت را خالی می‌گذاشت. حجت چهار سالی می‌شد که خادم الشهدا شده بود و ما نمی‌دانستیم، فقط می‌دانستیم که رفته است به مناطق عملیاتی، همین. همه تلاشش برا ی خدا بود. مسئول گروهشان در راهیان نور که آمد تازه ما متوجه شده بودیم که چه کاره است و چه می‌کند. خیلی از مسائل را ما در تشییع جنازه‌اش متوجه شدیم. او عاشق شهدا بود و از همه بیشتر هم عاشق شهید همت. خودش هم شبیه اوست دوستدارانش او را به شهید همت نسل سوم لقب داده‌اند و می‌شناسند. در فتنه سال 1388بسیار نگران بود بیشتر از همه نگران حضرت آقا بود، می‌گفت: «نمی‌‌دانم چرا ایشان را ناراحت می‌کنند. شعر‌های زیادی هم در همین زمینه سرود. بیشتر در بحث بصیرت‌افزایی بود. اکثر سروده‌هایش در مدح ولایت بود و خدایی.» همیشه ذکرش یا فاطمه‌الزهرا بود با هر کسی هم کلام می‌شد ابتدا و انتهای صحبتش یازهرا بود و یا علی. http://eitaa.com/khaterat_shohada
📜 ❤️قال امـام علی علیه السلام: هــرگاه گرفتى مـگذار اوج بگــــــــــيرد. 📚غــررالحـــڪم حدیث ۲۳۴۰ http://eitaa.com/khaterat_shohada
🍃🌹🍃 به اول وقت خیلی اهمیت میداد، یه تو ماشین گذاشته بود وقتایی که پشت فرمون بود و وقت میشد پهن میکردند و نمازشون رو میخوندند. 🌷شهید مدافع حرم مصطفی بختی🌷 🍃http://eitaa.com/khaterat_shohada 🍃🍃 🍃🌹🍃 🍃🌹🌹🍃 🍃🌹🌹🌹🍃 🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خاڪریزشهـدا
بسم‌الله الرحمن الرحیم امروز مهمان شهید حجت الله رحیمی هستیم. ثواب اعمال نیک امروزمون هدیه ب روح شهی
کلام مادر شهید رحیمی👇👇👇 صحبت من خطاب به مادران شهداست، آن روزها در دوران دفاع مقدس اگر پسر من نبود که در میادین نبرد حاضر شود و از کشورش دفاع کند امروز اما، ثابت کرد که ادامه دهنده راه شهدای شماست. من خدا را شکر می‌کنم که فرزندم درخرمشهر خونش ریخته شد. حضرت زهرا برایش مادری کرد. از جوان‌ها می‌خواهم پا روی خون شهدا نگذارند. http://eitaa.com/khaterat_shohada
من هنوز همونم ... بگذار بگویند چادر مشکی افسردگی می آورد.. ولی من هنوز همونم .. بگذار بانگاه هایشان با حرف هایشان مسخره ام کنند #اما_من_هنوز_همونم همان دخترباچادرمشکی ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
🌷 💠نوار کاسِت 🔰اوایل دهه بود. کاسِت یکی از خواننده ها که الان اون ور آب هست رو خریدم به نشون دادم 🔰 گفت :اینا چیه گوش میدی گفتم: این مجوز فرهنگ و ارشاد داره. گفت: مجوز فرهنگ و ارشادِ این دولت ملاک نیست⛔️. 🔰راست میگفت فرهنگ و ارشاد که از کشور خارج شد اون هم رفت. کلا تو کارا و حرفای آقا رضا موندم. خیلی آدم زرنگی بود زرنگیش روهم آخرش با 🌷نشون داد ‌‌‌‌‌‌┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
❤️خواستگاری اومد گفت: من چهارتا زن دارم😳 اول با #سپاه ازدواج کردم بعد با #جبهه بعد با #شهادت آخرش با #تو ...😍 «همسر شهید مهدی زین الدین» @khaterat_shohada
🌺🍃🌺🍃🌺 یا صاحب الزمان... عجب خسته ام از روزهای غرق گناه؛ سه شنبه ها دل من حال جمکران دارد... 😔 #سه_شنبه_های_مهدوی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #السلام_علیک_یابقیةالله @khaterat_shohada 🌺🍃🌺🍃🌺
اذان عاشقی به وقت دلدادگی... @khaterat_shohada