هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
#سیره_شهدا
#مخالفت_شهيد_احمد_کاظمی_با_زدن_موشک_به_منافقین!!
🌷در یکی از عملیات ها که بر عليه منافقین بود، قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود.
🌷ایشان (شهيد احمد كاظمى) از عمق عراق تماس گرفت که: مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت: بگو چقدر می ارزد. گفتم: مثلاً شش هزار دلار. گفت: مقدم نزن اینها اینقدر نمی ارزند.
🌷خیلی بعید است، شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هر كـسى دوست دارد اگر کارش تمام است، تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد....
🌷....ولی سردار کاظمی در کوران عملیات، بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد.
راوى: شهيد سردار حسن تهرانى مقدم.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
#طنز_جبهه
آتش دشمن سنگین بود
نیروها در پشت جاده ی دوازده متری سنگر گرفته بودند
آتش سنگین دشمن بوسیله تانک و کالیبر شرایط رو نفس گیر کرده بود و روحیه بچه ها رو ضعیف ...
حاج علی روی دسته ی یک بیل کلاه آهنی گذاشته بود و از خاکریز بالا می آورد
دشمن هم همون نقطه رو به آتش می کشید . همه می خندیدند
روحیه نیروها عوض شد...
به یاد
#فرمانده_شهیدعلی_قوچانی
📕 رفاقت به سبک تانک
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج..
#طنز_جبهه
آتش دشمن سنگین بود
نیروها در پشت جاده ی دوازده متری سنگر گرفته بودند
آتش سنگین دشمن بوسیله تانک و کالیبر شرایط رو نفس گیر کرده بود و روحیه بچه ها رو ضعیف ...
حاج علی روی دسته ی یک بیل کلاه آهنی گذاشته بود و از خاکریز بالا می آورد
دشمن هم همون نقطه رو به آتش می کشید . همه می خندیدند
روحیه نیروها عوض شد...
به یاد
#فرمانده_شهیدعلی_قوچانی
📕 رفاقت به سبک تانک
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج..
#طنز_جبهه
آتش دشمن سنگین بود
نیروها در پشت جاده ی دوازده متری سنگر گرفته بودند
آتش سنگین دشمن بوسیله تانک و کالیبر شرایط رو نفس گیر کرده بود و روحیه بچه ها رو ضعیف ...
حاج علی روی دسته ی یک بیل کلاه آهنی گذاشته بود و از خاکریز بالا می آورد
دشمن هم همون نقطه رو به آتش می کشید . همه می خندیدند
روحیه نیروها عوض شد...
به یاد
#فرمانده_شهیدعلی_قوچانی
📕 رفاقت به سبک تانک
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج..
💠 #حدیث_مهدوی
❄️ امام صادق(ع) فرمودند: «آنانی كه فرج را نزديك می شمارند، نجات يافتهاند و قلعه بر ميخهای استوارش پابرجا میماند. همانا پس از اندوه و تنگدلى، گشايشى شگرف خواهد بود.
📚 کتاب انتظار، منتظر و تکلیف منتظران»، ص۱۹
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
بسم الله الرحمن الرحیم امروز مهمان شهید علی کیارش هستیم🌹 ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
❤️🍃❤️
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
هـــرشبــــــ #صلواتـــــخـ ـاصامـــامرضـــا ع
بــہنیـــابتــــشهـــــداو #شهیــــد_علی_کیارش
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
از کرخه تا شام : بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین 🌸🍃بی تو هرگز🍃🌸 قسمت شصت و دوم : خدای تو کیس
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🍃🌸 بی تو هرگز 🌸🍃
قسمت شصت و سوم: جراحی با طعم عشق
🍃برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ...
🍃برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ...
🍃- من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ...
🍃داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ...
چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ...
🍃- اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ...
خندید ... سرش رو آورد جلو ...
🍃- مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ...
🍃برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ...
🍃با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ...
🍃توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه ...
ادامه دارد...
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین 🍃🌸 بی تو هرگز 🌸🍃 قسمت شصت و سوم: جراحی با طعم عشق 🍃برنامه
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🌸🍃بی تو هرگز🌸🍃
قسمت شصت و چهارم: برو دایسون
🍃یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ...
🍃- واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ...
🍃همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ...
🍃چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ...
🍃سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ...
🍃تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ...
🍃چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن ...
🍃- چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ...
🍃گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ...
🍃حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ...
🍃- حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ...
🍃و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود ..
ادامه دارد..
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید...
خیلی تنها ست...
😔😔😔
دمتون حیدری
شبتون مهدوی
یا علی✋
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
#قرار_عاشقی
#صبحگاهی_را_با_شهدا_آغاز_میکنیم
#بسم_الله
❣❣❣❣❣❣
❣زیارت "شهــــــداء"❣
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
🌹السَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
🌹 السَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
🌹 السَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌹السَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹السَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌹 السَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹 السَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🌹السَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
❣❣❣❣❣❣
🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹
🌸اللهم عجل لوليک الفرج🌺
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
خاڪریزشهـدا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 امروز مهمان شهید علی تمام زاده هستیم😍 ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜
شهید علی تمام زاده متولد ۱۳۵۵ و در کرج به دنیا آمد، دوران ابتدایی و متوسطه را در شهر محل تولد گذراند و در تمام دوران نوجوانی و جوانی هیچ گاه از کار فرهنگی و زندگی بسیجی وار غافل نشد و همیشه در عرصه فرهنگ و سازندگی حضوری فعال داشت. شهید تمام زاده پس از اخذ مدرک دیپلم برای دامه تحصیل در «حوزه ایروانی» واقع در چهارراه مولوی تهران ثبت نام کرد و سپس برای گذراندن مدارج بالاتر «حوزه علیمیه کرج» را انتخاب نمود.
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
شهید علی تمام زاده متولد ۱۳۵۵ و در کرج به دنیا آمد، دوران ابتدایی و متوسطه را در شهر محل تولد گذراند
علی تمام زاده در دومین اعزام خود به سوریه و در ۱۶ آبان سال ۱۳۹۴، در جریان عملیاتی در محدوده روستای قراصی از روستاهای جنوب غرب حلب و در میان آتش سنگین تکفیری ها مشغول عقب کشیدن همرزمان مجروح خود بود که در اثر اثابت گلوله مستقیم دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
علی تمام زاده در دومین اعزام خود به سوریه و در ۱۶ آبان سال ۱۳۹۴، در جریان عملیاتی در محدوده روستای ق
#فرازی_از_وصیتنامه_شهید
💠🌹شهید مدافع حرم در بخشی از وصیت نامه خود نوشته است: امشب دوم محرم است و بچه ها برای امام حسین (علیه السلام) سید و سالار و سرور همه آزادمردان جهان عزاداری می کنند. ماهم اقتدا کردیم به امام حق طلبان و کربلایی شدیم.
حتی از اینکه یک شکم سیر نان خالی بخورند عاجزند و بقدری در مزیقه هستند که آرد را با پوست درختان دیگر خمیر می کنند تا حجم زیادی پیدا کند و بتوانند چند روزی بیشتر محاصره را تحمل کنند. انشالله با غیرت رزمندگان حزب الله، برادران ایرانی، فاطمیون، حیدریون، زینبیون و ... این محاصره خواهد شکست و پیروزی از آن مومنین و متقین است.
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
#حدیث
موضوع : گریستن از ترس خدا
🌸الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام 🌸
ما مِن قَطرةٍ أحَبَّ إلى اللّه ِعزّ وجلّ مِن قَطْرَتَينِ : قَطرةُ دَمٍ في سبيلِ اللّه ِ ، وقَطرةُ دَمعَةٍ في سَوادِ اللّيلِ ، لا يُريدُ بها عبدٌ إلّا اللّه َ عزّ وجلّ .
☘🌹☘🌹☘🌹
امام زين العابدين عليه السلام : هيچ قطره اى نزدخدا محبوبتر از اين دو قطره نيست: قطره خونى كه در راه خدا ريخته مى شود و قطره اشكى كه فقط براى خداوند عز و جل در دل شب فرو مى غلتد .
بحار الأنوار : 69/378/31
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
#ریحانہ
#تلنڱرانہ
‼️میڱویند سیاهے چادرم🍃 چشم را مے زند!
چشم آدم هاے حریص و هرزه را...😏
چشم را ڪه هیچ!
خبر ندارند تازڱے ها دل را هم میزند❗️
دل آدم هاے مریض و بیمار دل را!😈
😌از شما چه پنهان #چادرم💖دست و پا ڱیر هم هست...
دست و پاے بے بندو بارے را میبندد✌️
چادر🍃 براے ڪسانے ست ڪه نمیخواهند عزت آخرتشان را به بهاے ناچیز لبخند هاے😏 هرزه بفروشند🌺
💚حجاب وسیله اے است ڪه بفهمانیم وسیله نیستیمـ👌
#چـادرمسندبندڱےمن
#چـادرےنمـانبـاش
#عفیفباش
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
یڪ ڪــــــــــــلام! #مـرگ_بـرآمریڪا👊
#مــرگ بـر بُریـدنِ نفـس👊
#مــــــــــــــرگ بـر قفـس👊
مـرگ بـر شڪوهِ خـــــــــــــار وُ خَـس👊
#مـرگ_بـرهَـوس👊
مـرگ بـر حــــــــــــــقوقِ بـی بشـر👊
مــــــــــرگ بـر تـبر، شـراره هاے شـر👊
مـرگ بـر آمریڪا👊
مـرگ بـر آمریڪا👊
#مـرگ_بـرآمریڪا👊
#مرگ_بر_آمریکا
#حامد_زمانی
#حزب_الله
@khaterat_shohada
#خاطرات_شهدا
در سال ۱۳۹۱ ، دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد آقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ، بدست آمد که حاوی نکات عجیب با دست خط خود ایشان بود.
در قسمتی از خاطرات این دفترچه چنین ذکر شده است:
روز چهارشنبه می خواستم وضو بگیرم برای نماز که یک لحظه چشمم به حضرت (عج) افتاد...
تاریخ ۱۶\۱۱\۱۳۶۴ پادگان دوکوهه
و در جایی دیگر این دفترچه چنین ذکر شده است:
در روز جمعه در حسینیه ی حاج همت پادگان دو کوهه در مجلس آقا امام زمان (عج) گریه زیادی کردم.
بعد از توسلات وقتی به خود آمدم دیدم که از همه ی اشکی که ریختم یک قطره اش به زمین نریخته ، گویا ملائک همه را با خود برده بودند...
#شهیداحمدعلی_نیری
📕 عارفانه
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
#سیره_شهدا
#مخالفت_شهيد_احمد_کاظمی_با_زدن_موشک_به_منافقین!!
🌷در یکی از عملیات ها که بر عليه منافقین بود، قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود.
🌷ایشان (شهيد احمد كاظمى) از عمق عراق تماس گرفت که: مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت: بگو چقدر می ارزد. گفتم: مثلاً شش هزار دلار. گفت: مقدم نزن اینها اینقدر نمی ارزند.
🌷خیلی بعید است، شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هر كـسى دوست دارد اگر کارش تمام است، تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد....
🌷....ولی سردار کاظمی در کوران عملیات، بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد.
راوى: شهيد سردار حسن تهرانى مقدم.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
ای صاحبِ لحظه هایم بگو!
تا کی شب به شب ، به سرودِ آمدنت، مرثیه ی حیران بخوانم؟!
پس کدامین روز مرا به افق نگاهت خواهد رساند؟
من تمامِ عشق را در این انتظار تصویر کرده ام، مثل دویدنِ نقطه ها پشتِ هم تا شنیدم نغمه ی انا بقیة الله
دعا کن! دعا کن چشمِ این روزگارِ سنگین، زودتر به آمدنت روشن شود.
خدا به شما، نه نمی گوید.
من هم دعا می کنم و برای روزهای باقی مانده ی آن اتفاق بزرگ، همه ی دار و ندارم (دلم) را نذر می کنم.
همان دلی که در انتظارت همچون گُلی هر صبح جمعه می شکفدُ هر غروب، می پژمرد بی تو...
حتم دارم می آیی، زودتر از غروب.
می آیی و زمین جرعه جرعه بی قراریش را به پایت می ریزد
آسمان اما با دیدنت، بغضِ هزارساله اش می شکند...
کاش باشم و آن روز به تمامتِ بیقراری و چشم انتظاری به استقبالت بیایم.
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
❤️🍃❤️
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
هـــرشبــــــ #صلواتـــــخـ ـاصامـــامرضـــا ع
بــہنیـــابتــــشهـــــداو #شهیــــد_علی_تمام_زاده
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
از کرخه تا شام:
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🌸🍃بی تو هرگز🌸🍃
قسمت شصت و پنجم : با پدرم حرف بزن
🍃پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد ...
🍃- چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت ...
🍃- در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه ...
🍃- دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان...
🍃یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم ...
🍃- دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟...
🍃اشک می ریختم و سرش داد می زدم ...
🍃- واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ ...
پریدم توی حرفش ...
🍃- باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم ...
🍃چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود ...
🍃- توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ ...
🍃آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ...
🍃- باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم ...
🍃- پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ...
و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم ...
ادامه دارد...
🌹جهت شادی ارواح شهدا صلوات🌹
از کرخه تا شام
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
از کرخه تا شام:
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🌸🍃بی تو هرگز 🌸🍃
قسمت شصت و ششم : 46 تماس بی پاسخ
🍃نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ...
🍃از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون ...
🍃با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ...
🍃پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ...
🍃در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ...
🍃- با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ...
این رو گفت و بی معطلی رفت ...
🍃خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ...
🍃- از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری ...
نشستم روی مبل ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
ادامه دارد...
🌹هدیه به ارواح شهدا صلوات🌹
از کرخه تا شام
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید...
خیلی تنها ست...
😔😔😔
دمتون حیدری
شبتون مهدوی
یا علی✋
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛